(پارت پنجم)

منم شروع کردم قربون صدقش میرفتم ک گفتن باید  ببرن لباساشو عوض کنن و بردنش منم از تخت عمل منتقلم کردن ب یه تخت دیگه ک بدجوری سردم شد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن ک برام ی چیزی مثل بخاری آوردن گذاشتن بالاسرم ک بهتر شدم مامانم همچنان منتظر بود از بخش آوردنم بیرون خواستن ببرن اتاق خودم شوهرم باکمک یه مرد از تخت جابه جام کردن ک خیلی سختم بود و اذیت میشودم موقعه جابه جایی
بردنم اتاق پرستاره اومد با کمک شوهرم 10تا نوار بهداشتی  زیرم گذاشتن و گفتن تا ساعت 6عصر هیچی نخورم ومن خیلی تشنه و گشنم بود بیحسی کم کم داشت از بدنم خارج می‌شود و دردام شروع میشود ک اومدن ماساژ رحمی انجام دادن ک من اشکم در اومد غذا هم  نیوردن ن برا من ن مامانم منم ب ‌شوهرم زنگ زدم گفتم کوبیده بیاره ک دارم از گشنگی تلف میشم ساعت 5کم کم شروع کردم خوردن اول یکم آب آناناس خوردم بعد یکم خرما و همین جور ادامه دادم تا ساعت 6 یهو زیاد نخوردم ک حالم بد نشه و حالت تهوع نگیرم شوهرمم اومد برام غذا آورد

۳ پاسخ

مبارک باشه عزیزم بسلامتی

چرا نواربهداشتی زیرت گذاشتن چقد خر بودن 10 نوار بهداشتی گذاشتن باید پد زیر انداز بیمار میگرفتی من اون موقع خودشون 4 تا گذاشتن بعد گفتن ک بخرم یه بسه ۱۰ تایشوخریدم 4۰0 ولی من طبیعی بودم

عزیزم تو اتاق عمل مگه شلوار پامون نیس؟ وااای🥺خدای من ۱٠تا نوار بهداشتی بعد کی باید اونارو تمیز و جم کنه؟

یا ابالفضل چرا تو اتاق عمل ماساژ رحمی ندادن که درد نگیره من تو اتاق عمل فشار دادن که حسی نداشتم دردم نگرفت

سوال های مرتبط

مامان آدرین مامان آدرین ۳ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم
مامان 🌀🩵حسن🩵🌀 مامان 🌀🩵حسن🩵🌀 ۱ ماهگی
من با خانوادم رفته بودم مطب شوهرمم همراهم بود ک جریانو بهش گفتم شوهرم اصرار میکرد دکتر خودم سزارینم کنه میترسید چیزیم همش از بقیه میپرسید درباره دکتر جدیده ک میگفتن ن واقعا کارش خوبه خلاصه روز موعود رسیدو رفتم زایشگاه نامه رو دادم تشکیل پرونده دادم بستری شدم لباس دادن بهم لباسامو عوض کردم بردنم تا برام سوند بزارن ی پرستار اومد یعنی ب طور وحشیانه برام سوند گذاشت خیلی خیلی بد بود باورتون میشه تا قبل بی حسی من درد سوند و سوزش حساس میکردم ازین بگذریم سوند ک گذاشتن بعد رب ساعت چنان درد وحشتناک شروع شد ک اشکم در اومد بود دردش از کمر شروع میشد می پیچید ب شکمو زیر نافم اینقدر درد داشتم ک نمیتونستم پرستارا رو صدا کنم بگم درد دارم تا اینکه ی پرستار داشت در میشد دید دارم اشک میذیزم گفت چته چرا گریه میکنی نمیتونسم بگم اره چشامو بازو بسته کردم ک رفت ب بقیه گفت این درد داره بعد ده پانزده دقیقه امون پرستاره ک سوند وصل کرده بود اومد معاینم ک کرد جیغم در اومد حالا اشکامو بگو همچنان مریخت پرستاره بدون هیچ واکنشی رفت بعد اومد ی دستگاه اورد بهم وصل کرد یکم نگاه کرد ب دستگاه دکترم همین موقع رسید ک گفت امادم کنن تا سزارینم کنن ادامه تاپیگ بعدی
مامان هیلدا مامان هیلدا ۳ ماهگی
زایمان سزارین پارت ۲
بعداینکه بچه ب دنیا اومد و صداشو شنیدم ی حسی داشتم ک اصلا نمیشه توصیف کرد فقط اشک بود ک از چشمام میومد..تو اون لحظه همه رو دعا کردم..بعدش اوردنم ریکاوری یکم سردم بود هیچ دردی نداشتم اصلا حس میکردم فلج شدم😅 ساعت ۶ اوردن بخش منو.تا ساعت ۱۰ ۱۱ هیچ دردی نداشتم بعد کم کم بی حسی رفت و من دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود در حد درد پریودی..اوردن بهم چای عسل دادن گفتن بخور اگ حالت تهوع نداشتی کم کم غدا بخور.اونو ک خوردم چنددیقه بعد گلاب ب روتون یهو بالااوردم فقط اون لحظه خیلی اذیت شدم و بخیه هام تیر کشید.دگ لباسام و همه چی کثیف شد پرستار اومد گف باید پاشی بریم عوض کنم همه چیتو.منم بلندشدم اروم راه رفتم.اونقدری ک من ازاولین راه رفتن شنیده بودم وحشت داشتم ولی واقعا دردش واس منی ک خیلی کم طاقتم قابل تحمل بود.خلاصه ک همه چیمو عوض کردن و اومدم دراز کشیدم دردم زیاد بود شیاف گذاشتن یکم بهتر شدم دگ کم کم غذا خوردم خیلی کم خوردم میترسیدم باز حالم بد شه.خرما و ابمیوه خیلی خوبه حتما بخورید.اخرشب ام سوند رو کشیدن یک لحظه درد داشت فقط.فرداشم ساعت ۱۲ مرخص شدم.
مامان مریم ومحمد💙💖 مامان مریم ومحمد💙💖 ۳ ماهگی
(پارت چهارم)

