۱۱ پاسخ

بگو منم نوکر تو و بچت نیستم که از صبح به اینا رسیدگی میکنم

بهشون‌بفهمون که هیچ کدوم ازاین کارا وظیفت نیست وفقط داری بهشون لطف میکنی من اینو قشنگ به شوهرم گفتم یجوری هم گفتم که حساب بیاد دستش 😂

یگو پس،من نوکرتم

من بودم قاطی میکردم 🤣🤣🤣ول کن همشونن همینن تهشم میان میگن من تورو خیلی دوس دارم گوه اضافه میخورن عنترا

بابا انگار پریودن لامصبا
من که امشب جلو همه داد زدم سرش از بس رفت رو مخم
اصلا خدایی درک ندارن😡

شوهرااا همینن منم یبار گفتم پاشو برام خرما بیار یا چی بیار دقیق یادم نیست برگشت بهم گفت مگه چلاقی
منم عوضشو دراومدم گفت برو برام قند بیار منم گفتم مگه چلاقی پاشو خودت بیار ناراحت شدم اما گفتم عوض عوض داره گله نداره مثله خودش رفتار میکنم بفهمه رفتارشو خوب بود یا. بد

اینارو میبینم هزار بار باید دور سر شوهرم بگردم خیلی کمک دستمه بخدا مسئولیت دوتا خونه افتاده گردنم با ی بچه خیلیییی سختمه
البته بعضی اخلاق هایی هم داره دیگ خوب نیست خیلی بده

خواستی بگی بله نوکری غلام در خونمی

مهم نباشه مردا همشون کامل نیستن .من بعضی وقتا رفتارهایی از شوهرم دیدم که برا خودم متاسف شدم به شدت ناراحت شدم تا حدی که فقط سکوت کردم و اشک ریختم ولی بعضی وقتا هم کارایی کرده اون ناراحتی یادم رفته

اشکال نداره مردا همینن

عزیزم میدونم ناراحتی، آدم توقع حرف بی مهری رو نداره برای همچین درخواست کوچکی،اغلب ما تجربش کردیم، مردا هم تحت فشار کار و مشکلات بیرونن

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۱۶ ماهگی
خانوما یه مشورت میخوام ازتون بگید که تقصیر کیه
دوقلو های من داشتن باهم بازی میکردن پسرم با دستاش چنگ به بلوز دخترم زد خودم داشتم میدیدم ها اصلا خودشو ننداخت به کمر دخترم
بعد پیش مادرشوهرمم بودن یعنی کنار اون من یکم با فاصله نشسته بودم مادرشوهرم هر چی در توانش بود داد زد چرا اینجوری میکنی رو اونور ببینم کورخر دیگه پسرم بدحور ترسید جوری که قرمز قرمز شد انقد گریه کرد انقد گریه کرد منم برگشتم به مادرشوهرم گفتم چرا داد میزنی سرش گناه داره
برگشته میگه داشت دخترو می‌کشت چیزی نگم گفتم کو داشت میکشت خودم داشتم میدیدم با دستاش بلوزشو گرفته بود داشت بازی میکرد باهاش
برکشته به من میگه تو دنبال خون گشتنی من مثل تو نیستم خدا کمکت کنه گوه خوردن با پدرم منم گفتم چیزی نگفتن من فقط گفتم چرا داد میزنی سرش که بترسه بدو بدو بیاد سمت من ارومتر بهش بگو شوهرمم عین خرا نشسته بود یه طرف الانم بامن حرف نمیزنه که چرا به مادر من اینحوری گفتی گفتم به درک حرف نزن