فاز فعالم خیلی طول کشید گاز بی حسی میدادن داشتم گیج میشدم تند تند سرم وصل میکردن جوونی برام نمونده بود میگفتن موقع انقباض زور بزن هر چی زور میزدم میگفتن زور خوب نمیزنی بچم خیلی تو کانال زایمان بود دیگ اکسیژنم رفت برام اکسیژن وصل کردن فشارم افتاده بود سر شده بودم کم گم داشتم بیهوش میشدم دیگ دردم نمیومد سر شده بودم نمیتونستم زور بزنم دکترمم میگفت باید زور بزنی من کم کم انگار داشت خوابم میبرد دیگ فهمیدن من توان زور زدن ندارم دو نفر افتادن رو شکمم شروع کردن ب فشار دادم تمام بدنم داغون میشد چن بار تکرار کردن تقریبا بیهوش میشدم تا اینکه سربچه مشخص شد دکترم گفت تا یک ربع دیگ زایمان نکنی میبرمت اتاق عمل...بعد اون همه زجر ...دیگ توان نداشتم زور آخر رو زدم با تمام توان دکتر شروع کرد ب قیچی زدن اصلا حس نکردم دوباره ریختن رو شکمم با تمام توان داد زدم یهو حس سبکی کردم دیدمش ک دنیا اومد تمام دردم رفت یهو همگی دویدن بچه رو بردن گفتن نفس نمی‌کشه داشتم میمردم یهو تو راه رو گریه کرد خیالم راحت شد
منتقلش کردن ان آی سی یو ب خاطر اوکسیژن...

۴ پاسخ

بگو بیخود میکنی یه ربع دیگه میبری اتاق عمل وقتی همون اولش گفتین میبردن خب
عادت کردن بعد اتفاق وارد عمل بشن😕😕

منو داغون کردن چنان پاره کردن که تا ۴۰روز هنوز بخیه داشتم نمیتونستم بشینم انقدافتادن رو شکمم که تا ۲۰روز تمام دنده هام وکوشت شکمم درد میکرد آخرم کله بچم یک طرفش ورم کرد گفتن به خاطر فشار زایمان بوده تایک ماه ورم داشت بردمش دکترگفت هماتومه خون جمع شده کم کم جذب میشه

چقدر ادمو‌زجر میدن با زایمان هاشون میبینین نمیشه ببرین اتاق عمل با سزارین بردارین دیگه الان وضعیتت چطوره بخیه زیاد داری

خدا لعنتشون کنه که اینقد. رو طبیعی تعصب دارن و فقط میخوان طبیعی عمل کنن حالا به هرقیمتی شده

سوال های مرتبط

مامان آقا فراز مامان آقا فراز ۴ ماهگی
اینقد درد داشتم اشکم درنمیومدش فقط با نفس کنترلش میکردم که بگذره دیدم ن هعی ورزشای مختلف ک دردم کم بشه مگ کم میشدش دیگ ب حدی رسیدم ک فقط زور میزدم حس زور زدن داشتم مامام میگفت زور نزن مگ میشد کنار تخت حالت چمپاته گرفتم قبلش ی زور زدم دستمو گذاشتم رو بدنم دستم خورد ب سر بچه ینی ریدم ب خودم سریع ب مامام گفتم دستم خورد به سر بچه سریع منو بلند کرد نشستم رو تخت معاینه کرد گفت عععع بچه اومدش زور نزن بریم اتاق زایمان نفهمیدم چجوری رفتم رو تخت که واسه زایمانه دیگ ن درد داشتم ن حس زور ی چند دقیقه راحت بودم خوابم گرفته بودش فقط مث آبشار از سروصورتم عرق میرفت مامام هعس نازم میداد نوازش میکرد میگفت اومد دیگ تمومه اینقد خسسته بودم نفهمیدم کی امپول زدن کی پارع کردش فقط اون موقع ک حس زور داشتم زور مسزدم دادم در نمیومد مامام گفت داد بزن که بچه بیاد من فقط مامانمو صدا میزدم با ۳ تا زور بچه اومد بعد حالا مگ جفت میومدش😂 هعی سرفه فلان نمیومد من ک بیحال بودم مامام میگفت بفرستینش اتاق عمل جفت و بخیه بزنن میگفتن ن دیگ کشید بند نافو اومد دم بدنم که گفتم بکش دارع میاد کشید جفتم اومد ولی دیگ واسه بخیه فرستادن منو اتاق عمل چون موقع زور زدن خودمو کشیدم عقب پارع شدم بدجور هیچ رفتم اتاق عمل بیهوش شدم راحت خوابیدم بعدش اومدم بخش پیش بچم
