پارت ۳
تحمل نکردم نتونستم یعنی
دکترا ام گوش نمیدادن زجر کش میکردن
خلاصه ی آشنا داشتیم ت اتاق عمل ب واسطه ایشون
دکترم قبول کرد ک سز بشم
معدمم پر بود ب خاطر نوار قلب بچه باید می‌خوردم
لباس اینا آماده شدم سون وصل کردن
ویلچر نشین رفتم ☹️🥲
با همسری و مامان خداحافظی کردم و رفتم تو نشستم رو تخت از کمرم بی حسی زدن
شانسو نگاه بی حس نشده تیغو ک کشیدن جیغ محکمی زدم 😮‍💨
گفتن چیزی خوردی گفتم آره
ب خاطر اون بود ک بی حس نشده بودم دوباره بلندم کردن بی حسی
زدن
😭😭😭😭😭دوباره متوجه می‌شدم بچرو ک از شکمم میخواستم بیرون بکشن وای خدا 🥴😫😫😫
دکتر اومد بالا سرم دوباره کلا خودمو بی هوش کردن دیگه نفهمیدم چی شد رفتم 🥲🥲
ب هوش ک اومدم داشتم میلرزیدم دندونام ب هم میخورد
اما اما پسرمو ک دیدم باورم نمیشد 🤔🤔این کیه از کجا اومد 🫣
بردنم بخش ی کیسه شنم گذاشتن روشکمم
خیلی درد داش
بعد ۶ساعت گفتن بلند شو امان از اون لحظه
نمیشد توانشو نداشتم ب زور و کمک مامان بلند شدم لباسامو عوض کردن اومدم خوابیدم
خلاصه با همه اون دردا الان پسرم پیشمه روزی هزار بار شکر میکنم و
شکر میکنم ☺️☺️☺️☺️

۵ پاسخ

واقعا سز سخته منم تجربه کردم

منم قراره سزارین بشم میترسم 🥹🥹🥹

وای لامصب خوب میگفتی چیزی خوردی🥹🥹🥹

وای خدا چقدرررر سختتتتی کشیدییییی

کیسه شن برای چی بوده؟؟

سوال های مرتبط

مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۶ ماهگی
ادامه.....