فضای اتاق عمل سرد بود با کلی وسیله و دم و دستگاه خیلی هم بزرگ بود دکتر بیهوشی اومد پرستار کمکم کرد بشینم ک آمپول بی‌حسی رو بزنه برام دکتر بیهوشی بهم گفت ک سرمو خم کنم و بچسبونم ب قفسه‌ ی سینم پاهامو  صاف کنم و دستامو بزارم رو زانو منم همیم کارو کردم و خودش آمپول رو تو نخاع زد ک دردش معمولی بود مثل بقیه ی امپولا بعد کمکم کردن دراز کشیدم امپولش خیلی زود تاثیر گذاشت زودی پاهامو بی‌حس کرد دکتر بیهوشی وقتی آمپول رو زد رفت فقط دکترم و پرستارا کنارم موندن
دوتا سرم تو دوتا دستام گذاشتن بعد دوتا چراغ خیلی بزرگ آوردن بالا شکمم ک کن وقتی ب چراغا نگا کردم قشگن دیدم دکتر داره شکممو پتادین میزنه از معدم تارون پام قرمز پتادینی بود من این منظره رو دیدم حالم بد شد حالت تهوع گفتم اوناهم متوجه شدن من از چراغ دید دارم پرده گذاشتن ک نبینم ولی من همچنان حالم بد بود ک دوتا آمپول زدن تو سرم ک حالت تهوعم کم شه ک دکتر شروع کرد ب عمل انجام دادن ک من اصلا متوجه نشدم چون بیحسیش خیلی قوی بود ک یکم دیگه صدای گریه ی پسرمو شنیدم باورم نمی‌شود درش آوردن دیدم پرستاره داره تمیزش میکنه ک ببینمش ولی من بین خواب و بیداری بودم حالم زیاد خوش نبود ک پرستاره اومد صورت پسرمو گذاشت رو صورتم اونجا بود کردم دنیا رو بهم دادن....
مامان مهرسا مامان مهرسا ۴ ماهگی
خب #پارت_دوم