مامان 𝐚𝐫𝐚𝐝💛🦒 مامان 𝐚𝐫𝐚𝐝💛🦒 ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۳:
درخواست بی دردی و بی حسی کردم برام وصل کردن ماسک روی صورتم تنفسو سخت میکرد ولی کارساز بود طی هر درد نفس های عمیق شکمی انجام میدادم بازم دردا شدید بود میگرفت و ول میداد هر دو دیقه منظم بهم گفتن هروقت درد شدید گرفت پاهاتو بده بالا و نفستو نگه دار زور بزن پرسیدم از الان زود نیس و گف نه سرش نزدیکه منم منتظر درد میشدم جالب بود بین فاصله دردا باز هیچی حس نمیشد و پرستارای داخل سالنو نگاه میکردم نفس عمیق میکشیدم یهو میگرفت و منم با بچه تلاش میکردم زور میزدم هربار پرستار میومد چک میکرد میگف پیشرفتت عالیه ادامه بده تا اینکه یجاهایی دیگ بی حسی واقعا اثر کرده بود و با تمام توان زور میزدم بیاد بیرون همزمان ب شکمم نگا میکردم ک دیگ بچه مث همیشه گرد و قنبلی نبود و داشت دراز میکشید بیاد بیرون کل این داستان شاید دوساعت طول کشید دیگ ساعت ۸ صبح بود که ماما با وسایلش اومد بهم‌گف بزا برات بیحسی بزنم دوباره ولی بعدش یکم برش داد و هیچ دردی نداشت اخرین دردو با تمام توان زور زدم یهو تمام وجودم رها شد انگار بار سنگینی از دوشم برداشته شد و اومد روی دلم خیلی حس عجیبی بود🥺
مامان فسقلی🧡 مامان فسقلی🧡 ۸ ماهگی
نوار قلب گرفتم گف خوب نیس مستقیم برو زایشگاه . ساعت ۱۰ شب بستری شدم تا ۵ صبح انقباض های پراکنده داشتم ک اصلا درد محسوب نمیشد فقط صدای جیغ و داددبقیه شنیدم و روحیمو باختم
ساعت شیش صبح اومدن آمپول فشار زدن با دوز کم بعددیکی دو ساعت زیادش کردن ک من از ۳ سانت یهو شدم ۷ سانت بعدم گف ۱۰ سانتی فول شدی دکترمم اومد. دو تا ماما اومدن پاهامو توی شکمم فشار میدادن وقتی انقباض داشتم میگفتن زور بزن
منم با تمام توان زور میزدم ولی هی میگفتن خوب زور نمیزنی خلاصه ۲۰ دقیقه ای گذشت ک گفتن سر بچه دیده میشه تلاش کن یکم دیگه
حدودا سرش نصفه بیرون بود دکتر برش هم داده بود
دیگه هرکار کردن نیومد بیرون سریع دستگاه وکیوم آوردن دو سه بار انداختن بازم تکون نخورد
دو تا مامای هیکلی اومدن بالا سرم تمام وزنشون رو مینداختن روی بالای شکمم و با آرنج زور میزدن بچه بیاد بیرون ولی اصلا دیگه پیشرفت نکردم
یهو ضربان قلب بچه رسید به ۵۰
دکترم دیگه معطل نکرد سر بچه رو تا ته داد داخل و گف سریع ببرید اتاق عمل
مامان پگاه مامان پگاه ۱ ماهگی
سریع منو بردن و اونجا یادم نمیاد تا ی جاهایی رو ک باز دستگاه وصل کردن و گفتن بچه خوب شده دکترم تصمیم گرفته بوده ک بهم گاز بی حسی بدن
و دکتر بیهوشی اومد و بهم یاد داد ک چجوری استفاده کنم و بعد رفت من باید وقتی نزدیک ب شروع شدن دردم میشد گاز رو استفاده میکردم
اما چشمتون روز بد نبینه تا اونو دادن ب من شروع کردم ب زدن و استفاده کردن
وقتی گاز بی دردی استفاده میکنی ی مقدار حس خواب آلودگی و بیهوشی داره من انقدر زدم ک کامل بی هوش میشدم😂😂
میومدن میزدن توی گوشم چند بار ک باز بهوش میومدم 😂😂
باز دوباره ک هوشیارتر میشدم استفاده میکردم و کلا روند زایمانم همین شده بود😂😂😮‍💨😮‍💨💔💔
یهویی برای بار آخر ک داشتم گازو میزدم و از اونورم زور میزدم از هوش رفتم و اندازه چند دقیقه طول کشید و همه بالا سرم جمع شده بودن و دستگاه ارور داده بوده ک بچه اکسیژن خونش پایین رفته بود
خودمم افت شدید فشار داشتم ک دکتر خیلی ترسیده بود با تو گوشی و داد و بیداد منو بیدار کردن و گازو ازم گرفتن و قطع کردن و گفتن باید فقط زور بزنم وگرنه بچه خدایی نکرده کاری میشه
منم ففقققطططط زوور زدم و زور زدم و بیمارستانو گذاشته بودم رو سرم از بس ک داد زدم
و بالاخره دخترمو ساعت۹ انداختن روی شکمم اکسیژن وصل کردن بهش و تا ساعت۱۰ دکتر بخیه های منو زد
مامان 🧸🩷Aylin مامان 🧸🩷Aylin ۱ ماهگی
زایمان طبیعی
هی دردام وحشتناک تر میشد ی دستگاه هم ب کمرم وصل کرده بودن میگفتن هرکوقع درد اومد فشار بده آرومت میکنه
اما هیچی تاثیر نداشت
دردام وحشتناک بود فشار خیلی بدی رو مقعدم میومد ب ماما همراهم گفتم دیگ نمیتونم گفت بزار معاینت کنم
گفت شدی ده سانت خیلی خوبه داری زایمان میکنی بدون هیچ ورزشی سریع فول شدم تو بیمارستان انقد درد داشتم ک نمیتونستم تکون بخورم
دو تا دکتر اومدن بالا سرم ی ماما همراه و مادرم و همسرم
همسرم میگفت عجب اشتباهی کردم جلوت رو نگرفتم برا زایمان طبیعی
گاز خنده آوردن برای درد ی ماسک بود ک هرموقع درد میگرفت نفس عمیق میکشیدی و فوت میکردی
تا حدودی کمک کرد بهم هی میگفتن زور بزن منم دیگ نمیتونستم اون بی حسی باعث میشد سر گیجه بگیرم
توان نداشتم دکتر ب همسرم گفت پاهاش سغت بگیر تو شکمش ی پارچه بلند هم بستن دور کمرم و فشار میدادن شکمم رو همسرم پهلو هام و پاهام فشار میداد و بچه نره بالا
دیگ دیدن توان ندارم گفتن با مکش بچه رو میکشیم
گفت چند تا زور بزن بعد گفتن سرش معلومه دیگ داشتم غش میکردم مقعدم پاره میشد بهو بچه رو با دستگاه کشیدن بیرون همه دردا رفت
دخترم رو گذاشتن رو سینم قشنگ ترین حس دنیا بود 🥹
بعدش بند ناف دخترم رو دادن همسرم برید و جفت خارج کردن ک هیچی نفهمیدم
مامان پوریا💙😍 مامان پوریا💙😍 ۴ ماهگی
پارت سوم
تجربه زایمان طبیعی
همین که گفت کیسه ابو میبینم یهو کلی اب ازم اومد روتخت معابنه همه جا خیس شد ،سریع بستریم کردن نوار قلب گرفتن گفتن دردات نا منظمه و سه سانت شدی یه ساعت گذشت دوباره معاینه کردن گفتن هنوز سه سانتی نمیشه اینجوری ،تقریبا ساعت چهار بعداظهر بود،بعد یه معاینه تحریکی وحشتانک کردن باید تحنل میکردم تا پروسه زایمانم طولانی نشه،شدم چهارسانت زنگ زدن ماما همراهم ولی درد نداشتم همچنان ،سروم فشار زدن بهم ردادم شد هر چهار دقتیقه یه بار یهو شد هر دو دقیقه یع بار یهو داد زدم جیغ میزدم گریه میکردم خدا میدونه چقد درد کشیدم،دیگ ماماهمراهم اومد ورزش رو توپ انجام دادم،حموم بردتم ،میسه اب گرم داد بهم،روکمرمو با روغن زیتون ماساژ میداد هربار درد میگرفت نقاط فشاری کار میکرد زیارت عاشورا گذاشت با گوشیش خیلی کمک کرد واقعا در اخر هم ورزش سجده رفتیم که فول شدم همه اینا تا ساعت دوازده طول کشید
دیگ ساعت دوازده شب بود که گفتم حس زور دارم گفتن بزن وقتی دردت میگیره زور بزن تا جای که تونسم زور زدم یهو موقعه زور زدن نفسم رفت برام اکسیژن وصل کردن دوباره زور زدم کفتن داره میاد بردنم روتخت زایمان یکم دیگ زور زدم یهو گذاشتن بچه رو رو شکمم وای وایی تموم دردم رف وقتی دیدمش هیچ دردی نداشتم گریه میکردم بردنش رو تخت نوزاد منم بخیه زدن بردن بچه شیر دادمو رفتیم بخش🥹🥹🥹😍😍🥺🥺
اون لحظه بدنیا اومدن قسمت همه مامانا و اقدامیا🥹😍❤️❤️
مامان نفس و کارن❤️ مامان نفس و کارن❤️ ۴ ماهگی
#پارت_۶
اینک براتون سئوال نشه بابت اینک چرا منو سزارین نکردن باید بگم چون بی‌شرف بودن منم دلیلش رو نفهمیدم.
ساعت ۶اینا بود که مادرشوهرم زنگ زد به اون دعانویسه.
بعد اون دیگ کسی رو نذاشتن پیشم.
تقریبا به پنج سانت رسیده بودم.
ساعت ۶ونیم نزدیک هفت دردم یهو قطع شد ولی همون لحظه دستشویی شدید گرفت منو مدفوع.
گفتم بهشون میخوام‌ برم دستشویی نذاشتن معاینم کردن یهو گفتن ۷سانت شده سر بچه هم کاملا پایینه نمیتونیم بزاریم بری دستشویی.
سر همونم کلی غر زدم گفتن احساس دستشوییت بخاطر سر بچس و دستشویی نداری.
ولی من کلی غر زدم رفتم راست میگفتن هرچی زور زدم بی فایده بود.
برگشتنم همانا درد بدی تو کمرم و زیر دلم پیچیدن همانا انقدر یهویی بود که نفسم بند اومد بهم سریع دستگاه اکسیژن وصل کردن درده دیگ ولم نمیکرد خودمو جمع میکردم انگار میخواست قلبم وایسته همون لحظه یه فشار خیلی زیاد دوباره به مقعدم اومد فقط تونستم بگم دستشویی داره دکتر اومد معاینه کرد گفت فوله تند تند ریختن سرم یه عالمه دکتر و ماما اومدن تو اتاقم من نفس نمیتونستم بکشم.
(مادرشوهرم میگه یهو دیدم کل بخش زنان خالی شد همه دویدن تو اتاق تو منم سریع اومدم تو پشت در)
هی میگفتن زور بده ولی من مگ میتونستم نفس بکشم که زور بدم اکسیژن وصل کردن و آمپول زدن ولی من خمار بودم هیچی حالیم نبود داد زد زور بده یه با تمام توانم زور زدم لحظه آخر کم آوردم نفسم پیچید زورم نصفه نیمه موند همون لحظه دستگاه ضربان قلب بچه رو دیگ نشون نداد...
ادامه پارت بعد...
