۵ پاسخ

کدوم بیمارستان؟؟ چقد هزینه عملت شد؟
بیمت چی بود؟

سر نشد پس چجوری زایمان کردی؟؟
سه بار ینی بهت بی حسی زد؟؟خیلی ضرر و عوارض داره که😑چ احمقی بوده
خب وقتی بی حس نمیشه باید بیهوش کنن سریع

پس پارت چهار چی

منم بعد یبار سر نشدم و بیهوش شدم .

مبارک باشه عزیزم ان شالله که زود سر پا شی ❤️

سوال های مرتبط

مامان قندولک مامان قندولک روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین
پارت ۲
خلاصه که بستریم کردن و منم تموم فکرم پیش دخترم بود
و تودلیم ک دردام کمتر بشه و مرخص بشم

پرستار اومد و آمپول ریه زد من تاحالا امپول ریه نزده بودم و واون اولیش بود
بهش گفتم اگ دردام کمتر بشه مرخص میشم گفت فعلا دردات زیاده و مرخص نمیشی اگر کم هم بشه میری بخش تحت نظر تا بهتر شی

و اشک های ناگهانی پر استرس سرازیر شد
پرستار اومد و آرامبخش زد ولی دردام تو دستگاه زیاد بودروز جمعه گذشت وشب شد بردن برای سونو گرافی رفتم و سونو خوب بود و دکتر گفت تنفس بچه خوبه و منم یکم.استرسم کم شد شنبه ک دکتر اومد و گفتش دردهات خیلی زیاد تر شده از دیشب و هر ۲دقیقه دردت میگیره و منم فقط یکم درد زیر دلم حس میکردم
و دکتر رفت
پرستار اومد و گفت یه نیم ساعت دیگه میریم اتاق عمل خیلی ترسیدم از، اینکه بره توی دستگاه چی؟ ب مادرمم زنگ زدم وسایل بیارع. و
دکترا هم اومدن و سوند وصل کردن سوند فقط دردش این بود ک سوزش،داشت برام اونقدری ک میترسیدم درد نداشت ولی خب بستگی ب بدن هر انسان داره خلاصه لباس، پوشیدم و روی ویلچر نشستم ک با پرستار بریم بخش عمل
ادامه پارت بعدی😊
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۱ ماهگی
ادامه۲:
من همینطور انقباو درد زایمان داشتم ک داخل اتاق عمل شدم (راستی اینم بگم ک چون درد داشتم معاینه ام کرد و ۲ سانت بودم )
با درد زایمان وارد اتاق عمل شدم
خب بگم لباسی ک میدن یه روپوشه ک پشت کمرش بسته میشه اما موقع تزریق بیحسی باز میکنن و وقتی میخابونتت روی تخت اتاق عمل شلوارو کامل بیرون میارن ی پرده جلوت وصل میکنن و در اخر ی رو انداز میندازن روی پات
من با دیدن فضای اتاق عمل چندین دکتر پرستار و... خیلی ترسیدم و لرز ب جونم افتاد
دکتر بیهوشی گفت ب جلو خم‌شو و امپول بی حسی رو تو کمرم فرو کرد راستش خیل میترسیدم از درد امپوله اما دردش کم بود
پام شروع شد ب گرم و سر شدن
اما بلافاصله حالت تئوع خیلییی شدیدی گرفتم ک دکتر قبلش بهم گفته بود اگر اینطور شدم بگه تا امپول بزنه تو سرمم و سریع امپولو زد و حالت تئوعم رفت
با بتادین محلی ک میخاستن برش بدنو شستشو دادن و کامل حسش میکردم تیغ انداخت و من‌خیلییییی کم سوزش رو حس کردم و سریع گفتم ک حس میکنم و دوبار تکرار کردم بلافاصله بعد از حرفم دکتر امپولیو داخل سرم تزریق کرد ک گفت سرت گیج میره اما من بعد از زدن امپول نفهمیدم کجا رفتم‌و انگار ی گرداب باز شد و من از اون گرداب داشتم بالا میرفتم
مامان 🩷☃️🌨️ مامان 🩷☃️🌨️ روزهای ابتدایی تولد
مامان مریم ومحمد💙💖 مامان مریم ومحمد💙💖 ۲ ماهگی
(پارت چهارم)

