از وقتی بچم دنیا اومده شوهرم اصلا ذوقی برا من نشون نمیده همش ذوق میکنه میکه مامانم فلانه مامانم بچمو دوس داره دیگه خونه مامانت نمون بریم خونه مامانم دوس داره بچمو ببینه
مادرشوهرمم هروقت میبینتش همش میگه بچمه شبیه ما شده کلا شبیه باباشه شبیه اون یکی بچمه شبیه منه
بچمو هرجور دلش میخاد بغل میکنه میگم ن میگن خیلی حساسی شوهرمم همش طرف مامانشو میگیره همش با من دعوا میکنه میگه خیلی حساسی دیگه امشبم چند ساعت بردم خونشون نذاشتن ب بچم شیر بدم دو ساعت شده بود شیر خورده بود گفت چون خابه نباید بدی بهش بچم چهار ساعت گشنه بود تو خاب دهنشو باز میکرد همش اینور اونور میکرد😭شوهرمم وقتی اومد مامانش بهش گفت زنت اینجوره اونجوره شوهرم گفت ن بابا این زیادی حساسه دکتر گفته هروقت بیدار شد سه ساعتم شد عب نداره بعد شیر بخوره
تو ماشینم ک گله کردم گفت باز اومدی ک شروع کنی دیگه تا خونه هم هرچی گفتم محلم نذاشت و اخم کرد تا رسیدیم بعدم میخاست ول کنه بره خونه مامانش بخابه اخر سر جلو مامانم گفت زشته نرفت
من خیلی احساس بدی دارم 😞😭باعث شدن افسردگی بگیرم خسته شدم از زنده بودن نمیذارن ذوق بچمم بکنم حتی 😭😭😭😭

۲۲ پاسخ

ببین عزیزدلم بعدزایمان کلاهورمونابه هم میریزه حق داری
به هیچ عنوان به هیچ رفتاری وهیچ صحبتی اهمیت نده
خانواده شوهراسمشون به خودشونه عزیزم البته همه مثه هم نیستندولی متاسفانه بی فکراشون بیشتر
مادرشوهرت ببخشیداگه شعورداشته باشه اول بایدبه تواحساسات تواهمیت بده که الان ازهرنظری نیازبه مراقبت داری وقتی خودشوبه نفهمی زده بایددلت به حالشم بسوزه که ازداشتن عقل محروم

به هیچ عنوان به حرفاشون نه اهمیت بده نه عکس العمل نشون بده
هرچقدرم حرف بزنی مقصرترنشونت میدن
باهاشون سزسنگین رفتارکن سرد سرد که قشنگ بفهمن
امااصلاخودتوبابت چرت وپرت گفتناشون ناراحت نکن

وقتی میگن بچه شبیه ماشده بگوخداروشکرافرداخانوادتونوبیشترکردم ان شاءالله که اخلاقش مثه خودم بشه

دیگه زرنمیزنه
دیوانه ای بخدااگه بشینی گریه کنی
چندسال دیگه خودت به خودت میگی چقدرخل بودم که به ایناحتی نگاه کردم

مادرشوهرا وظیفشون افسرده کردن ماست خدا ازشون نگذره من دبگه اون آدم سابق نمیشم

تو تنها نیستی عزیزم هممون همین مشکل رو داریم مادرشوهر منم خیلی دخالت و اذیت میکنه من بی خوابی شدید دارم شوهرم به زور میگه بریم خونه مامان من تا بچه رو نگه دارن تا بچه ارومه نگه میدارن دستشویی میکنه یا لباس کثیف میکنه یا گریه میکنه زودی بیدارم میکنن
مادرشوهرم یکبارم بچه رو نشسته ولی توی هرچیزی دخالت میکنه و میگه بچه منه دختره منه😮‍💨

بمیرم برا دلت عزیزم. ببین درباره بچت مثل گرگ با همه رفتار کن اگه دیدی رفتار یا حرفاشون باعث آسیب بچه میشه اصلا ملاحظه نکن. خونه مادرشوهرت که میری بشین کنار بچه تکون نخور اصلا . اگرم بغلش کردن دوباره زود پس بگیر وقتی هم تایم شیرش شد برش دار ببر شیرش بده اصلا محل نده که میگن خوابه یا چی . طوری رفتار کن بفهمن صاحب اول و آخر بچه تویی