مامان لیام❄️ مامان لیام❄️ ۱ ماهگی
پارت پنج⭕❌⚕️
تا اینک شد ساعت شد۱۲:۴۵دیقه شب و دکتر معاینه کرد گف شدی۸سانت حالا باید دیگ زور بدی،رو تخت دراز کشیدم و زور دادم،لبامو رو هم فشار میدادمو زور میدادم،انقد لبامو رو هم فشار داده بودم دورش کلا زخم شده بود،دکتر و ماما میگفتن طوری زور بده ک مدفوع کنی،خلاصه انقد زور دادم ک ساعت۱:۵دیقه فول شدم سریع گذاشتنم رو ویلچر بردنم اتاق زایمانم دراز کشیدم رو تخت و گفتن هر بار ک دردت گرف زور بده در حدی ک مدفوع کنی و وقتی درد نداشتی زور نده،ماماهمرام دستشو میزاشت ی قسمت از واژنم میگف وقتی انقباضت گرفت زورتو بنداز اینجا ب اینجا زور بده ک دست من پرت شه بیرون،،تو اون لحظه ها درد طوری بود ک انگار تک تک استخونام داشت میشکست و من داشتم متلاشی میشدم،،خلاصه لحظه ای ک دردم میگرف ب شدت زور میدادم تمام قدرت و توانمو گذاشتمو زور میزدم،ک یهو ساعت ۱:۱۵دیقه سر بچم رو دیدم و بدنش عین ماهی لیز خورد و اومد بیرون اون لحظه انقد قشنگ بود ک همه دردات تموم میشدن و انگار خودتم دوباره متولد شدی،بند نافو قیچی کردن و پسرمو گذاشتن رو سینم،بهترین و ناب ترین حس دنیا بود اون لحظه،فک کن تا ی دیقه قبلش داشتم از درد میمردم ولی یهو همه دردام تموم شد و گل پسرمو گذاشتن رو سینم،هم اون آروم شد هم من،هزار بار گفتم خدایا شکرت انقد ک تو لایقشی ن انقد ک من دارم میگم،بچمو بردن واسه قد و وزن و دکتر گف همکاری کن یبار دیگ زور بده جفتتم بیاد بیرون،اینبار زور دادم اما ن ب شدت زور های زایمان،یکم فقط زور دادم و جفت اومد بیرون و شکمم رو فشار دادن هرچی بود اومد بیرون،دکتر گف یکم تحمل کن میخام بخیه هاتو بزنم،اول ی امپول بی حسی زد بعدش بخیه کرد،درد داشتم اما درحدی بود ک میشد تحمل کرد،ی لرزی هم گرفتع بودم ک میگفتن طبیعیه
مامان نیکان مامان نیکان ۹ ماهگی
ساعت ۹ آمپول فشار بهم زدن..ساعت ۱۱ شدم ۶ سانت ک آوردن بهم بی حسی وریدی زدن ینی ب سرمم آمپول بی حسی میزدن ک تو هر انقباض خودش وارد بدنم‌میشد..ی دکمه ام داشت ک اگه خودم دردم بیشتر شد دوز دارو رو بیشتر میکردم..خیلی خوب بود تحمل درد و برام خیلی آسون کرد..ولی من کل تایم انقباض و باز شدن دهانه رحم درد زیادی نداشتم‌قابل تحمل بود برام
ساعت ۱۲ مامای همراه دوباره معاینه کرد ۸ سانت شده بودم خودش تحریک کرد شدم ۹ سانت گف ۱ میریم اتاق زایمان
دوباره ساعت ۱ اومد یه معاینه کرد ک اون‌معاینه خیلیییییی درد داشت دوس داشتم‌بمیرم
بعد اون معاینه من معنی درد و فهمیدم دیگ داشتم میمردم ..سریع گف بریم اتاق زایمان از اونورم‌زنگ زد ب دکترم ک بیا مریضت فول شده و سر جنینو دارم‌میبینم
رفتیم اتاق زایمان و بمن گفتن زور بزن ..چجوری زور بزنم وقتی هیچ زوری نداشتم..میگفتن زور بزن انگار‌معنی زورو نمیفهمیدم چیزی ب اسم‌زور وجود نداشت..اصلا نمیتونستم زور بزنم..خلاصه با هر بدبختی از گوشه های تخت میگرفتم‌و صدامو مینداختم ته گلوم اصلا داد نمیزدم زور میدادم ..من‌زور واقعی هنوز نیومده بود بهم بخدا خودم داشتم زور میزدم..۳تا یا ۴ تا زور زدم‌ و پسرم دنیا اومد..۴ تا بخیه خوردم ک دکترم‌گف اگ خوب زور میزدی اونم‌نمیخوردی..