فضای اتاق عمل سرد بود با کلی وسیله و دم و دستگاه خیلی هم بزرگ بود دکتر بیهوشی اومد پرستار کمکم کرد بشینم ک آمپول بی‌حسی رو بزنه برام دکتر بیهوشی بهم گفت ک سرمو خم کنم و بچسبونم ب قفسه‌ ی سینم پاهامو  صاف کنم و دستامو بزارم رو زانو منم همیم کارو کردم و خودش آمپول رو تو نخاع زد ک دردش معمولی بود مثل بقیه ی امپولا بعد کمکم کردن دراز کشیدم امپولش خیلی زود تاثیر گذاشت زودی پاهامو بی‌حس کرد دکتر بیهوشی وقتی آمپول رو زد رفت فقط دکترم و پرستارا کنارم موندن
دوتا سرم تو دوتا دستام گذاشتن بعد دوتا چراغ خیلی بزرگ آوردن بالا شکمم ک کن وقتی ب چراغا نگا کردم قشگن دیدم دکتر داره شکممو پتادین میزنه از معدم تارون پام قرمز پتادینی بود من این منظره رو دیدم حالم بد شد حالت تهوع گفتم اوناهم متوجه شدن من از چراغ دید دارم پرده گذاشتن ک نبینم ولی من همچنان حالم بد بود ک دوتا آمپول زدن تو سرم ک حالت تهوعم کم شه ک دکتر شروع کرد ب عمل انجام دادن ک من اصلا متوجه نشدم چون بیحسیش خیلی قوی بود ک یکم دیگه صدای گریه ی پسرمو شنیدم باورم نمی‌شود درش آوردن دیدم پرستاره داره تمیزش میکنه ک ببینمش ولی من بین خواب و بیداری بودم حالم زیاد خوش نبود ک پرستاره اومد صورت پسرمو گذاشت رو صورتم اونجا بود کردم دنیا رو بهم دادن....
مامان صدرا(فسقلی) مامان صدرا(فسقلی) ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین

پارت دوم

با دکترم حال واحوال کردم وایشون گفتن ک اتاق عمل اماده است ومیره آماده بشه واونجامنتظرمه...
بعدازاینکه کارپرستارتموم شد منو بلندکردن وسرم ب دست وسوند وصل شده نشوندن رو یه ویلچر که حرکت کنیم سمت اتاق عمل همین که اینکارو انجام دادن من انگارترس بیشتربهم غلبه کردوشروع کردم ب لرزیدن خیلی لحظه بدی بود احساس میکردم شبیه یه اعدامی دارن میبرنم برای اجرای حکم اون لحظه فقط این اومد توی ذهنم پشت درهمسرم ومادرم بودن ازدیدن این وضعیت من هردوتا گریه کردن همسرم داد بهم میگفت الهام نترس بخدا خودم پشتتم من اینجام .خلاصه منو بااون لرزش وارد اتاق عمل کردن دکترم ک دید اینقدترسیدم بهشون گفت بزاریدبشینه رو صندلی ویه کمی باهام حرف زد تا اروم بشم یه دفه دیدم زیرپام خیس شدمن فک کردم سوندمو بدگذاشتن گفتم خانم دکترفک کنم سوندمنو بدگذاشتن اومد نگاه کرد گفت ن عزیزم سوندت خوبه ازترس کیسه آبت پاره شده بعدشم شوخی کرد گفت خوبه توی اتاق عملی وگرنه الان باید اورژانسی میومدی.....
مامان فندق کوچولو 🌰 مامان فندق کوچولو 🌰 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت یک🌱
38هفته و 2روزم بود تاریخ زایمانم 16دی بود از37هفته معاینه شدم ک دهانه رحمم یک سانت باز بود هفته بعدش شدم یک و نیم سانت هردفعه هم ک معاینه میشدم دکترم میگفت لگنت عالیه برا زایمان طبیعی منم منتظر بودم ک دردام شروع شه،شیاف گل مغربی و ورزش و دوش آبگرم هم ک شده بود جز روزمرگی هام.. ظهر روز چهارشنبه 4دی ساعت 2 رفتم دسشویی یهو ازم خون آبه اومد سریع آماده شدم رفتم بیمارستان توی راه حس میکردم داره یه چیز داغی ازم میاد وقتی رسیدم بیمارستان سریع منو بردن تریاژ شلوارم و ک درآوردم گفتن کیسه آبت باز شده بچه هم مدفوع کرده دستگاه ان اس تی رو وصل کردن زنگ زدن به دکترم شرایطم و گفتن دکتر گفت آمادش کنید برا عمل به دکتر آن کال هم بگید عملش کنه چون من اومدم شهرستان و نیستم، یهویی ترس عجیبی همه وجودم و گرفت چون اصلا آمادگی نداشتم و به شدت از اتاق عمل و سرم و اینا میترسم کل وجودم شروع کرد به لرزیدن انگاری استخون هم داشت پودر میشد از لرزش زیاد😵سریع بهم سرم و سوند وصل کردن لباس اتاق عمل پوشیدن گفتن بریم 20دقیقه ای طول کشید دکتر اومد رفتم اتاق عمل همچنان میلرزیدم دکتر بیهوشی اومد و باهام یه کم حرف زد وگفت ک باید کمرت و شل بگیری منم هرکاری ک گفتن و انجام دادم یهو پاهام داغ شد و دیگه حسشون نکردم منو خابوندن دکترم عمل و شروع کرد منم فقط آیت الکرسی میخوندم 15دقیقه بعد پرستارا و دکتر باهم از 10 شمردن و صدای گریه دخترم بلند شد همین ک صداش اومد اشکام شروع کرد به ریختن🥺🥺🌷
مامان ارشا مامان ارشا روزهای ابتدایی تولد
رفتم رو تخت باز پرستار بعدی اومد گفت دلیل سزارین بازموندم هاج و واج اخه لامصب حداقل یه دلیل میگفتی ب اینا بگم😂😂😂همش استرس این سیوال داشتم ک همه ازم می‌پرسیدن دعا میکردم سیوال اخر باشه ولی نهههه
گفتم باز دکتر گفته 😐 گفت دروغ نگو خودت خاستی
توکه خوب باز شدی چزا طبیعی نرفتی گقتم سری اول اذیت شدم غلط میکنم طبیعی برم گفتن پروندم اوکی نشده هنوز نبرن منو بالا ولی دکتر گفت سریع بیارین ک ب زور بردن سوار اسانسور شدیم رفتیم پایین بردن اتاق عمل تختم مردا میکشیدم ادم‌ خجالت میکشید😐😂اولین بار بود سوار تخت میشدم خیلی حس ترسناکی بود هل مدادن میبردن میگفتی الانه بیفتم پایین حالت بدی داشتم میخواستم زودتر پیاده شدم😂😂بکم توروخدا بزارید با پای خودم بیام تخت نمیخام خلاصه سرو کله رو داغون کردن تا برم اتاق عمل رفتم واس نگم ک چقدر برام ترسناک بود تحریه اولمم بود فقط تو فیلما اتاق عمل دیده بودم😐تختمو حابه حا کردن بردنم زیر لامپای عمل اونارو دیدم استرس گرفتم میخاستم فرار کنم من ب شدت ازاول از سزارین میترسیدم ولی ب اجبار محبور شدم برم چون چشمم ترسیدع بود از طبیعی خلاصه سرم وصل کردن چندتا سیوال کردن یه مرد اومد داخل پشتمو باز کردن امپول بی حسی بزنه اول بتادین زد یخ زدم تا اونجام تیرکشید😂ازاینورم اتاق عمل سرد خم شدم اپول بزنه کمرم تیر بدی کشید زد تموم شد گفتن دراز بکش پرسید پاهات تکون میخوره گفتم اره ولی وقتی امپول زد پاهام داغ کرد
مامان آراد 🐣 مامان آراد 🐣 تولد
