خب بعدش پرستارا اومدن من و ببرن
موقع رفتن هم وقتی مامانم و دیدم بغض کرده بود منم گریه ام گرفت
در ضمن چون من سزارین اولین بارم بود و ب درخواست دکتر و خدم سوند برام نزاشتن
خب تو اتاق عمل ک رسیدیم دکتر بی حسی اومد من فقط امپول و دستش دیدم یذره ترسیدم وگرنه امپول و ک زد من اصلا نفهمیدم ینی هیچ دردی احساس نکردم فقط همون دیقه ک گف تموم شد احساس کردم ک پاهام دارن سست میشن و کمکم دیگ احساس کردم اصلا پاهام حس ندارن
بعدا دکترم اومد و شروع ب عمللللل یکم استرس داشتم ولی نه زیاد
دکتر وقتی با چاقو میبرید میفهمیدم ولی چون حس نداشتم مشخصا درد هم نداشتم برید برید تا ریید ب نی نی کوچولو حتی وقتی دستش و کرد و بچه رو کشید بیرون احساس کردم
وقتی بچه رو برداشتن دکتر شروع کرد ب دوختن من دکتر خدم بخیه هام و زد وقتی فشار میداد ب شکمم و میدوخت همون موقع که ب روده هام فشار میومد احساس حالت تهوع کردم ک همون موقع ب پرستار گفتم یدونه امپول زد و حالم خوب شد
بعد از تموم کردن من و مستقیم بردن ب ریکاوری
اصلا تب و لرز و احساس سرما ک میگن من احساس نکردم هیچی ننبود
بعد ک اومدم بخش تا ۴ ساعت زیر سرم بالش نذاشتم کع بی حسی عوارض نده
ساعت ۱۰ بلند شدم ک راه برم اونقدری ک گنده کرده بودن واقعااا نبود خیلی اروم خدم پاشدم فقط پرستار دستم و گرفت بلند کرد بعد حتی بدون گرفتن دیوار یا دست کسی راه رفتم درد نداشتم اصلاا فقط احساس تنگی نفس میکردم اول دو سه قدم با پرستار راه رفتم البته بعد خدم راه افتادم فقط نمیتونستم کمرم و صاف کنم ک اونم ب مرور خوب شد
حرف اخر این ک اصلا اونجوری ک میگن نیس من واقعا ب نظرم‌از زایمان طبیعی راحتره هم‌خونریزیش هم دردش
فقط ماساژ شکمیش سخته ک اونم در انی هس

۲ پاسخ

عزیزم آمدی ت ریکاوری تا بیحسیت برا ی دفعه درد وحشناک از جا بخیه نیومد سراغت؟

منم ترس از سوند دارم
نمیدونم به حرفم گوش میدن نذارن یا نه

سوال های مرتبط

مامان مریم و محمد💙💖 مامان مریم و محمد💙💖 روزهای ابتدایی تولد
(پارت چهارم)

فضای اتاق عمل سرد بود با کلی وسیله و دم و دستگاه خیلی هم بزرگ بود دکتر بیهوشی اومد پرستار کمکم کرد بشینم ک آمپول بی‌حسی رو بزنه برام دکتر بیهوشی بهم گفت ک سرمو خم کنم و بچسبونم ب قفسه‌ ی سینم پاهامو  صاف کنم و دستامو بزارم رو زانو منم همیم کارو کردم و خودش آمپول رو تو نخاع زد ک دردش معمولی بود مثل بقیه ی امپولا بعد کمکم کردن دراز کشیدم امپولش خیلی زود تاثیر گذاشت زودی پاهامو بی‌حس کرد دکتر بیهوشی وقتی آمپول رو زد رفت فقط دکترم و پرستارا کنارم موندن
دوتا سرم تو دوتا دستام گذاشتن بعد دوتا چراغ خیلی بزرگ آوردن بالا شکمم ک کن وقتی ب چراغا نگا کردم قشگن دیدم دکتر داره شکممو پتادین میزنه از معدم تارون پام قرمز پتادینی بود من این منظره رو دیدم حالم بد شد حالت تهوع گفتم اوناهم متوجه شدن من از چراغ دید دارم پرده گذاشتن ک نبینم ولی من همچنان حالم بد بود ک دوتا آمپول زدن تو سرم ک حالت تهوعم کم شه ک دکتر شروع کرد ب عمل انجام دادن ک من اصلا متوجه نشدم چون بیحسیش خیلی قوی بود ک یکم دیگه صدای گریه ی پسرمو شنیدم باورم نمی‌شود درش آوردن دیدم پرستاره داره تمیزش میکنه ک ببینمش ولی من بین خواب و بیداری بودم حالم زیاد خوش نبود ک پرستاره اومد صورت پسرمو گذاشت رو صورتم اونجا بود کردم دنیا رو بهم دادن....
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۵ ماهگی
مامان سام مامان سام ۷ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان آوین کوچولو🩷 مامان آوین کوچولو🩷 ۴ ماهگی
مامان نورا مامان نورا ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲

فردای اون روز بنی تاریخ ۷شهریور ساعت ۴صبح بهم گاز بی دردی دادن و من تونستم یکم بخوابم ک یهو ساعت ۸:۳۰ یکی صدام زد ک سحر پاشو وقتی چشمم رو باز کردم ماما همراهم بود ک اومده بود پیشم ازش پرسیدم شما اینجا چیکار میکنید گف دهانه رحمت شده ۳سانت زنگ زدن من اومدم اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن بیدار شدم احساس مدفوع داشتم ک ب ماما گفتم گف سر بچه خیلی اومده پایین و دلیلش هم ورزش های زیادی بود ک کرده بودم برا اونه و ب اسرار ماما همراهم رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم ک دوباره نوار قلب بگیرن و دکتر اومد بهم گف اگه میخای آمپول اسپاینال بزنیم بهت بعد با مشورت ماما قبول کردم

بعد گذشت یکساعت از زدن امپول چون از کمر ب پایین بی حس بودم آنچنان دردی متوجه نبودم اما احساس زور خیلی زیادی داشتم ک وقتی ب ماما گفتم وقتی نگاه کرد گف موهای بچه دیده میشه و ۱۰ سانت شدی و شروع کردم هماهنگ با حرف های ماما زور زدن تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه برندم اتاق زایمان بنی ساعت ۱۰:۳۰ و ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه نورا قشنگمو بغل کردم و لحظه ای ک دنیا اومد تمام دردایی ک کشیده بودم و فراموش کردم
الان هم هروقت میخام مرور کنم فقط لحظه ای ک گذاشتنش بغلم یادم میاد
خدایا شکرت❤️
مامان پناه 🐣 مامان پناه 🐣 ۲ ماهگی
مامان Adrian مامان Adrian ۹ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
37هفته بودم ک باید بخاطر دیابتی ک داشتم هر هفته میرفتم دوبار nst میدادم صبح شنبه با همسرجان رفتیم ک هم بیمارستان رو ببینم هزینه ها رو بپرسم و هم nst بدم. نوار قلب ازم گرفتن و دوتا انقباض کم داشتم ک ب تشخیص دکترم من رو معاینه کردن. (بزرگترین اشتباهم این بود ک اجازه دادم معاینه کنن) همین شد افتادم ب خونریزی. شب خونریزیم شدید شد، باز رفتم نوار قلب گرفتم و معاینه شدم با 4سانت دهانه رحمم بازشده بود. ک گفتن تا صبح زایمان طبیعی میکنی، ولی من میخواستم سزارین اختیاری بشم. با دکتر هماهنگ شد و گفتن تا نیم َساعت دیگه میری اتاق عمل، ب همین سرعت و یهویی، منم کلی گریه ک نمیخواستم زایمان کنم چون هفتم پایین بود. موقع سوند زدن بشدت چندش آور بود. درد نداشت اصلا ولی حس بدی بود. و با بی حسی سزارین شدم. بی حسی اصلا درد نداشت.