(پارت چهارم)

فضای اتاق عمل سرد بود با کلی وسیله و دم و دستگاه خیلی هم بزرگ بود دکتر بیهوشی اومد پرستار کمکم کرد بشینم ک آمپول بی‌حسی رو بزنه برام دکتر بیهوشی بهم گفت ک سرمو خم کنم و بچسبونم ب قفسه‌ ی سینم پاهامو  صاف کنم و دستامو بزارم رو زانو منم همیم کارو کردم و خودش آمپول رو تو نخاع زد ک دردش معمولی بود مثل بقیه ی امپولا بعد کمکم کردن دراز کشیدم امپولش خیلی زود تاثیر گذاشت زودی پاهامو بی‌حس کرد دکتر بیهوشی وقتی آمپول رو زد رفت فقط دکترم و پرستارا کنارم موندن
دوتا سرم تو دوتا دستام گذاشتن بعد دوتا چراغ خیلی بزرگ آوردن بالا شکمم ک کن وقتی ب چراغا نگا کردم قشگن دیدم دکتر داره شکممو پتادین میزنه از معدم تارون پام قرمز پتادینی بود من این منظره رو دیدم حالم بد شد حالت تهوع گفتم اوناهم متوجه شدن من از چراغ دید دارم پرده گذاشتن ک نبینم ولی من همچنان حالم بد بود ک دوتا آمپول زدن تو سرم ک حالت تهوعم کم شه ک دکتر شروع کرد ب عمل انجام دادن ک من اصلا متوجه نشدم چون بیحسیش خیلی قوی بود ک یکم دیگه صدای گریه ی پسرمو شنیدم باورم نمی‌شود درش آوردن دیدم پرستاره داره تمیزش میکنه ک ببینمش ولی من بین خواب و بیداری بودم حالم زیاد خوش نبود ک پرستاره اومد صورت پسرمو گذاشت رو صورتم اونجا بود کردم دنیا رو بهم دادن....

۸ پاسخ

ایجانم بسلامتی
مبارک باشه

مبارکت باشه برای منم دعا کنید

عزیزم شما از زایمانت راضی بودی؟

عزیزممم بسلامتیی خیلی هم خوب اگر امکانش از بیمارستان و دکترتونم بگین

کدوم بیمارستان زایمان کردی کدوم دکتر

تا چند ساعت بعد عمل نمیشه چیزی خوزد
تا چند ساعت نباید حرف بزنیم و سرمون رو تکون بدیم اولین راه رفتن چطور بود

مبارک باشه عزیزم قدم نو رسیده
دقیقا این نوشته هات کپ موقعه پسرمه فقط من حالم بد نشد دیدم گفتم دارم میبینم پارچه بندازین انداختن

بسلامتی ایشلاه همیشه تنتون سالم و سلامت باشه

سوال های مرتبط

مامان آریانم مامان آریانم ۳ ماهگی
سوم
رفتم اتاق عمل خیلی از امپول بیحسی ترس داشتم از سون خیلی ترس داشتم و بقیه ترسا ک همه داشتن ساعت هشت وارد اتاق عمل شدم تا پرونده تشکیل بدن و برم تو اتاق بخوابم رو تخت ی ربی زمان برد بعد امپول بیحسی خواستن بزنن ک گفتم من خیلی میترسم درد امپول بیحسی رو بخوام براتون بگم در حد ی نیشگون بود یعنی بهم گفت دراز بکش من باورم نشد امپول زده اصلا سون هم تو بیحسی وصل کردن هیچی متوجه نشدم دراز کشیدم ی پرده کشیدن جلوم و هشتو نیم پسرم ب دنیا اومد ک بهترین لحظه بود انشاالله همتون ب سلامتی تجربش کنید بعدش تا برم بخش شد ساعت ده شب ک چون بیحس بودم دردی نداشتم فقط موقع عمل چون من برای طبیعی بستری بودم کلی خرما و ابمیوه خوردم حالت تهوع داشتم ک سریع با ی امپول تو سرمم رفع شد تو ریکاوریم لرز داشتم ک طبیعی بود بعد رفتم بخش تا شیش ساعت چیزی نباید میخوردم کم کم ک بیحسی رفت اومدن سون رو کشیدن ک اونم در حد سی ثانیه ی سوزش بود بعدش کمکم کردن تا برم سرویس و دستو پامو بشورم و راه برم کلی چای و نسکافه خوردم ک سر درد نگیرم وقتی اومدن شکممو ماساژ دادن درد داشت ولی چ طبیعی چ سزارین ماساژ شکمیو انجام میدن دیگه باید تحمل کرد فقط بهتون بگم اگه زایمان سزارین هستین حتما پمپ درد بگیرین خیلی خوبه خیلی از درداتون کم میکنه
مامان آرین مامان آرین ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۷
اینجوری شد ک منو ساعت ۸ آماده کردند ک برم اتاق عمل این وسطام آب کیسه ام تمومی نداشت! از دیشبش ساعت ۹ ک کیسه آبو زده بودن هی داشت ذره ذره از من آب میریخت. دم اتاق عمل رو ویلچر کل لباسام خیس شد این باعث شد از بدو ورود ب اتاق عمل از سرما بلرزم. بردنم درازکشیدم رو تخت ی مدت گذشت دکتر بیهوشی اومد و آمپول بی حسی رو تزریق کرد من بخاطر دردام صاف نتونستم بشینم شاید چهاربار سوزن بیحسی رو تو کمرم فرو کرد تا بلخره اثر کرد و پاهام گرم شد بلافاصله منو خوابوندن رو تخت. کم کم داشت کل بدنم بیحس میشد ولی قسمت بالای قفسه سینه ک حس داشت شدیدا میلرزید جوری ک اصلا رو لرزشا کنترل نداشتم هی بالا تنم رو منقبض میکردم