دقیقا تمام حرفا دل من زدی

منم مثل تو بودم عزیزم....تازه بدتر از تو سرزایمان اولم...اما با احد و ناسی شوخی نداشتم و برخورد میکردم هرکاری صلاح خودم بود انجام میدادم باهامم قهر میکردن ولی اصلا ادم حسابشون نمیکردم چپ میرفتن راست میومدن بهم میگفتن ندید بدید بچه منم فقط پوزخند میزدم ....دیگه خودشون خسته شدن دست از سرم برداشتن...تو هم کوتاه نیا مظلومم نباش گرگ باش گرگ نباشی میدرنت.شوهرتم عصبانی شد به جهنم اونم بشور بذار کنار

ببین افسردگیا اکثرمون بعد زایمان داریم ولی نباید بذاریم یه سریا بیشترش کنن درمورد چیزی که مربوط به بچت میشه اصلا رودروایسی نکن وقت شیرشه نمیدن برو بزور بگیر ببر شیرش بده گفتن حساسی بگو اره حساسم فقطم هرچی دکترش بگه انجام میدم ،یا اگه بوسش میکنن که مطمئنم همونم چندروز دیگه میره رو مخت با جدیت بگو خوشم نمیاد تا حساب کار بیاد دستشون ،
من مادرشوهرم خیلی بوسش میکرد چندبار ب شوهرم گفتم تذکر بده نداد هی گفت دوسش داره اآقا منم گفتم اوکی حالا نشون میدم دوس داشتن یعنی چی اومد خونمون شروع کرد هی بوووسو بوس منم از تو آشپزخونه داد زدم گفتم خیلی بوووسش میکنیدا گفت دستاشو بوس میکنم گفتم همونم نکن نشست سرجاش دیگم دست ب بچه نزد منم اصلا اهمیت ندادم
بعد یبار زنگید ب شوهرم داشت از من میگفت شوهرمم اومد بمن گفت چی بش گفتی چرا گفتی گفتم دلم خواست بچه خودمه خوشم نمیاد سر بچمم با کسی تعارف ندارم ، دیگم خونه مامانش پامو نذاشتم اونم اومد محلش نذاشتم دیگه نیمد☺️

منو شوهرم که خداروشکر کلا قطع رابطه کردیم با خانوادش😂

گلم ی مدت بیخیال شو. بفکر سلامتی خودت باش. اگر انقد بچتو دوست داری حتی ب خودکشی و افسردگی فکرم نکن. الان بچه زحمتی نداره وقتی بزرگتر شد دیگه نمیگن بیارش. شوهرتم فعلا خیلی خوشحاله جو شاد اونجا رو دوست داره. تو همه تلاشتو بکن ک فقط لبخند بزنی. در مورد ساعت شیردهی هم توی نت تحقیق علمی بخون ک مطمعن شی

من وقتی مادرشوهرم میگه بچه شبیه ماست منم میگم شبیه باباشه بعد میگه ن شبیه پدرشوهرته اصلا نگاش نمیکنم به حرفش گوش نمیدم دیگ نمیگه
بعدشم شوهرم خیلی حساسه رو بچه مامانش خیلی بچمو اذیت میکنه شوهرمم همش میگه بهش نمیارم خونتون اذیتش میکنی

اصلا به حرفشون گوش نده کار خودتو بکون از شوهرت هم گلگی‌ نکن عزیزم تا میتونی هم بچه رو بهونه کن بگو سرده فلان نمیشه ببریم سرما میخوره اینا کمتر برو بگو هرکی دوست داره ببینه بیاد اینجا

چرا شوهرت اینقد سوسوله
من شوهرمو تهدید. کرده بودم
اگه مادرت حرف اضافه بزنه .با حسرت دیدن بچم میمیرید نمیدم بهتون

بچه ۹روزه روبردی چیکار بگوجایی نمیرم تاچهل روزگی بچم خونه ام

عزیزم میدونم روزای سختی رو میگذرونی اماقوی باش بچه بازم بیشتر اوقات پیش توئه مردا تا چند سال جو زده هستن
بذار بچه ات بزرگتر بشه دیگه بغل کسی نمیره از الان ب خودتو بغلت عادتش بده چند ماه دیگه فقط بغل خودت بند میشه
نذار ب اونا عادت کنه

من الان پسرم میدونه رو خانواده باباش حساسم دلم نمیخواد پیششون تنها باشه

بچهرو کم کم بکش طرف خودت

یکم اقتدار داشته باش لطفا

بچه 9روزه 4ساعت شیر نخوره
این چه شوهرو مادرشوهری هست داری

عزیزم واقعآ زیادی حساس شدی ، اینجوری حرفت برای شوهرتم بی ارزش میشه چون فکر میکنه خانواده خودش کار بدی نمیکنن اما تو گیر الکی میدی بهشون
باید ۱ جوری رفتار کنی که فکر نکنه از بچه داری به عنوان سلاح در مقابل خانوادش استفاده میکنی ،اگه به همین روال ادامه بدی همزمان مهر خودتو از دل همسرت میبری و اونا رو عزیزتر میکنی