تا بهم گفتن پاهات بی حس شده و من جواب دادم آره بعد کمتر از چند دقیقه صدای بچم اومد وای خدا چ حس قشنگییییی بود.......
بعدشم حدود یک ربع بخیه زدن. و شکمم رو همونجا فشار دادن ک اصلا نفهمیدم. بعد تو ریکاوری ی نیم ساعت زمان برد ک پاهام حس پیدا کنن. بعدم ک رفتم تو بخش، با پمپ درد، دردام در حد خیلییییی کم حس شد کمتر از پریودی، من زیاد سرم رو تکون ندادم ولی بعدش دو روز سردرد وحشتناک داشتم ولی قابل تحمل ک با نسکافه قهوه خوب شد، اولین راه رفتنم اونطور ک میگفتن سخت و وحشتناک نبود. اذیت شدم ولی اونطور ک میگن نه. موقعی هم ک مرخص شدم تا ی هفته سرم سنگین بود، گوشم گرفته بود و دوروز سردرد داشتم در حد نیم ساعت.
خلاصه بسیار راضی و خرسندم از سزارین....
مامان دریا🫀 مامان دریا🫀 ۲ ماهگی
پارت ۴
دکتر تا ساعت ۱۰ نیومد
و تا بیاد همش منو معاینه میکردن میگفتن تو میتونی بزاعی مدفوع کرده ک کرده
ساعت ۱۰ رفتم اتاق عمل
و اونجا ک رسیدم‌حس زور داشتم ب دکتر میگفتم نمیتونم نفش بکشم درد دارم‌
نمیشد از تخت منو جا ب جا کنن با کمک شوهرم جا ب جام کردن و دکتر بیهوشی ی ماسک گذاشت در دهنم ک دردم‌کم شد و آب رو آتیش بود
بعد ی آمپول زد ت کمرم‌ک اصلا دردش واسم‌ هیچ بود یکم بعدم ک‌ پام بی حس شد عمل شروع شد
ی صدایی اومد گریه نوزاد بیجون ظریف ک داشت گریه میکرد من ت گیجی‌میگفتم این دختر منه؟؟؟
اومد گذاشتش کنار صورتم باهاش حرف زدم میگفتم خدایا شکرت شکرت ک سالم ب دنیا اومد
من هم درد داشتم هم استرس اینک مدفوع خودشو نخوره
بعدم رفتم ریکاوری و دو شبم نگهم داشتن ، اولین بارم ک پا شدم راه رفتم خیلی سخت بود ولی با پمپ درد و شیاف قابل تحمل بود اولین بارم ک دسشویی کردم سخت بود (البته بماند چ درد سر ها داشتم اون شب ولی نمیگم از این تلخ تر نشه )
بعدشم با دریا خانم‌خوشگلم اومدیم خونه
فقط اگ انتخابتون طبیعیه خیلی دقت کنید ک مثل من واستون ی خاطره تلخ نشه