ما ۱۳م ساعت ۶ عصر خوش و خرم رفتم بیمارستان شوهرم کارای بستریمو انجام داد پرسنل بیمارستان فوق العاده مهربون و خوش اخلاق بودن اومدن و هزار تا آزمایش و خون گرفتن و ی رگ گرفتن ک دستم هنوووز کبوده و سرم و وصل کردن یعد شوهرم زنگ زد ک شام چی بیارم گفتم کوبیده 😅🤣خوردیم و حسابی نفخ و باد کردیم بعد پرستار اومد کلی دعوام کرد ک منمنظورم از شام سوپ بود ن کباب گفت بلند شو راه برو تا دفعه کنی ما راه رفتیم ولی فایده ی نداشت که نداشت بعد اومدم قسمت جدید جوکررو دیدم و خوابیدم صب از ۶ بیدار شدم منتظر بودم صدام بزنن برم بالاخره ساعت ۱۱ و نیم صدام کردن پرستار اومد بهم لباس داد پوشیدم و رفتم همه پشت سرم بودن شوهرم مامانم آجیم اينا وقتی رفتم صدای تو اتاق عمل رو شنیدم کل بدنم شروع کرد ب لرزیدن شلوارم درآوردم و ی آقای اومد بی حسی کمرم زد و یهوپاهام داغ داغ شد و خوابیدم رو دیگه نمیدونستم داره چی میشه ک بعد از ۵ دقیقه یا ۱۰ دقیقه صدای گریه ی مهرسا رو شنیدم و شروع کردم ب گریه کردن از ذوق ..ک یهو دیدم خیلی نفسم ب سختی میاد بالا گفتم بهشون و ماسک اکسیژن برام گذاشتن بعد از نیم ساعت آوردنم ریکاوری و نی نیم رو دیدم خداروشکر خدارو هزار مرتبه شکر
بعد چنان بدنم از سرما بشدت می‌لرزید ک شوهرم اومد و کتشو انداخت روم بعد آوردنم تو بخش و برای بار دوم بچه رو گذاشتن بغلم ک بهش شیر بدم...با بدبختی دو سه قطره شیر اومد بهش دادم و مدام گریه میکرد
..
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۲ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین ۴:
خب از ریکاوری بیرون بردنم ک ببرنم سمت بخش اینجا خیلی حس قشنگیه چون خانواده هم منتظر وایسادن و بچرو هم میارن رفتیم داخل اتاق و دوباره از تختی ک برده بودنم میخاستن انتقال بدن ب تخت اتاق اینجام درد داشت اما چون هنوز بیحسی کامل نرفته بود دردش وحشتناک نبود
داخل اتاق ک میری لباساتو عوض میکنن زیر انداز میندازن و شیاف میزارن واست
من ساعت ۷ و نیم عمل کردم و گفتن از ساعت ۳ شروع کنم اب کمپوت و کمپوت بخورم و بعد بلند بشم و راه برم ساعت ۳ و ربع پرستار اومد ک کمک کنه بلند بشم و راه برم
وحشتناک ترین قسمت سزارین اینجاست
درد خیلیییییی شدیدی میگیره با هر ذره تکونی ک مسخوری و میخای بلند بشی خلاصه با هر دردی ک بود ب کمک پرستار و همسرم بلند شدم و در حد چند قدم راه رفتم ک حالم بد شد و برگشتم ب تخت
پرستار برام شیاف گذاشت و چند دقیقه نشد ک حس دستشویی گرفتم و باز صدا زدم پرستارو و کمکم کرد رفتم سرویس وای ک روی توالت فرنگی نشستنم مثل جون کندن بود و خیلی دردناک
من اشتباه خیلی بزرگی ک کردم فقط یکبار دیگه بلند شدم و راه رفتم بخاطر دردی ک داشت و ترسی ک من داشتم دیگه بلند نشدم اما شما این اشتباهو نکنین
از ساعت ۸ شب دیگه بلند نشدم فردا صبحش پرستار اومد و فهمید ک بلند نشدم گفت ک از اولین بارم بیشتر سختت میشه و همینطور بود چون انقدر درد و سوزش داشت و من خیلی گریه کردم
مامان حسنا مامان حسنا ۴ ماهگی
تجربه سزارین پارت 1
دکتر بهم گفت شب برو بیمارستان بستری شو فردا صبح عملت میکنم.منم رفتم بیمارستان پرونده تشکیل دادم بعد بهم لباس دادن پوشیدم و آنژیوکت رو وصل کردن یکم درد داشت مثل آزمایش خون بود دردش.
بعدش نوار قلب گرفتن ازم.گفتن از ساعت 12 شب ب بعد هیچی نخورم.صبح عمل اومدن بهم سرم وصل کردن و بعدش ک تموم شد لباس اتاق عمل رو پوشیدم بعد اومدن سوند وصل کنن ک اصلا درد نداشت حقیقتا من میترسیدم از سوند ولی هیچ دردی نداشت یکم حس چندشی بود ولی درد نداشتم.
بعدشم نشوندنم رو ویلچر بردنم اتاق عمل و دکتر اومد بی حسی رو بزنه دکتر بی‌حسی مرد بود و اینم درد زیادی نداشت از آمپول زدن هم دردش کمتر بود.بعد یه دقیقه پاهام گرم شد و دکترم اومد ک کار رو شروع کنه من حالت تهوع بهم دست داد و استفراغ کردم یذره.
یکمم نفس تنگی داشتم ک بعدش برطرف شد.حین عمل هم چندتایی آمپول از طریق آنژیوکت بهم زدن ک نفهمیدم چی بودن حین عمل هم هیچ دردی نداشتم.سر یه ربع بچه دنیا اومد و دو دور بند ناف پیچیده بود دور گردنش🥲دکتر نشونش داد بهم و بردن ک لباساش رو بپوشند. بعد پرستار آوردنش کنار صورتم و چسبوندش بهم تا عمل تموم شد بعدشم بچه رو دادن دستم گفتن بگیرش و بردنم ریکاوری.همونجا بهش شیر دادم و شیرم خیلی خیلی کم بود اونم همش مک میزد.یه 45 دقیقه ریکاوری بودم بعد بردنم بخش و بچه رو گرفتن ازم گذاشتن رو تخت خودش و دوتا ماما اومدن داخل و گذاشتم رو تخت خودم و بدنم رو با دستمال مرطوب تمیز کردن زیرم هم یه چیزی مثل تشک پلاستیکی پهن کردن و پوشک گذاشتن واسم و لباسم رو عوض کردن و رفتن.
مامان مریم ومحمد💙💖 مامان مریم ومحمد💙💖 ۳ ماهگی
(پارت ششم)

