تحمل كردم دردشو تا جايي ك دخترم اومد بيرون و صدا گريشو شنيدم🥺و جون تازه گرفتم و اوردنش جلو صورتمو صورت ماهشو ديدم و بهترين حس دنيا بود واقعا ك با هيچ قدرتي نميتوني توصيقش كني سينمو گذاشتن دهنش ك تماس پوستي انجام بشه و بردنش و انگار قلب منو از سينه كندن واقعا مادر شدن يني جونتو بدي برا بچت🥺وقتي شروع كرد دكتر ك كاراي پاياني رو بكنه چشمتون روز بد نبينه عربدههههه ميزدم از درد و دكترم كارو متوقف كرد و دكتر بيهوشي بيشور جا اينك بالا سر مريض باشه تو اتاق ول كرده بود رفته بود و دكترم با داد و بيداد صداش كرد اومد و گفت مريض من داره درد ميبره ول كرديد رفتيد انقد درد داره نميتونم ادامه بدم خيلي دردش بد بود خيليييييي ك يادش ميوفتم دوس داره عر بزنم از گريه ولي چيكار ميكردم من مادر بودم و نبايد ناشكري ميكردم

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط