تجربه زایمان طبیعی
من تجربه ی خوبی از زایمان طبیعی نداشتم. اگر تصمیم قطعی دارید ک طبیعی زایمان کنید و ممکنه با خوندن متن من بترسید، پس بی خیال شید و ازش بگذرید.
۳۹ هفته ام تموم شده بود ک صبح ساعت پنج و نیم ، دیدم آب و خون ازم خارج میشه. البته کم کم.‌ زنگ زدم بیمارستان و گفتن ک برم برای بستری. ساعت هشت بستری شدم و آمپول فشار زدن. دردهام شروع شد. قرار بود ک من یک زایمان طبیعی بدون درد رو تجربه کنم! این قولی بود ک دکترم داده بود. تا ساعت ده درد کشیدم تقریبا پنج سانت بودم ک اپیدورال کردن.‌ از ده تا یک بی حس بودم و ده سانت شدم. دکترم دیرتر اومد. تقریبا ساعت یک بود ک اومد.‌ از ساعت یک به من بی حسی نزدن و اثر اپیدورال هم رفته بود.‌گفتن اگر بی حس کنیم نمیتونی زور بزنی. از ساعت یک ظهر دکتر و ماما و چند نفر دیگه بودن. ساعت دو بود و من دیگه توان زور زدن نداشتم. تمام بدنم درد میکرد. هر بار ک دردم شروع میشد به خودم میگفتم چرا فکر کردم اپیدوارال یعنی هیچ دردی متوجه نمیشیم.‌؟! دیگه ساعت دو شد و دکتر ناامید شد ک من بتونم با زور زدن بچمو به دنیا بیارم.‌ شنیدم ک دکتر گفت دستگاه رو بیارید، کاپو وصل کنید و ....
دو نفر از تختم رفتن بالا و اقتادن روی شکمم. از طرفی دستگاه وکیوم وصل کردن و از طرفی هم شکممو فشار میدادن. فشااااار، جوری ک حس میکردم تمام محتویات شکمم داره از پهلوهام میزنه بیرون.‌ وسطاش مشکل قلبی پیدا کردم و متخصص قلب آوردن. با اینکه من اصلا مشکل قلبی نداشتم. اونم دارو داد و ادامه ی فشارها!!!
ساعت سه بود ک بچم به دنیا اومد، گریه نکرد! متخصص اطفال آوردن.‌ بهش اکسیژن وصل کردن، و پنج دقیقه ی بعد گریه کرد! حالم اصلا خوب نبود، تمام اتاق زایمان پر بود از خون.‌ در و دیوار!

۱۱ پاسخ

در و دیوار خون ریخته؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا نتونستی زور بزنی ؟ بخاطر اپیدورال؟

عزیزم منم همین شرایط شما پیش اومد و واقعا درکت میکنم
اما من وقتی ده سانت شدم و اومدن شکممو فشار دادن و یکی از پایین یکی از بالا
باهاشون دعوا کردم و کار ب جایی رسید پرستارو لگد زدم چون افتاده بودن روم
اینطوری شد ک سزارین شدم
و کاش همون اول باهاشون دعوا میکردم
بدترین روزو گذراندم!!!

🫂🫂🫂🫂

عزیزم منم با وکیوم زایمان کردم میدونم چی کشیدی خیلی وحشتناک بود تا چند شب صحنه های زایمان از جلوی چشام نمیرفتن منم بچه م رو چن ساعت گذاشتن داخل دستگاه شکر خدا مشکلی نداشت انشالله هر چه زودتر بچه ت رو بغل کنی

عزیزم از قبل ورزش و پیاده روی میکردی؟ تو بیمارستان ورزش‌های القایی رو میرفتی؟

عزیزم🥲🥲
چقدر اذیت شدی
من واقعا از ترس همه این دردها سزارین و انتخاب کردم

وای خاک تو سرشون پس چرا سزارینت نکردن
ادمو میکشن بقران
نمیدونم چه اصراری دارن به طبیعی

