سریع منو بردن و اونجا یادم نمیاد تا ی جاهایی رو ک باز دستگاه وصل کردن و گفتن بچه خوب شده دکترم تصمیم گرفته بوده ک بهم گاز بی حسی بدن
و دکتر بیهوشی اومد و بهم یاد داد ک چجوری استفاده کنم و بعد رفت من باید وقتی نزدیک ب شروع شدن دردم میشد گاز رو استفاده میکردم
اما چشمتون روز بد نبینه تا اونو دادن ب من شروع کردم ب زدن و استفاده کردن
وقتی گاز بی دردی استفاده میکنی ی مقدار حس خواب آلودگی و بیهوشی داره من انقدر زدم ک کامل بی هوش میشدم😂😂
میومدن میزدن توی گوشم چند بار ک باز بهوش میومدم 😂😂
باز دوباره ک هوشیارتر میشدم استفاده میکردم و کلا روند زایمانم همین شده بود😂😂😮‍💨😮‍💨💔💔
یهویی برای بار آخر ک داشتم گازو میزدم و از اونورم زور میزدم از هوش رفتم و اندازه چند دقیقه طول کشید و همه بالا سرم جمع شده بودن و دستگاه ارور داده بوده ک بچه اکسیژن خونش پایین رفته بود
خودمم افت شدید فشار داشتم ک دکتر خیلی ترسیده بود با تو گوشی و داد و بیداد منو بیدار کردن و گازو ازم گرفتن و قطع کردن و گفتن باید فقط زور بزنم وگرنه بچه خدایی نکرده کاری میشه
منم ففقققطططط زوور زدم و زور زدم و بیمارستانو گذاشته بودم رو سرم از بس ک داد زدم
و بالاخره دخترمو ساعت۹ انداختن روی شکمم اکسیژن وصل کردن بهش و تا ساعت۱۰ دکتر بخیه های منو زد

۲ پاسخ

کدوم بیمارستان بودی عزیزم؟

اوه چقد طول کشیده بخیه زدن چرا؟

سوال های مرتبط

مامان نگار مامان نگار روزهای ابتدایی تولد
رفتیم بیمارستان و من خیلییی میترسیدم ماماهمراهم خداروشکر اون شب شیفت بیمارستان هم داشت وقتی رفتم خودش بود اومد منو معاینه کرد بدون هیییچچ دردی بود خداخیرش بده
گفت بچه خیلی خوب اومده پایین و دهانه رحمت۳سانته
فشجارم اومده بود پایین ب خاطر ترس زیاد و لرز گرفته بودم
دیگه منو بستری کردن و لباسامو عوض کردن بردن اتاق زایمان
اونجا دردام کم کم شدت می‌گرفت و ماماهمراهم ساعتای۴نیم یا۵اومد معاینم کرد گفت خیلی خوبه ۴سانت شدی و ی معاینه تحریکی هم انجام داد ولی انصافا خیلی خوب بود و احتیاط میکرد
من از اونجا ب بعد دردام خییلییی شدید شد و فقط نفس می‌کشیدم و آه و ناله و داد و بیداد میکردم ۲بار درخواست مسکن کردم ولی راضی نمیشدن چون فشارم پایین بود
دستگاه ان اس تی هم وصل کردن بهم بچه هم حالش خوب بود
من همش میگفتم دستگاهو باز کنند ک برم سرویس و هر بار ک میرفتم دستشویی میشستم اونجا و دوش رو باز میکردم ک آب گرم بشه و از کمر ب پایینم رو میشستم دائم
اون وسطا خیلی اتفاقا افتاد و من الان ب هییچ عنوان یادم نمیاد نمیدونم چرا اینم بگم ک برام مسکن ضعیف ی بار زدن واسم
یادم میاد ک ساعت ۷ صبح بود ک اومدن منو معاینه کردن و گفتن ک خیلی خوبه۶یا۷سانت باز بودم
دستگاه ان اس تی رو باز وصل کردن ک یهو گفتن ضربان قلب بچه داره افت می‌کنه و منو بردن ی اتاق زایمان دیگه ...
ادامه
مامان kaya مامان kaya ۳ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان معین کوچولو☺️ مامان معین کوچولو☺️ روزهای ابتدایی تولد
پارت ۳
تحمل نکردم نتونستم یعنی
دکترا ام گوش نمیدادن زجر کش میکردن
خلاصه ی آشنا داشتیم ت اتاق عمل ب واسطه ایشون
دکترم قبول کرد ک سز بشم
معدمم پر بود ب خاطر نوار قلب بچه باید می‌خوردم
لباس اینا آماده شدم سون وصل کردن
ویلچر نشین رفتم ☹️🥲
با همسری و مامان خداحافظی کردم و رفتم تو نشستم رو تخت از کمرم بی حسی زدن
شانسو نگاه بی حس نشده تیغو ک کشیدن جیغ محکمی زدم 😮‍💨
گفتن چیزی خوردی گفتم آره
ب خاطر اون بود ک بی حس نشده بودم دوباره بلندم کردن بی حسی
زدن
😭😭😭😭😭دوباره متوجه می‌شدم بچرو ک از شکمم میخواستم بیرون بکشن وای خدا 🥴😫😫😫
دکتر اومد بالا سرم دوباره کلا خودمو بی هوش کردن دیگه نفهمیدم چی شد رفتم 🥲🥲
ب هوش ک اومدم داشتم میلرزیدم دندونام ب هم میخورد
اما اما پسرمو ک دیدم باورم نمیشد 🤔🤔این کیه از کجا اومد 🫣
بردنم بخش ی کیسه شنم گذاشتن روشکمم
خیلی درد داش
بعد ۶ساعت گفتن بلند شو امان از اون لحظه
نمیشد توانشو نداشتم ب زور و کمک مامان بلند شدم لباسامو عوض کردن اومدم خوابیدم
خلاصه با همه اون دردا الان پسرم پیشمه روزی هزار بار شکر میکنم و
شکر میکنم ☺️☺️☺️☺️
مامان فندق مامان فندق ۳ ماهگی
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۶ ماهگی
ادامه.....