رو دارن
خدا ب خیر کنه
باز مال تو پسره پسر بزرگ بشه همدم مادر سمت مادر کشیدع میشه مال من دختره میچسبه ب باباش 😑😐

عزیزم🥺حق داری کاملا
بقیه باید مادری ک تازه زاییده رو درک کنن مخصوصا همسرا

تو چقدر منی🥺 شوهر منم دقیقا مثل شوهر توعه مادرشم مثل مادر شوهر من خدا لعنت کنه همچین مادر شوهرایی رو منم افسردگی شدید گرفتم عزیزم گاهی وقتا میزنه به سرم خودکشی کنم خیلی خسته شدم الان نزدیک سه ماهه دارم این وضع و تحمل میکنم😭

هوووووف خواهر

😌😌😌

سوال های مرتبط

مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
تجربه سزارین (4)
بعد همش گریه میکردم و مامانمو صدا میزدم خیلی حس بدی بود همون به هوش اومدن خیلی تجربه بدی بود .دیگه باز دوباره انگار بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو ریکاوری ام و همچنان دارم گریه میکنم و میلرزم و مامانمو صدا میزنم .پرستار رو دیدم داره سینمو داره دهن بچم میکنه بچمو ندیده بود به پرستار گفتم بچم سالمه گفت آره گفتم ببینمش نشونم داد اما من چیزی ندیدم برام تاز بود بعد بچمو گذاشت اونطرف من همش میلرزیدم و چشام و باز و بسته میکردم بعد پرستار بخش اومد گفت فشارش بالاس من اینجوری نمیبرمش فشارشو بیارین پایین .که دکتر بی هوشی اومد یه آمپولی تزریق کرد که هم فشارم اومد پایین هم لرزشم قطع شد بعد که فشارم کنترل کردن دیدم دکتر بیهوشی یه چیزی آورد پرستار گفت مگه پمپ دردم داره دکتر بیهوشی گفت آره پمپ درد خواستن من هم از همه جا بی خبر گفتم حتما رایگانه و به همه میدن که پمپ درد رو دکتر بیهوشی گفت هر ۱۰ دقیقه این دکمه رو بزن .بعد من و بردن تو بخش در بخش رو که باز کردن مامانم و مادر شوهرم و شوهرمو دیدم .تا دیدمشون شروع کردم به گریه کردن .همشون باهام اومدن تو اتاق پرستار با کمک مامانم و شوهرم من و گذاشتن رو تخت مامانم بنده خدا گریه میکرد دستامو بوس می‌کرد منم گریه میکردم شوهرم پیشم بود خمش بوسم می‌کرد باهام صحبت می‌کرد بعد بچمو و آوردن و همشون دیدنش و خودمم دیدم که وقتی دیدمش یه حس سردرگمی داشتم حسی بهش نداشتم همش میگفتم چرا حس ندارم به بچم یعنی من مادر شدم 😭
مامان آرسام و لیام👶 مامان آرسام و لیام👶 ۲ ماهگی
تو خونه خیلی وضعیت بدی دارم، همش استرس دارم شوهرم ب مامانم بپره یچیزی بگه، مامانم مثلا اومده از من نگهداری کنه، کدوم زن زائویی روز اول ک از بیمارستان مرخص میشه میره میشینه کف حموم نوزاد حموم میکنه؟ مامانم عقلش نمیرسه بگه بدیدش من بشورم تو مریضی مثلا، از روز اول اومدم خونه دارم کار میکنم اصلا استراحت نکردم، مامانم عیلش نمیرسه اصلا همش شل شلی کار میکنه، من مجبور میشم خودم انجام بدم. شوهرمم اینارو میبینه حرص میخوره میفهمم ک ناراحته و اعصابش خورده، اصلا باهاش حرف نمیزنه ارتباط نمیگره. آبرومو برده حسابی . دوست دارم فقط بذاره بره سریعتر. 😒
پسرمم دیروز بخاطر زردی بالا بستری شد اعصابمون خورده از این طرفم اخلاقای گند مامانم حرصم میده، بخیم درد میکنه انقد ک خم و راست شدم کل بدنم ورم داره...
ی نمونه از بی عقلیای مامانم، دیروز داشتیم میرفتیم پسرمو بستری کنیم میگم مامان ناهار یچیزی درست کن اومد خونه بخوره پسرمم بخ ره ک دو سال و نیمشه، مزگه خودش میدونه چی درست کنه من چ بدونم (همسرمو منظورش بود). همسرمم گفت عب نداره از بیرون غذا میگیرم فقط دلم میخواست بشینم زار بزنم