۷ پاسخ

من میخوام برم بمونم خونه مامانم تا مادرشوهرم نیاد😂😂😂

سلام، برای ما تا ده روزگی هست که میگن مادر و نوزاد نباید تنها باشن.
دیگه تا ۴٠ روز خیلی زیاده، خداییش این چیزی که گفتی قابل تحمل نیست. به شوهرت بگو که نیاز نیست مادرش بمونه، به نظرم برو خونه مادرت، اینطوری خیلی بهتره.

وا مگه میشه تا ۴۰ روزگی 😐من مامانم ۷روزگی‌که رفتم حموم دیگه رفت‌

خب بعداز زایمان واقعا آدم خوابالو میشه. نیاز داره بخوابه حالا نباید مادر شوهر این حرف رو بزنه بیشتر باید درک کنه نسل اونا با نسل الان یا ده هفتاد فرق داره. الان من خودم از اول بارداری شبا بیدار روز خوابم. تا زایمان معلوم نیست چطور میشه اصلا دوست ندارم تا یکماه کسی بیاد عیادت

ایششششش متنفرم از این ک کسی تو خونه ام باشه فرقی نداره هرکی باشه🫤🫤من دلم سه نفره میخاست الانم چهارنفره
نفر پنجم و مزاحم محسوب میشه از نظر من

من ۲۰ روز خونه مامانم بودم ۵ روزم خونه مادر شوهرم بعدش برگشتم خونه خودمون

خونت جداست ؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
از وقتی بچم دنیا اومده شوهرم اصلا ذوقی برا من نشون نمیده همش ذوق میکنه میکه مامانم فلانه مامانم بچمو دوس داره دیگه خونه مامانت نمون بریم خونه مامانم دوس داره بچمو ببینه
مادرشوهرمم هروقت میبینتش همش میگه بچمه شبیه ما شده کلا شبیه باباشه شبیه اون یکی بچمه شبیه منه
بچمو هرجور دلش میخاد بغل میکنه میگم ن میگن خیلی حساسی شوهرمم همش طرف مامانشو میگیره همش با من دعوا میکنه میگه خیلی حساسی دیگه امشبم چند ساعت بردم خونشون نذاشتن ب بچم شیر بدم دو ساعت شده بود شیر خورده بود گفت چون خابه نباید بدی بهش بچم چهار ساعت گشنه بود تو خاب دهنشو باز میکرد همش اینور اونور میکرد😭شوهرمم وقتی اومد مامانش بهش گفت زنت اینجوره اونجوره شوهرم گفت ن بابا این زیادی حساسه دکتر گفته هروقت بیدار شد سه ساعتم شد عب نداره بعد شیر بخوره
تو ماشینم ک گله کردم گفت باز اومدی ک شروع کنی دیگه تا خونه هم هرچی گفتم محلم نذاشت و اخم کرد تا رسیدیم بعدم میخاست ول کنه بره خونه مامانش بخابه اخر سر جلو مامانم گفت زشته نرفت
من خیلی احساس بدی دارم 😞😭باعث شدن افسردگی بگیرم خسته شدم از زنده بودن نمیذارن ذوق بچمم بکنم حتی 😭😭😭😭
مامان 🇳​🇦​🇫​🇦​🇸​ مامان 🇳​🇦​🇫​🇦​🇸​ ۲ ماهگی
بابت تاپ قبلی خواهر شوهرم امروز اومد خونمون ... دو ماه مریض شده بود نیومد بعد زایمانم منو ببینه.. بعد برگشت گفت پریسا جون ببخشید مریض بودم نیومدم ببینمت ... گفتم مهم نیس بعد برگشت بچمو ببینه اتاق گفت وایییی چقد کوووچولو ریزه میزس ... گفتم عععع الهه خانوم خواب بود یهووو در باز کردین بچه میپره از خواباااا بعد گفتم بچه ها اولش همینن بعد بزرگ میشن کیان منم همین بود وزنش برابر نفس سه کیلو چهارصد جفتشونم الان ماشالا دو سال و خورده ای ۲۶اسفند می‌ره تو ۳سالگی انشاالله اما خوووب بعدش نشستیم میوه اینا آوردم بعد گفت بده بغلش کنم گفتم نه شرمندتم ... میترسم بچه سرما بخوره راهی این بیمارستان اون بیمارستان بشم ...،🥴🫠🫠 خندید گفت هر هر هر هر ر🤣🤣🤣منم گفتم آره هار هار هار راست میگم نه؟گفت آره حق میدم برا منم ماسک زده بود خانوم گفتم با خدا الان که بگه بده بغلش کنم🤣🤣🤣 بعد داداشش اومد بالا گفت یجوری گفتی بهش بر نخوره گفتم آره بابا خیالت تخت آخ😂😂😂😜😜
مامان مریم ومحمد💙💖 مامان مریم ومحمد💙💖 ۲ ماهگی
(پارت پنجم)