ای جان عزیزم 🥺 ، خداروشکر که الان حالتون خوبه 🩷 ، من سر همینا به دکترم میگم نامه سزارین بده نمیده 😭 میگم از معاینه بدم میاد میگه نمیزارم معاینه بشی ، من میترسم دردا قابل تحمل نشه و وحشت کنم , بنظرت چیکار کنم من

واقعا مادرا جاشون تو بهشت بازخوبه خودتو بچت سالمین

یا خدا با دستگاه کشیدنش؟؟

ای واااای عزیزم چه بد متاسفم واقعا
برای همینه واقعا سزارین بهترین نوع زایمانع
اگه بعدش درد داری حداقل از زایمانت خاطره خوبی تو ذهنت میمونه

سوال های مرتبط

مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۲ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
یه بار تو بیمارستان ک ان اس تی داده بودم بهم گفتن تا چهل و یک هفته تمام وقت داری و برو خونه... ولی من طاقت نداشتم و همش استرس مدفوع و اینارو داشتم خلاصه ک رفتم مطب دکتر عصر چهارشنبه ۱۴ آذر ک گفتم وقتم تموم شده درد ندارم و نگرانم و دکتر نامه بستری داد و دوبار معاینه کرد گفت دو سانتی برو بیمارستان خودم هم شیفت هستم و میام پیشت... من اومدم خونه مامانم و ظهر هم ناهار نخورده بودم مامانم اش درست کرده بود ک گفتم خوبه سبکه بخورم ک برا زایمان اماده باشم... دیگه وسایلامم من اماده اورده بودم ک اگه قرار ب زایمان باشه برم... مامانمو برداشتیم دیگه از زیر قرآن و اینا رد شدم چ رفتیم بیمارستان فعلا کسی هم خبر نداشت ک قراره بستری شم... من ساعت هشت و نیم شب بود که دیگه وارد بلوک زابمان شدم بعد از انجام کارا و رفتم تو اتاق ساعت ده شب اینا بود ک آوردن سرم فشار زدن ک خیلی آهسته داشت پیش میرفت و منم اصلا دردی حس نمیکردم شد ساعت یک و نیم اینا که دیگه شیفت بیمارستان داست عوض میشد و مامایی ک مسئول من بود اومد گفت شیفت عوض میشه من دارم میرم سرم و قطع میکنیم صبح شروع میکنیم.. دیگه رفتن و منم خوابیدم.. صبح ساعت هشت اینا بود ک منتظر بودم سرم و وصل کنن ک بازم گفت زایمان اورژانسی داریم درد نداری تو یکن دیگه بهت میزنیم باز همچنان منتظر بودم ک ساعت ده و نیم دیگه اومدن شروع کردن و اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.. اولا اصلا درد نداشتم و شنگول بودم.. خودهر زادع شوهرم پزشک اورزانس همون بیمارستان بود ک هی میومد بهم سر میزد و سفارش میکرد ک حواسشون بهم باشه و هروقتم منو میدید میگفت تو همچنان شنگولی ک چون ماماهای بلوک میگفتن ک بدنت ب سرم مقاومه ک همین اذیتم کرد
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی3
بعد اون از ساعت 4 تا اخر هییییچ دردی نداشتم این وسط سه بار هم اومدن و برام شارژ کردن ساعت 5 معاینه کردن 6 سانت بودم و بهترین قسمتش این بود ک دیگه معاینه هم دردی نداشتم بعد ساعت6 هشت سانت بودم اما سر بچه هنوز بالا بود تا ساعت 7 شب ک دیگه حس مدفوع و فشار داشتم بهم پوزیشن سجده دادن و گفتن هروقت بهت زور اومدن محکم زور بزن و منم همینکارو میکردم تا دیگه فول شدم بعد یه ماما اومد کمک و گفت پاهاتو بگیر و چونتو بچسبون ب سینت و زور بزن خودشم کمک میکرد منتها من حس نداشتم نمیفهمیدم چیکار میکنه🙄 تا ساعت 8 زور زدم ک دیگ گفت بسه و منو بردن اتاق زایمان اونجا هم دکتر اومد و باز زور زدنا ادامه داشت تا ساعت 8:20 ک فشار سر بچه رو حس کردم ولی چون خیلی خسته شده بودم یه ماما هم اومد کمک و همراه با زورای من وزنشو مینداخت رو شکمم ک یهو دخترکم و دیدم ک دکتر آویزون گرفته بودش و گذاشتنش رو شکمم 🥺😍اون لحظه قشنگترین لحظه زندگیم