۱۷ پاسخ

والا چ بچه بازی در میاره..بجا تشکر طلب کارم هست..در کل وظیفه مادرشوهره بمونه بچه رو نگه داره ن مادر شما

مردا عجب خرایی هستن
شعور ندارن خانواده زن میاد کمک بخاطر ماست بدبختا مگه دنبال دردسرن
بگو الان تو بلدی بچه نگه داری الکی حرف زدی سر لج با کی بچه رو ازار میدی
برو بگیرش گناه داره

وای خاکبرسرش کنن ببخشیدا عزیزم.چقدر یه نفر میتونه ....لا اله الله برو پشت در اتاق بگو اون بچه مریض نیاز به شیر ومراقبت داره چرا عین بچه ها برخوردمیکنی .تورو هم حرص میده شیرجوش به خورد اون بچه میدی .وای من بودم بخدا خونه رو .روسرش خراب میکردم رو نده تروخدا که بدتر کنه باهات .کاش میدونستی اخلاقشو ازاین ادم بچه نمیاوردی.حرص نخور فقط برو در اتاق همینکارو کن

بعضیا تا خودشون بزرگ نشدن نباید بچه دار شن همینه هاااا
😐😒

چرا وقتی زایمان میکنیم همه اون روشون رو نشون میدن بد ذات تر میشن ظالم میشن برای من روز دهم اشکمو در آوردن اینقدر گریه کردم از حال رفتم

بچه رو شیر بده یادت نداره آروغ رو بگیره بالا میاره یا دل‌درد میشه صدات میزنه
یا جیش کنه نمیتونه عوض کنه که

دور از جون خودت و بچه
ولی این طور شوهرا حتی نباید یه گوسفند دستش بدی ببره بچرونه بی لیاقت احمق حرف دهنشم نمیفهمه

اجی شوهرا همینجوری هستن . بعدا بگو خیلی کارت زشت بود لنگ خورد و خوراک مامانم بودی فقط ؟؟؟ الان لج نکن بخاطر بچه . قطره رو بدع بهش بگو به بچه بده . یا بگو در و باز کنه بچه چیزیش نشه ... حیف الان بچه حساسع وگرنه میگفتم بزار خودش نگهدارع یکی دو شب کونش پاره شه بفهمه چقد سخته

بنظرم برو بگیرش بچه گناه داره سر لج و لجبازی شوهرت نذار اذیت شه بچه ب تو احتیاج داره ن اون

از اینک به مادرت بی احترامی کرده . جای خود.. باهاش حتما برخورد کن ولی الان برو بچه رو بگیر یه وقت بچه طوریش بشه همه ... حتی همون شوهرت برات شاخ میشه صاحب پیدا می‌کنه چرا مادر مراقب نبوده .... بخاطر لجو لج کاری ... خدایی نکرده یه عمر پشیمون میشی . الان فقط مهم بچه و سلامتیشه

بیچاره مامانامون چقدر بدبخت بدشانسیم عوض دستت درد نکنشونه😐😐من که بودم سگ میشدم روش چون به شدت حساسم رو مامانم

ببخشیدا عجب آدم بی عقلی عوض دست درد نکنه شه😑😑😑 برو بگیر بچه تو

نرو اگ بچه گشنش بشه ک خودش نمیتونه شیرش بده میاد التماس کرده بهت میده عزیزم

وا چه ادم بیشعوریه

ببخشید ولی چه بیشعوره😐

🥲🥲🥲🥲

کلافه میشه خودش میاره بچه رو پیشت مگ میشه بچه چندروزه رو دور کرد از مادرش

سوال های مرتبط

مامان کارن مامان کارن ۴ ماهگی
از وقتی بچم دنیا اومده شوهرم اصلا ذوقی برا من نشون نمیده همش ذوق میکنه میکه مامانم فلانه مامانم بچمو دوس داره دیگه خونه مامانت نمون بریم خونه مامانم دوس داره بچمو ببینه
مادرشوهرمم هروقت میبینتش همش میگه بچمه شبیه ما شده کلا شبیه باباشه شبیه اون یکی بچمه شبیه منه
بچمو هرجور دلش میخاد بغل میکنه میگم ن میگن خیلی حساسی شوهرمم همش طرف مامانشو میگیره همش با من دعوا میکنه میگه خیلی حساسی دیگه امشبم چند ساعت بردم خونشون نذاشتن ب بچم شیر بدم دو ساعت شده بود شیر خورده بود گفت چون خابه نباید بدی بهش بچم چهار ساعت گشنه بود تو خاب دهنشو باز میکرد همش اینور اونور میکرد😭شوهرمم وقتی اومد مامانش بهش گفت زنت اینجوره اونجوره شوهرم گفت ن بابا این زیادی حساسه دکتر گفته هروقت بیدار شد سه ساعتم شد عب نداره بعد شیر بخوره
تو ماشینم ک گله کردم گفت باز اومدی ک شروع کنی دیگه تا خونه هم هرچی گفتم محلم نذاشت و اخم کرد تا رسیدیم بعدم میخاست ول کنه بره خونه مامانش بخابه اخر سر جلو مامانم گفت زشته نرفت
من خیلی احساس بدی دارم 😞😭باعث شدن افسردگی بگیرم خسته شدم از زنده بودن نمیذارن ذوق بچمم بکنم حتی 😭😭😭😭
مامان نیهان🩷 مامان نیهان🩷 ۳ ماهگی
اومدم دلداریتون بودم مامانم منو دلداری میده منم شمارو اونایی ک مثل من نزا هستید🤣🤣
من دیشب دلم گرفته بود از اینکه زنداییم ۱ هفته از من عقب تر بود زایید و مرخص شد و من موندم🤣هم اینکه دندونم وحشتناک درد میکرد نمیتونستم تحمل کنم دردشو دنبال بهونه بودم ک گریه کنم بهونم جور شد تا صب گریه کردم صب شوهرم زنگ زده به مامانم ک بیچاره نرگس بخاطر دندون دردش نخوابیده فقط گریه کرده🤣🤣مامانمم ی حس شیشم قوی داره ک‌ نگم صب زنگ زده خاکتوسرت دختر چرا بخاطر زاییدن گریه می‌کنی🤣🤣🤣گفتم مامانم خسته شدم تو فامیل ۴ نفر بودیم ک حامله بودیم اون ۳ تا از منم عقب بودن زاییدن من موندم مامانم گفت نرگس برگ های درخت رو میبینی پاییز میریزه؟ گفتم آره گفت خوب چون وقتشو‌ن پاییزه چرا پس فصل های دیگ نمیریزمن بچه هم همینطور هر وقت وقتش باشه خودش میاد چرا الکی خودتو اذیت می‌کنی دیدم مامانم راست میگه گفت نرگس بچه ۱ دقیقه بیشتر هم بمونه تو شکم مادر بهتر از اینه ک نارس و زود دنیا بیاد🤣هیچی دیگ فعلا قانع شدم🤣🤣
اینم پیام شوهرم ک داره مسخره می‌کنه 😐🤣
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ ماهگی
توقعات پر ریزون!!
سه روز بود ک زایمان کرده بودم، خاله و شوهر خاله ی شوهرم زنگ زدن ک از شهرستان بیان خونمون. از شوهرم پرسیدم ک میان شب اینجا میمونن؟! گفت: نه، میدونن زایمان کردی دیگه. میان بچه رو میبینن، میرن خونه یکی دیگه!
من زایمان سختی داشتم، بی اختیاری ادرار گرفتم. بخاطر بخیه های زیادی ک خوردم، نباید یبوست بگیرم و دارو مصرف میکنم و باید خیلی زود هر بار خودمو ب سرویس برسونم. هر بار تو سرویس باید بخیه هامو با شامپو بشورم. ضعف میکنم ب زخمام دست میزنم. خونه ی ما کوچیکه. خاله ی شوهرم سرطان داره و شیمی درمانی میشه. توان راه رفتن نداره. شوهر خاله ی شوهرم هم نمیتونه راه بره. من ب مامانم سفارش کردم ک از خونمون تکون نخوره. گفتم اگر بری، اینا میمونن.‌ مامانم گفت امکان نداره، خونه ی زن زائو دو تا آدم ک نمیتونن خودشون سرپا وایسن بیان و بمونن. ولی وقتی اومدن، گفتن ک زنگ زدن بچه هاشونم بیان دو تا پسر بالای سی سال دارن. خاله شوهرم هر بار ک میاد خودش برادرشوهرمو دعوت میکنه! تصور اینکه من شبها ک خواب ندارم بخاطر بچه، دسشویی رفتنم هم با مشکل روبرو میشه، من نمیتونم دسشوییمو نگه دارم. بعد اینا کلا خانواده ی پر سرو صدایی هستن، باعث شد گریه امونم نده. ادامه کامنت اول