منم شروع کردم قربون صدقش میرفتم ک گفتن باید  ببرن لباساشو عوض کنن و بردنش منم از تخت عمل منتقلم کردن ب یه تخت دیگه ک بدجوری سردم شد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن ک برام ی چیزی مثل بخاری آوردن گذاشتن بالاسرم ک بهتر شدم مامانم همچنان منتظر بود از بخش آوردنم بیرون خواستن ببرن اتاق خودم شوهرم باکمک یه مرد از تخت جابه جام کردن ک خیلی سختم بود و اذیت میشودم موقعه جابه جایی
بردنم اتاق پرستاره اومد با کمک شوهرم 10تا نوار بهداشتی  زیرم گذاشتن و گفتن تا ساعت 6عصر هیچی نخورم ومن خیلی تشنه و گشنم بود بیحسی کم کم داشت از بدنم خارج می‌شود و دردام شروع میشود ک اومدن ماساژ رحمی انجام دادن ک من اشکم در اومد غذا هم  نیوردن ن برا من ن مامانم منم ب ‌شوهرم زنگ زدم گفتم کوبیده بیاره ک دارم از گشنگی تلف میشم ساعت 5کم کم شروع کردم خوردن اول یکم آب آناناس خوردم بعد یکم خرما و همین جور ادامه دادم تا ساعت 6 یهو زیاد نخوردم ک حالم بد نشه و حالت تهوع نگیرم شوهرمم اومد برام غذا آورد
مامان هوراد 👶🫧 مامان هوراد 👶🫧 ۲ ماهگی
پارت دو : گفتم من ک سزارینم برای چی معاینه،گفتن باید معاینه کنیم ب دکترت بگیم ب زور گذاشتم معاینه کردن درد داشت باید خودتو شل کنی🥲ولی دردش همون لحظه اس،گفت یه انگشت دهانه رحمت باز شده خونریزیتم بخاطر همونه،گفتن دکترت جمعه ها نمیاد میتونی با دکتر مقیم زایمان کنی،منم ک ب امید دکتر کریمی رفته بودم اون بیمارستان گفتم ن زایمان نمیکنم باید خودش بیاد.گفتن یا بستری شو یا با رضایت خودت اگه خونتون نزدیکه برو خونه ساعت ۳ شب بیا تا کاراتو انجام بدیم دکترتم میاد،دیگه من رضایت دادم خونه خواهرشوهرم نزدیک بود رفتیم اونجا گفتن کلا دراز بکش دردات شروع شد بیا.
درد ک داشتم بدتر شده بود هر پنج دیقه یبار میگرفت ول میکرد از کمرم شروع میشد میزد ب دلم کل بدنم و پاهام درد میگرفت خلاصه ب امید اینکه با دکترم عمل کنم تا شب تحمل کردم ولی داشتم زمینو گاز میگرفتم دیگه همسر و مامانم اعصابشون خورد شد گفتن هم داری درد طبیعی تحمل میکنی بعد میخای سزارین شی،دیگه نمیتونستم تحمل کنم اماده شدم رفتیم بیمارستان،نوار قلبشو گرفتن با حرکتش خوب بود،دکتر مقیم گف بزار معاینت کنم
با کلی درد معاینه کردگف پنج سانتی
ادامه..
مامان دختر نازم♥️💖🧁 مامان دختر نازم♥️💖🧁 ۱ ماهگی
قسمت دوم زایمان.
دیگه دل ب دریا زدم . گذاشتم معاینم کنه ک حتی ژل نزد. ک راحت باشه معاینم.
همین ک معاینم کرد محکم بودااا
ک گفت دوسانتی. بستری نمیشی.
اما حس کردم یه چیزی ریخت ک خون بود. بهش گفتم قبول نکرد. گفت ن این عادیه وفلان. اما بهش گفتم ک لک معاینه فرق میکنه این شبیه ب پریودیه اما گفت برو فردا اگه ادامه دار بود بیا. منم ب شوهرم گفتم ک بستری نمیکنن وخونریزی کردم ومیگه عادیه