الان گاهی اوقات ک ب دخترم نگاه میکنم دردا یادم‌‌میره
ولی هر شب کابوس میبینم‌.....
عکس ام نگید بزار نمیزارم🙂🙂
سوالی داشتید در خدمتم‌
مامان عطرین🐣 مامان عطرین🐣 ۴ ماهگی
پاهامو توشکم جمع کرده بودمو با دست گرفته بودم ،دردی نداشتم فقط وقتی بهم فشار میومد رو متوجه میشدم و زور میزدم ،همشم نگران مدفوع کردن بودم ک خداروشکر این اتفاق نیوفتاد😅پرستار دم دستگاه دکترو اورد و داش ضدعفونی میکرد ،من پرستارو زیر نظر داشتم ک یهو ی سوزش خفیفی حس کردم و فمیدم بلع دکتر با تیغ واژنمو ب چخ داد ،بعد ۱ساعت از تزریق اپیدورال من فول شدم ،و حالا فقط باید زووورمیزدم وقتی دکتر میگف دارم موهاشو میبینم انگیزم بیشتر میشدو هرچی در توانم بود فقط زور میزدم ،چهارپنج تا زور خوب وعمیق زدم که یهو دیدم عطرین گذاشتن رو شکمم 🥹 چ حس خوبی بود😍سبک شدم ،بچمم ک‌سالم بغلم بود همین واسه کل عمرم کافی بود 🥹بچرو برداشتن و بردن اونور ،هرچی بتادین دم دستشون بود ریختن رو ما ،بعدم ی امپول زد تو واژنم ک ی کوچولو سوزشش حس کردم بعدم شروع کرد ب بخیه زدن ،بخیه های داخلی ک‌تموم شد و داشت بیرونو بخیع میزد کم کم انگار اثر امپول رفت و من متوجه میشدم دردشو ولی در برابر دردی ک کشیدم هیچی نبود...بخیه هم تموم شدو اومدن گندکاریا روجمع کردن و دکترم ۳ بار شکمم فشار داد ک خونایی ک مونده بریزع ک اونم زیاد درد نداش قابل تحمل بود ،لباس برام اوردن و کمک کردن پوشیدم و رفتیم تو بخش...بعد از زایمانمم تا ۱۰روز همش دراز کشیده بودم حتی غذا دراز کشیده میخوردم چون تو بیمارستان دونفر گفتن رعایت نکردن و بخیع هاشون باز شده و دکتر گفته بخیع نمیزنم دوبارع و‌تو همون حالت موندن ،در ضمن اینم بگم این ک میگن زایمان طبیعی بعدش دیگ دردی نداری میتونی راحت ب بچه برسی اشتباهه ،برای من ک اینطور نبود،من دقیقا تا ۱۰ روز بخیه هام درد میکرد ،امیدوارم به دردتون خورده باشه 🌷
مامان پناه مامان پناه ۴ ماهگی
پارت ۳

تا گفت وسایل استریل فهمیدم ک میخوان برش بزنن
قبل برش امپول بیحسی زدن به اون قسمتی ک قرار بود برش بخوره بعد برش دادن ک من از برش هیچی نفهمیدم فقط موقعی ک دخترم سرش داشت فشار میاورد به دهانه واژنم یکم حس سوزش داشتم
ساعت ۱۸ و ۱۰ دیقه تقریبا دخترم دنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم ک واقعا بهترین حس دنیا بود تا موقعی ک تو بغلم بود همه دردام تموم شد ک بعدش ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت مخصوصش و اونور دخترمو تمیز کردن این سمت هم مامایی ک عامل زایمانم بود دوباره یه بی حسی به قسمت برش خورده زد و شروع کرد بخیه زدن ک خب حرکت رفت و امد نخ و سوزن بخیه رو حس میکردم ولی درد و سوزش اصلا فقط یکی از بخیه هام یکم سوخت
بعدش گفتن همسرم اومد بالا سرم و بعد اون مامانم و مادرشوهرم اومدن بالا سرم یکی یکی بعد بچه رو بردن بخش نوزادان و ماما هایی ک بالا سرم بودن شروع کردن به فشار دادن شکمم ک خوب اینم یکم درد داشت ولی قابل تحمل تر بود برام
دوساعت بعدش هم منو انتقال دادن به بخش و دخترمو اوردن پیشم
من اصلا دوست نداشتم طبیعی زایمان کنم چون واقعا بعدش مراقبت از بخیه ها یکم برام سخت بود و تا حدودا یه هفته هم موقع نشستن و بلند شدن حس سوزش تو قسمت اخرین بخیه داشتم ولی الان کاملا خوب شدم فقط خونریزیم تا قبل ده روز کم بود ولی الان دوباره شدید شده و امروز اندازه یه کف دست ( اندازه خود کف دست به غیر انگشت ها ) ازم لخته خون اومد
در کل بد نبود برام زایمان طبیعی اونقدری ک فکر میکردم سخته و نمیتونم نبود
همه سختیش برای من همون لحظه ک گفتن فول شدی و زور بزن بود تا لحظه دنیا اومدن دخترم بعدش دیگه سختی نداشتم