صبح همین داستان درد کشیدنم ادامه داشت تا صبح صبح صبحانه آوردن آنقدر درد داشتم هیچی از گلوم رد نمیشد مامانم ب زور میداد ب خوردم
خرما میداد آبمیوه میداد صبحانه ب زور یکی دو لقمه داد
ساعت نه شد اومدن دکترا تو این دوره همش من معاینه شدم ها
معاینه پشت معاینه پدرم در اومد دگ
اومدن کیسه ابمو زدن پاره کردن
بعد گفتن باید بیای پایین با توپ ورزش کنی
رفتم یکم ورزش کردم ولی از درد مگ می‌تونستم گفتن بیا بخواب دم دستگاه وصل کنیم
دوباره وصل کردن آنقدر درد داشتم دگ کاری نداشتن با مامانم چون اونجا همراه نمیذاشتن
مامانم میومد کمرمو ماساژ میداد کلا پیشم بود اومدن گفتم اپیدورال میخوای گفتم آره آره دارم از درد تلف میشم
گفتن باشه بزار دکتر بی حسیمون بیاد
منو بردن پایین ک بی حسم کنن رفتم ی بیس دقیقه اونجا منتظر موندیم تا دکتر بیاد
دکتر اومد کارو شروع کرد منم دردم داشت کم میشد هی تست میکرد ببینه بی حس شدم یا ن
ک بلاخره بی حس شدم
گفتم میتونی بلند شی بشینی رو ویلچر منم اصلا نمیتونستم پلی تا جایی ک زور داشتم بلند شدم با کمک اونا نشستم آنقدر راحت شده بودم ک نگو آنقدر خوب بود این اپیدورال
منو برداشتن آوردن همونجایی ک بودم گفتن میتونی پاشی بزاریم رو تخت و منی ک پاهام اصلا حس نداشت خواستم ک بلند شم افتادم هیچ کدوم از بی عرضه ها نمیتونستن بلند کنن
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی3
بعد اون از ساعت 4 تا اخر هییییچ دردی نداشتم این وسط سه بار هم اومدن و برام شارژ کردن ساعت 5 معاینه کردن 6 سانت بودم و بهترین قسمتش این بود ک دیگه معاینه هم دردی نداشتم بعد ساعت6 هشت سانت بودم اما سر بچه هنوز بالا بود تا ساعت 7 شب ک دیگه حس مدفوع و فشار داشتم بهم پوزیشن سجده دادن و گفتن هروقت بهت زور اومدن محکم زور بزن و منم همینکارو میکردم تا دیگه فول شدم بعد یه ماما اومد کمک و گفت پاهاتو بگیر و چونتو بچسبون ب سینت و زور بزن خودشم کمک میکرد منتها من حس نداشتم نمیفهمیدم چیکار میکنه🙄 تا ساعت 8 زور زدم ک دیگ گفت بسه و منو بردن اتاق زایمان اونجا هم دکتر اومد و باز زور زدنا ادامه داشت تا ساعت 8:20 ک فشار سر بچه رو حس کردم ولی چون خیلی خسته شده بودم یه ماما هم اومد کمک و همراه با زورای من وزنشو مینداخت رو شکمم ک یهو دخترکم و دیدم ک دکتر آویزون گرفته بودش و گذاشتنش رو شکمم 🥺😍اون لحظه قشنگترین لحظه زندگیم بود انقدر اشک شوق ریختم و برای همه چشم انتظارا دعا کردم انشالله این حسو تجربه کنن❤بعدم دکتر شروع کرد بخیه زدن ک از طولانی بودن تایمش فهمیدم اوضاع خرابه بپرسیدم ک دکتر گفت من یه برش کوچیک زدم ولی پارگی های دیگه هم داشتی و درکل انقدر ک سر بخیه هام اذیت شدم سر زایمانم نشدم البته من استراحتم نداشتم و بعد ک اومدم خونه بخاطر زردی دخترم سه شب دیگه هم مجبور شدم بیمارستان دست تنها باشم ولی در کل بخام بگم زایمانم خیلی عالی بود بهتر ازون چیزی ک فکر میکردم توصیمم ب مامانا اینه ک اپیدوال یا بی دردی ک مناسب میدونین و حتما بگیرین واقعا ارزششو داره روز زایمان ک بهترین روز زندگیته رو درد نکشی و خاطره تلخی برات نشه❤
مامان زهرا و علی مامان زهرا و علی ۷ ماهگی
پارت۳


میکردم واس زور زدن ولی بچه نمیومد پایین بهم گف سجده برو و زور بزن رفتم ولی نمیشد خیلی وحشتناک بود تحملم کم شده بود ب دکتر میگفتم چیشده هیچی نمیگف خیلی خونسرد بود دکتر و پرستار از اتاق رفتن گفتن نمیتونه ، تا رفتن ترسیدم گفتم حس زور دارم بیاین دیگ اومدن زور زدم گفتن نمیتونی ک خلاصه پرستاره اومد شکمم فشار میداد از بالا منم همزمان زور میزدم دکتر هم سعی میکرد از پایین بچه رو بیاره بیرون اینقدر داد زدم دست پرستارو‌میکشیدم ک فشار نده دردم گرفته بزور فشار میداد اینقذر زور زدم تا دست دکتر ب بچه خورذ گفتم برش بزنین ک بیاد دارم میمیرم نمیزد ولی بعد با دوتا زور دیگ بچه اومد بیرون و‌گزاشتنش روی سینم داغیشو حس کردم واییی بهتررین لحظه ی عمرم بود بعد بردنش واس اونطرف پرسیدم حالش خوبه گف اره صداش ک اومد اینقدر قربون صدقش رفتم و اشک ریختم خداروشکر گفتم واس این لحظه و سلامتیش ، بعد جفتو دراوردن وباند و پانسمان گزاشتن داخل واژنم، منو بردن داخل سالن و اومدن شکمم فشار دادم ، شکمم خیلی آزرده بود بخاطر فشارها حین زابمان ،بعد بردنم سرویس گفتن ادرار کن ک نتونستم اومدم بیرون باند و کشیدن بیرون و سوند گزاشتن ، ابمیوه اوردن و چایی ، خوردم بچمو اوردم گفتن شیرش بده ک ببریمت بخش
بعد شیردهی لباسام عوض کردن منو بردن بخش
اینم از تجربه من از زایمان طبیعی خداروشکر خیلیی راضی بودم انشالله قسمت همه ی مامانا بشه 🌸🤰
مامان رادمهر مامان رادمهر ۱ ماهگی
پارت پنجم
نشستم تا از کمر بهم تزریق کنه..هی میگف از کنار امپول مواد بی حسی داره میریزه بیرون، هی بیشتر تزریق کرد، اومدم دراز بکشم دیدم پاهام دیگه کامل داره بی حس میشه...گفتم من دیگه پاهامو حس نمیکنم چیکار کنم، از اون بدتر انقباضاتم رو هم نمیفهمیدم ک بخام ب وقتش زور بزنم...پرستار دستگاه و گذاشت جلوم گف دستت روشکمت باشه هر وقت سفت شد تو هر بار ۳ تا زور محکم بزن
منم شروع کردم، انقدر زور میزدم ک میگفتم الان از هر طرف ی ترک برمیدارم🤭
تو اون وضع فشارمم زیر ۱۶ نمیومد...خلاصه دکتر اومد گف لگنت کوچیکه، زور زدنتم فایده نداره فشارت بالاس بچه خفه میشه، ببریدش سزارین
