۴ پاسخ

منم افسردگی خیلی شدیدی داشتم بعد زایمان از بچم بدم میومد دوسش نداشتم حاملگی خیلی سختی داشتم شوهرم درکم نمی‌کرد همش کارم شده بود گریه دکترم رفتم اما الکی بود دیگه سعی کردم قوی باشمو خودمو نبازم هر وقت شوهرم هست شده برای ده دقیقه میرم تنهایی بیرون حالم عوض شه اما همه امیدم به اینه که ی روزی بچم بزرگ میشه و این روزای سخت میگذره

انشالله ک حالت بهتر بشه و تنها کسی ک میتونه بهت کمک کنه خودت هستی منم مث تو کسیو ندارم و شوهرمم بچه رو نگه نمیداره هرطور شده حتی برای ده دقیقه میرم تا سرکوچه ی چند قدم میزنم با بچه سریع برمیگردم
میدونم خیلی سخته ولی از قدم کوچیک شروع کن یواش یواش بیشتر کن سعی کن کتاب بخونی نمیدونم اهنگ بزار پاشو برقص سرتو گرم کن تا به چیزای بیهوده فکر نکنی

یه دوساعت بزارش پیش شوهرت برو بیرون .خب پوسیدی توخونه

منم یمدت افسردگی خیلی بدی داشتم همش درحال گریه بودم وبا هیچکسی حرف نمیزدم . تا مدت ها عصبی بودم . الانم گاهی اوغات اینجور میشم نه میتونم برم دکتر و نه میتونم باکسی حرف بزنم هیچکس درکم نمیکنه

سوال های مرتبط

مامان ریحانه مامان ریحانه ۱۱ ماهگی
مامان دلین مامان دلین ۱۰ ماهگی
چند روزه متوجه شدیم عروس خالم پسرش ۲ ساله نشده ۴ ماهه بارداره
البته جسه و هیکل درشت داره از منم یه ۳ یا ۴ سالی کوچیکتره از وقتی همه فهمیدن مامانمو شوهرم میگن دختر توام بزرکتر شد یکی دیگه بیار تفاوت سنیشون کمتر باشه هردوتاشونو باهم بزرگ کن قبل به دنیااومدن دلین دلم میخواس ۴ تا بچه داشته باشم ولی اینقدر ک دلین اذیتم کرده هرکی بم میگه میگم همین یکی بسه شوهرم هر گلی میخواد بزنه به سره همین یکی بزنه هرچی داره و‌نداره برا دلین باشه دلم بچه دیگه میخواد چون بچم تنهاس وقتی از صب تا شب با منه باباش ک میاد خونه یه عالم‌ذوق میکنه بااینکه همش من باهاش بازی میکنم شعر میخونم یا مامان بابام میان خونمون کلی ذوق میکنه دست میزنه دلبری میکنه براشون ولی فکرشو ک میکنم دلم میخواد بشینم گریه کنم این مدت هم یکسره خونه مامانم بودم چون تنهایی نمیتونسم از پس دلین بربیام غیر از اون صدای جیغ دلینا میاد عصبی میشم باهمه بد حرف میزنم حتی از وقتی دلین به دنیااومده فاصله رابطه نزدیکی کردنم و حسیم به شوهرم خیلی بد شده حسی به شوهرم دیگه ندارم و حتی ازش بدم اومده بااینکه خیلی کمک حالم بوده تو این مدت خونه تکونی کرده برام هرکاری ک خوشحالم کرده انجام داده با اون خستگیش هرکار گفتم انجام داده از خودش و شکمش میزنه بخاطر من خیلی کارا کرده برا ارامشم ولی دست خودم نیس خیلی وقتا باهاش بد رفتاری کردم دلم براش میسوزه اما چیکا کنم هر دفه میاد سمتم خودمو با یه چی دیگه سرگرم میکنم یا میاد بغلم میکنه حس بد دارم بش جوری ک دلم میخواد خودمو از بغلش بکشم تا میبینه دلین خوابه میگه بیا بغلم من هی میگم خستم و واقعا هم خستم حوصله ندارم دلم میخواد تنها باشم بدون دلینو شوهرم
دلم میخواد برم تور برم سفر با دوستام
مامان هانا جون مامان هانا جون ۱۰ ماهگی
#دردودل آخر شب
مامانا شوهرای شماهم نمیتونن بچه رو‌نگهدارن😕من بچم شبانه روز پیشمه بدترین سختی هارو تحمل میکنم گریه هاشو نق نق هاشو اذیت کردناش لجبازیاش و... از بیرون و بازار و تفریح و.... زدم دارم از دخترم نگهداری میکنم آرزوی ی خواب عمیق ب دلم مونده دلم لک‌زده برای نیم‌ساعت تنهایی.بعدش می‌خوام ی نیم ساعت برم حموم دوش بگیرم بیام بچه رو سپردم ب باباش،صدای گریه بچه تا داخل حموم میومد ده بار میاد میگه زود باش دیگ بچه گریه می‌کنه بیا دیگ چیکار می‌کنی یعنی ی حموم نیم ساعته هم نمیتونم برم😭😭حالا تند تند میام بیرون میبینم بچه گرسنش شد و‌خوابش میاد بهش شیر دادم گزاشتم رو پام سریع خوابید واقعا شوهرم نمیتونست این کارو انجام بده ک بچه بخوابه من راحت دوش بگیرم منتظر بود فقط از حموم بیام سریع بچه رو بگیرم این خودش دراز بکشه فیلم ببینه.همش باید با موهای خیس بخوابم 😭خیلی دلم گرفته خیلی
می‌دونم شماهم این سختی های بچه داری رو‌دارین فقط می‌خوام بدونم شوهرای شماهم مث شوهر من هستن😭😭😭اصلاا فکرشو نمی‌کردم ی روز اینحوری بشه بعضی وقتا حس میکنم کلفت این خونه هستم😭😭