بود انقدر اشک شوق ریختم و برای همه چشم انتظارا دعا کردم انشالله این حسو تجربه کنن❤بعدم دکتر شروع کرد بخیه زدن ک از طولانی بودن تایمش فهمیدم اوضاع خرابه بپرسیدم ک دکتر گفت من یه برش کوچیک زدم ولی پارگی های دیگه هم داشتی و درکل انقدر ک سر بخیه هام اذیت شدم سر زایمانم نشدم البته من استراحتم نداشتم و بعد ک اومدم خونه بخاطر زردی دخترم سه شب دیگه هم مجبور شدم بیمارستان دست تنها باشم ولی در کل بخام بگم زایمانم خیلی عالی بود بهتر ازون چیزی ک فکر میکردم توصیمم ب مامانا اینه ک اپیدوال یا بی دردی ک مناسب میدونین و حتما بگیرین واقعا ارزششو داره روز زایمان ک بهترین روز زندگیته رو درد نکشی و خاطره تلخی برات نشه❤
مامان هانا مامان هانا روزهای ابتدایی تولد
سلام دوستای عزیز بلاخره من تونستم تایم خالی گیر بیارم و بیام تجربه زایمانم رو بگم من تاریخ انتی ما برا ۱۷ بهمن بود و من منتظر ک درد و ماه دردم شروع بشه اما دریغ از کوچیک ترین درد بهداشت و دکتر بهم گفتن ک باید هر روز ان اس تی بگیری ک مشکلی پیش نیاد من همه ان اس تی ها مو مطب دکتر انجام میدادم روز ۱۸بهمن ک پنجشنبه میشد از شانس ....... دکترم نبود و بهداشت گفت برو بيمارستان بگیر منم رفتم این اس تی هم نگرفتن و گفتن چون یک روز از تاریخ ان تی گذشته بستری باید بشی و اینطوی شد ک من بدون زره ایی درد بستری شدم و رفتم بخش زایمان ب اتاق ک رسیدم اومدن اولین معاینه رو انجام دادن و گفتن دهانه رحم هیچی باز نيست ی قرص زیر زبونم گذاشتن و اکسیژن وصلم کردن رفتن بعد یک ساعت اومدن و معاینه دومم انجام و یک سانت بودم😞از ساعت ۶عصر تا ۸شب من یک سانت بودم تو اتاق خودم ورزشم میکردم ک پیشرفت ک نکرد بعدش نمیدونم چی بود بهم گفتن بزار ی لوله برات بزاریم ک رحمت بدون درد باز بشه منم اجازه دادم و خیلی دردناک ک حتی ندیدم چی بود رو داخل کردن و گفتن تکون نخور ی سرمم وصل اون کردن ک ب داخل بود دردام شروع شده بود بی تاب بودم دلم میخواست راه برم نمیزاشتن از ۸تا۱۱شب با اون دستگاه دردناک شدم ۳سانت ک خودشونم تعجب کردن ....
مامان ایلیا🩵 مامان ایلیا🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب دوستان اومدم براتون تعریف کنم
من چون بچم خونرسانیش کم شده بود .شنبه اول دی بستری شدم ساعت ۱۱ظهر .دیگه اومدن برام سرم فشار وصل کردن. خیلی درد کمی داشتم دیگه سرم رو قطع کردن دو ساعت بهم استراحت دادن تا ساعت ۵ونیم .دکترم اومد معاینه کرد گفت باید شیاف بزاریم برات تا دردم شروع بشه. دیگه اومدن شیاف گذاشتن از ساعت ۷شب بود دردام شروع شد میگرفت درد و ول میداد. ۵دقیقه ای یک بار بود معاینمم که میکردن ۱.۵بودم همش . تا اینکه داشتم قدم میزدم ساعت ۸و۲۰دقیقه بود یهویی یه چیزی گف تق😐کیسه ابم پاره شد واااای خدا تازه از اون موقع بود که دردام زیاد شد .یعنی اون زمانی که دردم‌ میگرفت خیلیییی دردناک بود. چند دقیقه ای که درد ول میکرد فکر میکردم خوب شدم که یهو دوباره درد میومد. خلاصه اینکه خیلییی درد کشیدم تا ساعت ۱۱شب شده بودم سه سانت. نا امید بودم کلا .جیغ میزدم .گریه میکردم . میگفتم منو بفرستین سزارین غلط کردم.😑بس که درد داشتم و معاینه کردناشون دردناک بود . اپیدورال هم از ۴سانت میزدن. ولی من بس بی قراری کردم زنگ زدن به دکترم .دکترم گفت براش اپیدورال بزنین با همون سه سانت. دیگه من انقد اذیت بووودم هی میپرسیدم کی میرسه دکتر بیهوشیییی به سختی تحمل کردم . البته یک ساعت شد تا دکتر اومد و من تو این یک ساعت شدم ۴سانت .بلاخره دکتر اومد ساعت ۱۲و۲۰دقیقه بود. سوزن اپیدورال رو وصل کرد تو کمرم .یه سوزش کمی داشت موقع وصل کردنش بعدشم دیگه عادی بود. خلاصه سوزن رو که زد و بی دردی رو تزریق کرد. وااای عالییییی بود یهویییییی همه دردام تموم شدن باورم نمیشد خیلی خوب بود برای من که آستانه تحمل دردم پایین بود.