به دکتر بیهوشی که گفتم گفت عادیه و اصلا توجهی نکرد برا اطمینان سعی کردم انگشتای پامو تکون بدم دیدم نمیتونم فهمیدم بیحسی اثر کرده. از عمل و برش ها هیچی نفهمیدم بعضیا میگن حس میکردیم ک برش داد ولی درد نفهمیدیم ولی من هیچی نمیفهمیدم فقط تکونای شدیدی میخوردم تقریبا ۱۰ دقیقه بعد شروع عمل بود که یهو صدای گریه پسرمو شنیدم🥹 گریم گرفته بود داشتم قیافشو تصور میکردم دکتر و دستیارا قربون صدقش میرفتن و از لباساش خیلی خوششون اومده بود😁
بعد چند دقیقه پسرمو آوردن نزدیک صورتم و چسبوندن بهم برا تماس پوستی ی مدت اینجوری نگهش داشتن بعد بردن.
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
خب بعدش پرستارا اومدن من و ببرن
موقع رفتن هم وقتی مامانم و دیدم بغض کرده بود منم گریه ام گرفت
در ضمن چون من سزارین اولین بارم بود و ب درخواست دکتر و خدم سوند برام نزاشتن
خب تو اتاق عمل ک رسیدیم دکتر بی حسی اومد من فقط امپول و دستش دیدم یذره ترسیدم وگرنه امپول و ک زد من اصلا نفهمیدم ینی هیچ دردی احساس نکردم فقط همون دیقه ک گف تموم شد احساس کردم ک پاهام دارن سست میشن و کمکم دیگ احساس کردم اصلا پاهام حس ندارن
بعدا دکترم اومد و شروع ب عمللللل یکم استرس داشتم ولی نه زیاد
دکتر وقتی با چاقو میبرید میفهمیدم ولی چون حس نداشتم مشخصا درد هم نداشتم برید برید تا ریید ب نی نی کوچولو حتی وقتی دستش و کرد و بچه رو کشید بیرون احساس کردم
وقتی بچه رو برداشتن دکتر شروع کرد ب دوختن من دکتر خدم بخیه هام و زد وقتی فشار میداد ب شکمم و میدوخت همون موقع که ب روده هام فشار میومد احساس حالت تهوع کردم ک همون موقع ب پرستار گفتم یدونه امپول زد و حالم خوب شد
بعد از تموم کردن من و مستقیم بردن ب ریکاوری
اصلا تب و لرز و احساس سرما ک میگن من احساس نکردم هیچی ننبود
بعد ک اومدم بخش تا ۴ ساعت زیر سرم بالش نذاشتم کع بی حسی عوارض نده
ساعت ۱۰ بلند شدم ک راه برم اونقدری ک گنده کرده بودن واقعااا نبود خیلی اروم خدم پاشدم فقط پرستار دستم و گرفت بلند کرد بعد حتی بدون گرفتن دیوار یا دست کسی راه رفتم درد نداشتم اصلاا فقط احساس تنگی نفس میکردم اول دو سه قدم با پرستار راه رفتم البته بعد خدم راه افتادم فقط نمیتونستم کمرم و صاف کنم ک اونم ب مرور خوب شد
حرف اخر این ک اصلا اونجوری ک میگن نیس من واقعا ب نظرم‌از زایمان طبیعی راحتره هم‌خونریزیش هم دردش
فقط ماساژ شکمیش سخته ک اونم در انی هس
مامان نخود مامان نخود ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دوم 🍼👶
بعد از اتمام سرم پرستار ازم خواست ک بخوابم برای وصل سوند و هرکاری کردم گفتن قبل از اتاق عمل باید وصل بشه از شانسم پرستاره خیلی عنق بود مایع ضد عفونی دست ک الکل داره رو سیل داد رو بدنم ب شدت میسوخت موقع وصل سوند هم حسابی سوزش داشت و دردم اومد بغض گلومو گرفته بود پاهام یخ زده بود رفته رفته استرسم بیشتر میشد و میلرزیدم اونجا اجازه دادن همسر بیاد داخل منو بزاره تو ویلچر ک راهی اتاق عمل بشیم توی راهرو اتاق عمل همسر و فرستادن رفت بعد از ربع ساعت اومدن دنبالم بردنم تو اتاق تا چشمم ب اونجا افتاد قالب تهی کردم ب دکتر بیهوشی گفتم ک بیهوشم کنه اونم از عوارض بیهوشی گفت و اینکه تو شرایط خاص بیهوش میکنن آ اس آ خورده باشی یا مشکل دیگ ولی قول داد ک بعد از بیحسی داروی خواب آور بهم تزریق کنه درد بیحسی مث زدن سرم بود کم کم پاهام گرم شدن بعدشم دکتر تو دستم ی دارو تزریق کرد و خوابم برد وقتی بیدار شدم داشتن پانسمانم میکردن ک برم توی ریکاوری تا اینجا درد نداشتم تو ریکاوری دوتا سرم وصل کردن ک یکساعت اونجا بودم ب شدت سرد بود و میلرزیدم میگفتم بچم کو اونام گفتن خوبه حالش حالا میری میبینیش ..