شوهرم امد داخل بهشون گفت ک چرا معاینه نمیکیند. دیگه چهل هفتشه.
گفتن ک نمیشه وبزور بچه رو در بباریم باید چهار سانت باشه.
رفتیم سراغ سوپروایزر. ک بیمارستان نبود شانسمون.
دیگه شوهرم گفت بریم بیمارستان خصوصی بینیم چی میگن منم دیگه گفتم هرچی ب صلاحمه همون بشه برام.
دیگه رفتیم بیمارستان اپادانا. ک اینقد خوش اخلاق بودن ک حد نداشت.
معاینم کرد گفت دختر سع سانتی امشب بستریت میکنیم.
خیلی هم رحمت نرمه.
گفت اما اذیت نشی برو یک ساعت تو وشوهرت پیاده روی کنید وبیا بهش گفتیم باشه.
امیدیم محوطه بیمارستان. شوهرم دستمو گرفته بود وبهم انرژی میداد و پیاده روی میکردیم و واقعا باشوهرم حالم خوب بود وزود چهار سانت شدم با یک ساعت پیاده روی برگشتم برا بستری دیگه وزود وسایل بستری رو شوهرم اورد برام
مامان فندوق مامان فندوق روزهای ابتدایی تولد
شبش از بس گریه کرده بودم دیگه نا نداشتم ، قبلش هم دکتر اومده بود برام معاینه تحریکی انجام داد یکمی ترشحات خونی داشتم دیگه تو اتاقه هم تنها بودم اجازه ندادن مامانم پیشم بمونه مامانم از روز اول بستری پیشم بود تا روز مرخص شدنم ولی شبا نمیزاشتن ، خلاصه که ساعت یک و نیم دیدم ی پرستار اومد گفت بخواب آن اس تی بگیرم تا گفت سرش داد زدم که نمیزارم ولم کن خستم کردی گفت قول میدم اخریشه دوباره نیم ساعت تحمل کردم به محض اینکه تموم شد گفتم درو ببند می‌خوام بخوابم خواهشاً کسی دیگه تو اتاق نیاد ، ولی اینو بگما پرستارای بیمارستان دنا واقعا پیگیر و مهربون هستند ولی تنها ایرادش اینه که خیلی مقرراتی و رو اصول هستن اکه ی بیمارستان دیگه رفته بودم سریع سز میکردن ، دنا میگه تا زمانی که بدونیم طبیعی میشه طبیعی ، خلاصه ما شب خوابیدیم صبح ساعت شش دوباره شروع کردن به آمپول فشار همون درد ها شروع شد همون درد های کاذب گفتم دکتر کی میاد گفت هشت اینجان ، دکتر ساعت هشت اومد معاینه کرد باز گفت میگم حس نکردی کیسه این می‌ریزه گفتم نه گفت نشتی داری گفت باید کیسه اب رو بزنم منم گفتم فقط ی کاری کن من راحت شم اومد کیسه اب رو سوراخ کرد نگمدبراتون که چقدر حجم آب زیاد با ی بوی خیلی بدی داشت کیسه ابم که خالی شد تمام تنم مخصوصا پاهام افتاد به لرزیدن آنقدر می‌لرزید که گفتم کنترلش دست خودم نیست ، چون از قبل هم به سیاتیکم فشار اومده بود بخاطر اون بود ، ولی کیسه اب رو که زدن زیرمو عوض کردن دردهای اصلی خودم شروع شد حالا آمپول فشار بود درد خودم بود دستگاه هم وصل بود رو کمر بودم درد ها اول از ده دقیقه به ده دقیقه بود درد ها مثلا ی دفعه همزمان کمرت داغ می‌کنه و میزنه به پاهات همراه با فشار زیاد که با هر دردی میمیری و زنده میشی