بقیشو تاپیک بعد میگم
مامان آریا کوچولو🩵 مامان آریا کوچولو🩵 ۱ ماهگی
فاز فعالم خیلی طول کشید گاز بی حسی میدادن داشتم گیج میشدم تند تند سرم وصل میکردن جوونی برام نمونده بود میگفتن موقع انقباض زور بزن هر چی زور میزدم میگفتن زور خوب نمیزنی بچم خیلی تو کانال زایمان بود دیگ اکسیژنم رفت برام اکسیژن وصل کردن فشارم افتاده بود سر شده بودم کم گم داشتم بیهوش میشدم دیگ دردم نمیومد سر شده بودم نمیتونستم زور بزنم دکترمم میگفت باید زور بزنی من کم کم انگار داشت خوابم میبرد دیگ فهمیدن من توان زور زدن ندارم دو نفر افتادن رو شکمم شروع کردن ب فشار دادم تمام بدنم داغون میشد چن بار تکرار کردن تقریبا بیهوش میشدم تا اینکه سربچه مشخص شد دکترم گفت تا یک ربع دیگ زایمان نکنی میبرمت اتاق عمل...بعد اون همه زجر ...دیگ توان نداشتم زور آخر رو زدم با تمام توان دکتر شروع کرد ب قیچی زدن اصلا حس نکردم دوباره ریختن رو شکمم با تمام توان داد زدم یهو حس سبکی کردم دیدمش ک دنیا اومد تمام دردم رفت یهو همگی دویدن بچه رو بردن گفتن نفس نمی‌کشه داشتم میمردم یهو تو راه رو گریه کرد خیالم راحت شد
منتقلش کردن ان آی سی یو ب خاطر اوکسیژن...
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی2
نوزدهم صبح ساعت 6 رفتیم بیمارستان و تا 7 کارای بستری انجام شد و رفتم زایشگاه تا ساعت 9 ازم ان اس تی میگرفتن و معاینه کردن گفتن 2 سانتی و لگنت خیلی عالیه و این حرفا بماند ک معاینه ها برا من واقعا یه کابوس وحشتنااااک بود انقدر ک درد داشتم ساعتای 9 صبح یه ریزه قرص ک فک کنم ده تیکش کرده بودن دادن بهم و گذاشتم زیر زبونم گفتن کم کم دردات شروع میشه بعد دوباره ان اس تی گذاشتن ک داشت درد و انقباض و نشون میداد ولی من خیلی کم حس میکردم از دردای پریود خیلی خیلی کمتر اون معطلی ک هیچکاری هم نداشتم بیشتر کلافم میکرد تا ساعتای 1 ظهر ک دوباره یه تیکه قرص دیگه بهم دادن و ازون ب بعد دیگه دردام شروع شد اولش کم بود ک رو تخت اوکی بودم بعد هی داشت بیشتر میشد ک دیگه بلند شدم و فقط نفس عمیق میکشیدم و ورزش میکردم و با همینا خودم و اروم مبکردم تا ساعتای 4 ک اومدن معاینه کردن گفتن 3 سانتی و الان میان ک بهت اپیدورال بزنن (من از قبل هماهنگ کرده بودم) گفتم هنوز خوبم و میتونم تحمل کنم ولی گفتن مشکلی نیست دیگ میتونی بگیری اینم بگم تو این فاصله تخت روبرویی من دو نفر بودن ک قبل من اپیدورال گرفتن و من تمام مراحلشو دیدم یکم استرسم کم شد (اونجا فهمیدم کیفیت امپول های بی حسی و اینکه دکتری ک تزریق میکنه چقد ماهر باشه رو عوارض بعدش خیلی تاثیر داره پس حواستون باشه حتما بیمارستان خوب برید ک دکتر خوبم داشته باشه) خلاصه دکتر ک آقا هم بود اومد و من اماده شدم و اپیدورال و زدن ک بدون درد نبود اما قابل تحمل فقط همینکه حس میکردم سوزن لای مهره های کمرم در حرکته خیلی عذاب بود بعد ک تموم شد دراز کشیدم و بعد ده دقیقه کم کم بی حس شدم و پاهامم کرخت شد
مامان مهیار🥹💙 مامان مهیار🥹💙 ۱ ماهگی
سلام خانوما اومدم تجربه زایمانم رو براتون بزارم