من ک اینو شنیدم انگار اب جوش ریختن رو سرم، گفتم انقدر درد کشیدم چرا سزارین..دکتر خودم گفته بود لگنت خوبه ک...گفتن خوب و بد بودن لگن رو اینجا میشه تشخیص داد فقط..خلاصه چون پاهام بی حس بود نمیتونستن منو جابجا کنن ک برم اتاق عمل، شوهرم رو صدا کردن بیاد منو جابجا کنه، تو اون حین فقط ا خجالت گفتم تورو خدا ی چیزی بندازید رو پایین تنم ک شوهرم منو تو این وضع نبینه...تو اون لحظه خیلی دلم ب حال خودم سوخت، ب خاطر مواد بی حسی ک زده بودن دستام کلا میلرزید مث وقتی ک ادم سردش نیشه، شوهرم اومد منو تو اون حال دید فقط گف استرس نداشته باش من کنارتم، با اینکه باید بیرون وایمیستاد ولی همین ی کلمه قوت قلبم شد...
مامان ماه سو🌙❄️ مامان ماه سو🌙❄️ روزهای ابتدایی تولد
سلام من اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم من سشنبه ساعت حدودا ۱ بود یهو دیدم کیسه آبم پاره شد کلی اب ازم اومد ب ماماهمراهم خبر دادم گف برو بیمارستان رفتم و اونجا معاینه شدم دیدم میگه ۵سانتی خیلی خوبه منم هنگ بودم پس چرا درد نداشتم بعد تا کارامو برسن و بستری بشم ۳ شد دوباره تو زایشگاه معاینه شدم گفتن ۴سانتی دیدن کیسه ابم خوب پاره نیس خودشون پاره کردن ک درد خاصی نداشت سر بچه خوب تو لگن نچرخیده بود اول دوتا سرم قندی برام زدن و ضربان قلب و حرکات بچرو چک کردن ماماهمرامم کلا بالاسرم بود ضربان قلب بچرو چک میکرد بعد نمیدونم ساعت ۴ بود یا ۵سرم فشار رو زدن و بهم توپ داد روش نشستم گف هروقت حس کردی درد داری تند و محکم رو توپ بپر منم همینکارو میکردم چنتا ورزش دیگه انجام دادم تا سر بچه خوب بچرخه پایین دیگه کم کم بهم زورمیومد از ۷ونیم دردام شروع شد بیشتر ورزش کردم ماساژم میدادن ک زودتر دردام شروع بشه حالا ماما میگف هروقت حس زور داشتی زور بزن تو چنتا حالت مختلف زور میزدم تااینکه دیگه کم کم فول شدم منو بردن رو تخت زایمان چند دقیقه نشد ۱۰:۲۰دقیقه بچرو گذاشتن بغلم اینم بگم یه لحظه برام سوند زدن خالی کردن ک اصلا متوجه نشدم بعدش تا برام بخیه بزنن حدودا۴۰دقیقه طول کشید بی حسی زده بودن درد نداشت ولی متوجه میشدم اخرش فقط دردم اومد ک اسپری بی حسی زد واسم بیشتر موقع بخیه زدن کلافه شده بودم یکمم حس لرز داشتم ک کم کم خوب شد خداروشکر خوب تموم شد بعدش دیگه تو زایشگاه بودم گفتن باید ادرار کنی بعد بری بخش کمپوت اناناس خوردم و ابمیوه و یکم آجیل بهم سرم هم زدن ضربان قلب و فشارمو چک کردن بخیه هامو خونریزیمم چک کردن ادرار ک کردم بعد دوسه ساعت منو بردن بخش اونجا هم یه دور معاینه کردن بخیه هامو