۳ پاسخ

درسته عزیزم ولی هیچوقت اسم پیش گو و خدا رو ی جا نیار پیش گو ی ادمه مث خودته که ی چیزی میگه بچتم با سنو معلوم میشه چیه همین پیش گو میتونه زبونم لال اگه بچت مریض باشه شفاش بده؟
خدا زبون نداره بگع بچت چیه ولی فقد سالم به دستت برسونش کافیه

فقط برا چیزای خوب پیش گوی میکنه مثلا بگی ببینم شوهرم معتاده یا مثلا زنم بهم خیانت میکنه یا نه نمیگه ما پرسیدم میگفت نمی تونم زندگی کسی رو خراب کنم

شمارشو میدی منم نیاز دارم

سوال های مرتبط

مامان 🩵 محمد علی 🩵 مامان 🩵 محمد علی 🩵 ۱۷ ماهگی
گاهی یادم میره باردارم تا اینکه بو می‌خوره به مشامم و با تمام وجود متوجه میشم باردارم😁
اعصابم ضعیف شده ، پوستم داره خراب میشه ، محمدعلی هم تازه یه هفته‌اس جراحی شده و بهانه گیر و بدغذا شده و دائم بهم چسبیده کاملا حس می‌کنم شیرم کم شده و آبکی ، و خودمم کاملا بی جونم اما بازم خداروشکر
سر محمدعلی هر شب گهواره ر. باز می‌کردم به اون عکس جنینی که رو صفحه بود نگاه می‌کردم مطالب رو می‌خوندم ک باهاش حرف میزدم
الان نه اصلا حواسم نیست گاهی وقتا بهش می‌گم حواسم بهت هست کم و بیش یک زن ر. باز می‌کنم ببینم چند هفته و چند روزم ( سرمحمدعلی روز به روز می‌شماردم)
سر محمدعلی اصلا به جنسیت فکر نمی‌کردم الان خیلی ذهنمو مشغول کرده پسر باشه میشه رفیق و داداشی محمدعلی و براشون لباس ست می‌خرم اسمشم انتخاب کردم😁😍 دختر باشه میشه مونس خودم و موهاشو براش درست می‌کنم ولی هنوز اسمی برای دخترم به دلم نشسته خیلی دوست دارم زودتر بدونم چیه
از یه طرف می‌گم دیگه بچه نمی‌خوام چون این دوتا پشت هم شدن از یه طرف می‌گم اگه اینم پسر شد یه دختر می‌خوام( هر چند فقط،و فقط خواست خود خداست) ولی واقعا تحمل سه تا پسرو ندارم روانی میشم🤣
به نظرتون بچه‌ام چیه؟
اسم دخترونه که به محمد علی یا لعیا( خودم) بیاد پیشنهاد بدید
مامان نفس مامان نفس ۱۷ ماهگی
خانوما سلام خوب هستید
میخواستم یه چیزی بپرسم ازتون
من با مادرشوهرم اینا که زندگی میکنم پدرشوهرم یچه های منو خیلی دوست داره از همین حالا داره به بچه های من میگه بزرگ که شدیم با خودم همه جا میبرمتون دامداری داره ظهر میره اونحا شبا هم اونحا میمونه به پسرم میگه یکم بزرگ شو با خودم میبرمت پیش خودم بمونی اونجا نمیدمت به اینا ولشون کن اینارو هم پدرت منم هم مادرت فقط یکم بزرگ شو

خیلی دلهره میگیرم از این حرفاش چون پسرمم بیرون خیلی دوست داره از همین حالا برا بیرون رفتن گریه می‌کنه خیلی میترسم وابسته خانواده شوهرم بشن هر دوتاشون دیگه نفهمن من مادرشونم میترسم به من وابسته نباشن و پسرم بره و اصلا نزدیک من نیاد از الان داره تو گوش بچه ها من میخونه که یکم بزرگ بشید همه چی در اختیارتون میزارم فقط پیش من باشید
نوه پسری هم یدونه داره که پسر منه همشون دخترن
دلهره شدیدی افتاده به جونم پسرم خیلی وابسته منه بیشتر از پدرش ولی میترسم بزرگ که شد بره طرف اونا و دیگه به من نزدیک نشه
پدرشوهرمم که عاشق پسره
۲ و سال نیم مونده تا خونمونو بدن بریم از این خونه ۷ ساله دارم باهاشون زندگی میکنم خودم نزاشتم بچه دار شم
میترسم بعد خونه دار شدنمون بچه هام خونه نیان همش بمونن اینجا
چیکار کنم این فکرا نیاد سراغم چیکار کنم اروم بگیرم 😭😭😭خیلی کلافم