تجربه زایمان
پارت دوم
با هر بدبختی بود بالاخره پذیرش شدم و آماده شدم برم اتاق عمل
اولش خیلی ترس داشتم ولی نمیخواستم گریه کنم جلو بقیه
قبل از اتاق عمل سوند وصل کردن ک فقط سوزش ریز داشت
بعدش تو اتاق عمل ازم خون گرفتن و فشار مو گرفتن و یه کم پرسنل باهام حرف زدن ک واقعا از استرسم کم شد
کارشناس بیهوشی اومد و سوزن بی حسی رو زد ک اصلاااااا درد نداشت
بعد دیگه پارچه رو کشیدن و من پر از ترس و استرس بودم
عرق سرد میزد پیشونی مو و یکی از پرستارا پاک کرد صورت مو
خلاصه یه کم بعد صدای آراد قشنگم اومد
اون لحظه تموم سختی ها واقعا یادم رفت انقد حالمممم خوب بود
منتظر بودم بیارنش کنارم
آوردنش
فقط میگفتم خدایا شکرتتتتت خدایا شکرت
تموم شد و آرادو بردن بخش
منم بخیه مو زدن و رفتم ریکاوری
تو ریکاوری یه کم اذیت شدم ولی برام مورفین زدن و به عشق دیدن آراد تحمل کردم
بعد دیگه رفتم تو بخش و دو تا شیاف دیکلوفناک گذاشتم ک واقعا تاثیر داشت و تا الان دردم کم بوده
چند بارم با سینه خودم بهش شیر دادم شیر خشک هم در کنارش دادم که اغوز خورده باشه
الانم منتظرم پرستار بیاد راه برم که این مرحله هم میزارم
بهتون بگم که من درد سست ترین ادم دنیا بودم ولی واقعا سزارین اونجوری نبود ک من ترس داشتم
امیدوارم هر کی زایمانش نزدیکه و هر کی حاملس راحت زایمان کنه
مامان آنیسا مامان آنیسا ۱ ماهگی
تجربه زایمان-پارت 2
ویک قسمت بدی ک داشت دوبار معاینه شدم یکی برا دهانه رحمم یکی برای تحریکی ک نمیدونم واقعا دلیلش چی بود و حق اعتراض هم نداشتم چون اونا کار خودشونو میکنن.بعد از 3ساعت تلاش ک شاید بتونن بچمو بچرخونن که سفالیک بشه نشد بردن دوباره سونو دیدن بازم بریچه .لباس اتاق عمل پوشیدم سوند وصل کردن ک دردی نداشت فقط یکم سوزش داشت ولی قابل تحمل بود ساعت 10تو اتاق عمل بودم اون آمپولی ک ب کمر میزنن برای بی حسی هم من ک دردی متوجه نشدم اصلا .ساعت 10و25دقیقه دخترمو گذاشتن رو سینم عملم خداروشکر زود تموم شد دکترم گفت چون چربی نداشتی و لاغر بودی هم زود بچه بدنیا اومد هم زود بخیه زدیم تا ساعت 11و45دقیقه تو اتاق ریکاوری بودم بعدش رفتم توی بخش تا ساعت 8شب هم اجازه بلند شدن و خوردن نداشتم ساعت 8ک شد آروم آروم نشستم ک سخترینش همین بود برام و راه رفتن اونقدی سخت نبود از نظر من .و یه چیزی ک خیلی کمکم کرد همون شیاف بود ک توی تاپیک ها دیده بودم همه گفته بودن ببریم و هر 4ساعت استفاده کنیم و من استفاده کردم و اصلا درد آنچنانی نداشتم توصیه میکنم حتما شیاف همراهتون باشه .از بخیه براتون بگم ک اصلا درد نداشت وقتی کشیدم بعدش خیلی احساس سبکی داشتم.اگه سوالی دارین در خدمتتون هستم
مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 ۱ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین۴
اونشب گذشت و صبح شد قرار بود دکترم۸بیاد برای عمل ولی کار پیش اومده بود براش و تا رسید بیمارستان ساعت۹ونیم بود همه رفته بودن و فقط من مونده بودم ک سزارین شم..خیلییی استرس داشتم همین ک شوهرمو خالم اینارو پشت در میدیدم اشکام میریخت،تااینکه گفتن دکترت اومده و بیا اماده شو بریم اتاق عمل،اون لحظه تمام بدنم میلرزید از استرس😅اماده شدم و رفتم اتاق عمل منتظر بودم‌ ک اتاق اماده شه برم داخل همون لحظه دکتر بیهوشی رو دیدم رفتم پیشش با یه بغضی گفتم دکتر میشه بیحسیمو خیلی یواش بزنی حالیم نشه؟من دارم میمیرم از ترس دستشو کشید به شونم گفت اره دخترم نگران نباش،،رفتم داخل اتاق و ماما اومد گفت میخوام سوند رو وصل کنم و خودتو کلاااا شل بگیر تا چیزی رو متوجه نشی منم همونکارو کردم جز یه سوزش خیلییی‌کم دیگه هیچی نفهمیدم بعدشم که همش حس ادرار داشتم گفتن طبیعیه،،دکتر بیهوشی اومد و گفت عادی بشین و چونه‌تو بزار رو قفسه سینت اصلا هم تکون نخور،،میدونس من خیلی میترسم به ماما گفت نازکترین سوزن رو بیار اصلا نمیخوام حالیش شه🥺😅وااااقعا دارم میگم هیچیشو متوجه نشدم فقط یه لحظه حس کردم یچیزی مثه نخ وسط کمرمه وگرنه اصلا درد نداشت همین که بیحسی رو زد گفت چطوری؟گفتم پاهام داره گرم میشه و حالت خواب رفتگی داشت. اثرشو گزاشته بود چنددقیقه بعد دکترم اومد و کلی باهام حرف زد و دلداری داد و پرده رو کشیدن و عمل شروع شد