من ۴۰ هفتم بود هنوز زایمان نکرده بودم همون روز ک ۴۰ هفته شدم رفتم پیاده روی فقط ۲ ساعت پیاده روی کردی بعداز ظهرم رفتم پیاده روی ۱ ساعت بعد شبش درد داشتم خیلی خیلی کم بود اینقد کم بود ک خوابیدم تا صب بعد صبح ساعت ۶ ونیم بیدار شدم برا همسرم چایی دم کنم دیدم دارم هی خیس میشم بعدش تا ساعت ۸ صبر کردم دیگ ساعت ۸ رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت فعلن ک خیس نیستی بزار تست بزنم تست ک زد گفت اره کیسه ابش نشتی دارع دیگ من رو بستری کردن بخاطر نشتی کیسه اب بعدش گفت چون ک نشتی داشته خود ب خود پیشرفت میکته وقتی ک اولین معاینه رو کرد ۲ سانت بودم دیگ ساعت ۹ شد بعد ۱ ساعت دیدن هیچ پیشرفتی نداشتم امپول فشار زدن من دیگ از ساعت ۱۲ دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود ساعت ۳ کیسه ابمو پاره کردن دیگ ساعت ۶و نیم عصر بود هنو تازه ۳ سانت بودم مامام اومد هی ورزشم میداد ساعت ۸ ۴ سانت شدم بعد ۴سانت دردام زیاد شد فقط ورزش میکردم هی اسکات عمیق میزدم دیگ ساعتای ۹ونیم بود گفت ۵ چقد دیر پیشرفت میکنی چهار نفر زایمان کردن تو هنوز زایمان نکردی بعدش پیشرفتم زیاد شد ساعت ۱۱ ۷سانت بودم ۱۲ ۸سانت دیگ ساعتا ۱ونیم بود ک من فول شدم بردنم رو تخت زایمان ۳ تازور زدم اقا مهیارم رو گذاشتن رو سینم🥹😍و بگم مامام خیلی خوب بود هی ک میدید دردام خیلی شد میبردم دوش اب گرم اروم میشد دردم