مامان آوینَم🤱🏻❤️ مامان آوینَم🤱🏻❤️ ۵ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۵
با کمک پرسنل اتاق عمل از روی ویلچر بلند شدم رو تخت دراز کشیدم ،
اولین بار بود میرفتم اتاق عمل تجربه جالبی بود ،دور برم نگا کردم خبری از تیغ چاقو انبر نبود چون فکر میکردم اتاق عمل پر اینجور وسایلاس ولی اینجا فقط ی تخت بود چراغ بالاسرت ،دوتا دکتر بیهوشی بودن هردو خانوم بهم روحیه میدادن گفتن خودت هم کن و بی حسی زدن (اصلا بی حسی درد نداره ،دردش مثل آمپول های دیگس ک می‌زنیم حتی کمتر فقط فرقش اینه ک تو کمره )تا آمپول زد گفت دراز بکش و دکترم اومد پرده سبز کشیدن جلو روم ،اینقد این پرسنل اتاق عمل مهربون بودن ک واقعا هیچ استرسی نداشتم و فقط منتظر دخترم بودم ،فکر میکردم وقتی شروع به کار کنن دکتر هی میگه چاقو بده تیغ بده سوزن بده ولی اصلا ی کلمه هم تو اتاق عمل ازین چیزا صحبت نکردن بلکه کلا موضوع ی چیز دیگه بود منم سرگرم حرفاشون بودم 😁😅واقعا تو اخلاق درجه یک بودن استرس وارد نمیکردن وقتی میخاستن ماسک اکسیژن بزنن برام گفتم دارم خفه میشم تورو خدا نزنین و گفتن اوکی عزیزم اکسیژن خونت همه‌چیت نرماله ،دکتر عمل ک شروع کرد بی حس بی حس بودم ولی خب حرکات حس میکردم ک‌حس عجیبی بود انگار دارن رو بدنت دست میکشن ولی دردی متوجه نمیشی ،
مامان سام مامان سام ۷ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان جوجه رنگی💕 مامان جوجه رنگی💕 ۱ ماهگی
تجربه سزارین ۲
رفتم داخل اتاق عمل بلند شدم دراز کشیدم روی تخت بعد یه خانومه اومد باهام صحبت کرد و دکتر بیهوشی اومد من گفتم پمپ درد میخوام برام وصل کرد دکتر بیهوشی بعد خانومه منو نشوند یکم سرمو به جلو نگه داشت و آمپول رو زد دکتر و سریع منو خوابوند دستامو باز کرد گفت خودتو تکون نده بعد کم کن پاهام حالت گز گز کرد دکتر اومد پرده رو کشیدن خانومه همینجوری باهام صحبت می‌کرد من گفتم انگار زیر شکمم خیس شده دکتر گفت آره دارم با بتادین پاک میکنم حالت خیلی مونده بیست دقیقه دیگه بدنیا میاد نگو بریده بوده😂یهو دیدم تکون تکون داد بچرو از تو شکمم کشید بیرون یه نفر با ارنجاش افتاد سر شکمم و فشار داد بعد صدای گریه بچه اومد گرفتش بالا یه لحظه دیدمش از بالای پرده دیدم دکتر بچمو برد فکر کردم گذاشته یکی دیگه بخیه بزنه هی میگفتم دکتر داره بخیه میزنه میگفتن آره بابا خود خانم دکتره انقدر فوضولی کردم که پرده رو داد پایین بهم چشمک زد تا خیالم راحت شد یعنی بهتریییین بخش زایمانم اتاق عمل بود خیلی باحال بود بعد دخترم گریه میکرد آوردن گذاشتن رو سینم سرشو چسبوندن به صورتم شروع کرد مکیدن صورت من و آروم شد🥲🥺🥺بعد بردنش شروع کرد گریه من همینجوری اشکام میومد و میگفتم خدایا شکرت یهو احساس خشکی گلو کردم گفتم انگار نفس تنگی دارم بعد اکسیژن گذاشت گفت یچیزی برات میزنم بخواب مقاومت نکن بعد سریع خوابم برد تو ریکاوری اکسیژن وصل بود بهم و خواب بودم ولی می‌شنیدم صداهارو صدای گریه دخترمم میومد ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه دخترم به دنیا اومد ساعت ۹ من تو ریکاوری بیدار شدم آوردن گذاشتن سر سینم شروع کرد مکیدن و شیر خوردن
مامان مریم و محمد💙💖 مامان مریم و محمد💙💖 روزهای ابتدایی تولد
(پارت پنجم)

منم شروع کردم قربون صدقش میرفتم ک گفتن باید  ببرن لباساشو عوض کنن و بردنش منم از تخت عمل منتقلم کردن ب یه تخت دیگه ک بدجوری سردم شد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن ک برام ی چیزی مثل بخاری آوردن گذاشتن بالاسرم ک بهتر شدم مامانم همچنان منتظر بود از بخش آوردنم بیرون خواستن ببرن اتاق خودم شوهرم باکمک یه مرد از تخت جابه جام کردن ک خیلی سختم بود و اذیت میشودم موقعه جابه جایی
بردنم اتاق پرستاره اومد با کمک شوهرم 10تا نوار بهداشتی  زیرم گذاشتن و گفتن تا ساعت 6عصر هیچی نخورم ومن خیلی تشنه و گشنم بود بیحسی کم کم داشت از بدنم خارج می‌شود و دردام شروع میشود ک اومدن ماساژ رحمی انجام دادن ک من اشکم در اومد غذا هم  نیوردن ن برا من ن مامانم منم ب ‌شوهرم زنگ زدم گفتم کوبیده بیاره ک دارم از گشنگی تلف میشم ساعت 5کم کم شروع کردم خوردن اول یکم آب آناناس خوردم بعد یکم خرما و همین جور ادامه دادم تا ساعت 6 یهو زیاد نخوردم ک حالم بد نشه و حالت تهوع نگیرم شوهرمم اومد برام غذا آورد
مامان kaya مامان kaya ۳ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان 𝐍𝐨𝐫𝐚 مامان 𝐍𝐨𝐫𝐚 ۱ ماهگی
اما بعد امپول بیحسی چیزی نفهمیدم گفتم چرا دکتر شکمم رو نمیبره مثلا حرف میزنه😂
اصلا حرکت دست یا چیزی رو نمیفهمیدم رو شکمم وقتی میخاست بچه رو دربیاره اونم یه لحظه دکتر حرف میزد فهمیدم داره بچه رو درمیاره اصلا ن بخیه زدن و ن اینا هیچی نفهمیدم
حین عمل ی دکتری ک امپول بیحسی زده بود بالا سرم بود با من حرف میزد یه لحظه نمیدونم از ترس بود یا چی دیدم شونه هام خیلیییییییی سنگین شده بعد دیدم نفسم در نمیاد انگار وزنه صد کیلیویی رو سینم بود دکتره ک بیحسی زده بود رفت تو یک دقیقه گفتم الانه ک خفه بشم دیدم صدام درنمیاد ی کادر اتاق عمل دیگ بالاسرم بود دستم رو کوبیدم ب تخت با اشاره گفتم نفسم بالا نمیاد زود ماسک اکسیژن گذاشت جلو دهنم گفت نفس عمیق بکش نترس الان تموم میشه دیدم صدای گریه دخترم بلند شد خدایا این لحظه رو به هرکسی که ارزو دارع قسمتش کن صدای دکتر اومد میگفت نورا خانم خوش اومدی ااوردن جلو صورت من گذاشتن من بوسیدمش گفتم اخیش خدایا چقدر معربونی هزاربار شکرت دیگ ن صداشو شنیدم ن خودشو دوساعت بعد عمل منو بردن بخش اما بچه رو زودتر برده بودن تحویل همسرم داده بودن