ادامه پارت بعدی
مامان هامین♥️🐣 مامان هامین♥️🐣 ۵ ماهگی
پارت دهم
مادر شوهرم نشسته بود روب روم من همچنان مرگو با چشام میدیدم جیغای خیلی بدی میکشیدم ساعت سه صبح بود همه اومدن اعتراض کردن انقد جیغ نکش ما خابیدیم فلان اینا من فقد با فشاری ک بهم میومد یکسره جیغ میکشیدم بعد نیم ساعت ماما اومد دست کرد تو واژنم بعد مقعدم گفت دوتا زور دیگ بده منم با تمام توان زور دادم
بعد داد زد اتاق زایمانو اماده کنید من همچنان داشتم میمیردم فقد جیغ میکشیدم نفس نداشتم برای راه رفتن اما دیذن بچم قدرتمو بیشتر میکرد ماما گفت بیا پایین رفتم پایین سر بچه رو قشنگ حس کردم میلرزیدم پنج دقیقه طول کشید تا اماده بشن لباس بپوشن من همچنان رو تخت زایمان داشتم جون میدادم
ماما اومد لعنتی دساش تا ارنج تو من بود هم از مقعد فشار وارد میکرد هم از واژن میگفت زور بزن اما من نفس نداشتم هیچ انرژی برای زور زدن نداشتم به پرستار گفت بیا شکمشو فشار بده نمیتونه زور بزنه دسش تو من بود داشت سر بچه رو به بیرون هدایت میکرد اون یکیم هعی فشار میداد من زور میزدم اما در توان من نبود زورای خوبی بدم بعد یک ربع حس کردم سر بچه اومد بیرون دردا تموم شد ولی یه سوزش وحشتناکی ک جیغمو در اورد پیچید تو واژنم بچه ک در اومد کامل تموم دردا رفتن
بچه رو گذاشتن رو شکمم سفت بغلش کردم حتی توان گریه نداشتم فقد ناله میکردم پاهام میلرزید ......
ادامه
مامان هانا مامان هانا ۵ ماهگی
تجربه زایمان 5
دیگه آمپول فشاری ک زده بود و قطع کرد و رفت، ماما همراهم گفت تو زور بزن وقتی سرش بیاد دیگه نمیتونن کاری کنن مجبورن بگیرن، ولی چون آمپول و قطع کرده بود من دردام در حدی نبود ک بتونم زور محکم بزنم، از خستگی و بی‌حالی و بی خوابی داشتم بیهوش میشدم و گریه میکردم ب ماما میگفتم توروقران ی کاری کن من میمیرم آخرش، اونم بیچاره حرصش گرفته بود و کاری نمیتونست بکنه، دیگه کلا افتادم رو تخت و ن میتونستم زور بزنم ن میشد نزنم هر انقباضی ک میگرفتم زور میزدم ولی اصلا اون زور هیچ کاری نمی‌کرد ماما میگفت هیچ فایده ای نداره زور زدنات، بالاخره ساعت 7وربع شد و شیفت عوض شد یهو هرچی دکتر و پرستار بود اومد تو اتاق و هی میگفتن زور بزن زور بزن منم ک دیگه توانی نداشتم، از همه وجود زور میزدم ولی اونا میگفتن چرا زور نمیزنی هنوزم تو هنگام مگه بقیه چطوری زور میزنن ک زورای من در برابر اونا هیچی نبود😂چام بسته بود یهو چشام و وا کردم دیدم دکتر لباسای مخصوص پوشیده و قیچی دستشه یکیم اومده بود بالا سرم نمیدونستم واسه چی، چشام و بستم زور بزنم یهو دیدم اونی ک بالا سرمه شکمم و فشار میده ک بچه بیاد بیرون، واقعا درد آور ترین لحظش بود دیگه منی ک تا اون لحظه جیغ نزده بودم جیغم بلند شد دکترم ک میگفت جیغ نزن زور بزن و یهو با قیچی پاره کرد، بعد چند دقیقه دکتر گفت نمیخاد زور بزنی بسه چشام و وا کردم دیدم بچم و گذاشتم رو سینم🥹🥹🥹همه دردام تموم شد همون لحظه