مامانم برام لقمه می‌گرفت و میخوردم زیاد نخوردم ک حالت تهوع نگیرم ولی هر 10دقیقه چیزی میخوردم یهو زیاد نخوردم دباره اومدن ماساژ رحمی بهشون گفتم انجام ندن من تازه غذا خوردم گفت من چیکار معدت دارم میخوام شکمتو فشار بدم پاهامو باز کردم ب پایینم نگاه کرد دباره فشار داد ک داد من رفت هوا واقعا ماساژ رحمی درد داره ک گفتن ساعت 10باید راه برم اومدن سوند رو در آوردن در آوردن سوند درد نداره فقط گذاشتنش درد داره در آوردن راحت تره ولی یه حالت چندش مانند بهت دست میده وقتی سوند رو در آوردن با کمک مامانم از تخت اومدم پایین ک نفسم بالا نیومد حس کردم خفه شدم نفس عمیق نمیتونستم بکشم چون حالت سرفه میده ب  ادم برا چند دقیقه ایستادم و نفسمو حبس کردم و آروم آروم نفس کشیدم اولین راه رفتن خیلی سختم بود اصلا خوب نمیتونستم راه برم یه چیزی هم بگم خانما بدن با بدن فرق داره شاید برا من سخت بودولی برا بعضیا راحت باشه من بارداری قبلیم راه رفتن اصلا برام سخت نبود و راحت راه رفتم ولی این ن سختم بود

اینم تجربه ی زایمان سزارینم بود سوالی داشتین درخدمتم🧡❤️
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
سلام دوستای عزیز بلاخره من تونستم تایم خالی گیر بیارم و بیام تجربه زایمانم رو بگم من تاریخ انتی ما برا ۱۷ بهمن بود و من منتظر ک درد و ماه دردم شروع بشه اما دریغ از کوچیک ترین درد بهداشت و دکتر بهم گفتن ک باید هر روز ان اس تی بگیری ک مشکلی پیش نیاد من همه ان اس تی ها مو مطب دکتر انجام میدادم روز ۱۸بهمن ک پنجشنبه میشد از شانس ....... دکترم نبود و بهداشت گفت برو بيمارستان بگیر منم رفتم این اس تی هم نگرفتن و گفتن چون یک روز از تاریخ ان تی گذشته بستری باید بشی و اینطوی شد ک من بدون زره ایی درد بستری شدم و رفتم بخش زایمان ب اتاق ک رسیدم اومدن اولین معاینه رو انجام دادن و گفتن دهانه رحم هیچی باز نيست ی قرص زیر زبونم گذاشتن و اکسیژن وصلم کردن رفتن بعد یک ساعت اومدن و معاینه دومم انجام و یک سانت بودم😞از ساعت ۶عصر تا ۸شب من یک سانت بودم تو اتاق خودم ورزشم میکردم ک پیشرفت ک نکرد بعدش نمیدونم چی بود بهم گفتن بزار ی لوله برات بزاریم ک رحمت بدون درد باز بشه منم اجازه دادم و خیلی دردناک ک حتی ندیدم چی بود رو داخل کردن و گفتن تکون نخور ی سرمم وصل اون کردن ک ب داخل بود دردام شروع شده بود بی تاب بودم دلم میخواست راه برم نمیزاشتن از ۸تا۱۱شب با اون دستگاه دردناک شدم ۳سانت ک خودشونم تعجب کردن ....