صبح همین داستان درد کشیدنم ادامه داشت تا صبح صبح صبحانه آوردن آنقدر درد داشتم هیچی از گلوم رد نمیشد مامانم ب زور میداد ب خوردم
خرما میداد آبمیوه میداد صبحانه ب زور یکی دو لقمه داد
ساعت نه شد اومدن دکترا تو این دوره همش من معاینه شدم ها
معاینه پشت معاینه پدرم در اومد دگ
اومدن کیسه ابمو زدن پاره کردن
بعد گفتن باید بیای پایین با توپ ورزش کنی
رفتم یکم ورزش کردم ولی از درد مگ می‌تونستم گفتن بیا بخواب دم دستگاه وصل کنیم
دوباره وصل کردن آنقدر درد داشتم دگ کاری نداشتن با مامانم چون اونجا همراه نمیذاشتن
مامانم میومد کمرمو ماساژ میداد کلا پیشم بود اومدن گفتم اپیدورال میخوای گفتم آره آره دارم از درد تلف میشم
گفتن باشه بزار دکتر بی حسیمون بیاد
منو بردن پایین ک بی حسم کنن رفتم ی بیس دقیقه اونجا منتظر موندیم تا دکتر بیاد
دکتر اومد کارو شروع کرد منم دردم داشت کم میشد هی تست میکرد ببینه بی حس شدم یا ن
ک بلاخره بی حس شدم
گفتم میتونی بلند شی بشینی رو ویلچر منم اصلا نمیتونستم پلی تا جایی ک زور داشتم بلند شدم با کمک اونا نشستم آنقدر راحت شده بودم ک نگو آنقدر خوب بود این اپیدورال
منو برداشتن آوردن همونجایی ک بودم گفتن میتونی پاشی بزاریم رو تخت و منی ک پاهام اصلا حس نداشت خواستم ک بلند شم افتادم هیچ کدوم از بی عرضه ها نمیتونستن بلند کنن
مامان مامان ماهلین😘 مامان مامان ماهلین😘 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان نگار مامان نگار روزهای ابتدایی تولد
سریع منو بردن و اونجا یادم نمیاد تا ی جاهایی رو ک باز دستگاه وصل کردن و گفتن بچه خوب شده دکترم تصمیم گرفته بوده ک بهم گاز بی حسی بدن
و دکتر بیهوشی اومد و بهم یاد داد ک چجوری استفاده کنم و بعد رفت من باید وقتی نزدیک ب شروع شدن دردم میشد گاز رو استفاده میکردم
اما چشمتون روز بد نبینه تا اونو دادن ب من شروع کردم ب زدن و استفاده کردن
وقتی گاز بی دردی استفاده میکنی ی مقدار حس خواب آلودگی و بیهوشی داره من انقدر زدم ک کامل بی هوش میشدم😂😂
میومدن میزدن توی گوشم چند بار ک باز بهوش میومدم 😂😂
باز دوباره ک هوشیارتر میشدم استفاده میکردم و کلا روند زایمانم همین شده بود😂😂😮‍💨😮‍💨💔💔
یهویی برای بار آخر ک داشتم گازو میزدم و از اونورم زور میزدم از هوش رفتم و اندازه چند دقیقه طول کشید و همه بالا سرم جمع شده بودن و دستگاه ارور داده بوده ک بچه اکسیژن خونش پایین رفته بود
خودمم افت شدید فشار داشتم ک دکتر خیلی ترسیده بود با تو گوشی و داد و بیداد منو بیدار کردن و گازو ازم گرفتن و قطع کردن و گفتن باید فقط زور بزنم وگرنه بچه خدایی نکرده کاری میشه
منم ففقققطططط زوور زدم و زور زدم و بیمارستانو گذاشته بودم رو سرم از بس ک داد زدم
و بالاخره دخترمو ساعت۹ انداختن روی شکمم اکسیژن وصل کردن بهش و تا ساعت۱۰ دکتر بخیه های منو زد
مامان شاهان مامان شاهان ۲ ماهگی
منم گفتم مثل بقیه بیام تجربه زایمانم رو بگم
من دردم گرفت با دکترم صحبت کردم رفتم بیمارستان معاینه شدم سه سانت دهانه رحمم باز بود ولی چون من سزارین اختیاری بودم دکترم کارامو کرد ک برم اتاق عمل
قبل از اتاق عمل بهم لوله ادرار وصل کردن درد نداشت اما حس میکردی دسشویی داری من فکر میکردم خودم متوجه میشم و میتونم ادرارمو کنترل کنم اما نه اینجوری نبود دکترم صدام زد و ماما اومد منو ببره خیلی استرس داشتم ب حدی ک پاهام توان راه رفتن نداشت اما رفتم باهام صحبت کردن بی حسی رو زدن و زود منو خابوندن ولی چون استرس شدید داشتم حالم بد شد انگار بی حال بودم زبونم سریع سنگین شد فشارم اومد پایین بهم دارو زدن و ماسک اسکیژن گذاشتن بهتر شدم البته من آسم هم دارم اصلا متوجه برش زدن و اینا نشدم این ک میگن میفهمی دست میکنن تو شکمت من اصلا نفهمیدم توی ۶دقیقه بچم ب دنیا اومد و بعدش شکممو فشار دادن ک خون ها تخلیه بشه یکم حس کردم ک دارن فشار میدن بازم درد نداشتم بخیه زدن کلا ۴۵دقیقع شد تا از اتاق عمل اومدم و رفتم بخش بی حس بودم ساعت ۱۲عمل شدم تا ساعت ۹صبح هیچی نخوردم خودشون گفتن مایعات بخور و پاشو بشین یکم ک نشستم گفتن بیا لب تخت پاهاتو آویزون کن باز بعد چند دقیقه گفتن پاشو یکم راه برو درضمن صبح اول وقت لوله ادرار رو کشیدن ازم
در کل اذیت نشدم فکر نمی‌کردم انقدر آسون بگذره اگه استرس نداشتم همون اتاق عمل هم حالم بد نمیشد همون روز اوکی بودم تا عصرش ک مرخص شدم اومدم خونه فرداش یکم درد داشتم ک ی شیاف گذاشتم و آروم شدم از همون شب اول خودم کارای خودم و بچمو میتونم انجام بدم نه ک اصلا درد ندارم دارم اما کمه ک شیاف هم استفاده نمیکنم ...
مامان فندق مامان فندق ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان بَشِهههههه👶 مامان بَشِهههههه👶 ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت سوم :
دکتر که اومد مجدد معاینم کردن گفتن هنوزم دو سانتی چ من با اونهمممممهه درد دنیا رو سرم خراب شد😥😥🥲
و دکتر گفت پیشرفت نکردی و کیسه ابت هم ترکیده برا بچه خطرناک برو برای سزارین
خلاصه ساعت ۱۰/۵ بردن برای سزارین
و دکتر تو اتاق عمل گفت تو الان ۷_۸ سانتی چرا گفتن دو سانت 😑😑 ولی دیگ کار از کار گذشته بود و سوند گذاشته بودن و بی حسی زده بودن و در آخر بعد اون همه درد ک پاهام هنوز داشت می‌لرزید سزارین شدم

اینو بگم ک من اینقدر درد داشتم ک اصلا درد سوند و سوزن بی حسی رو حس نکردم و جراحیم خوب و تمیز بود شکر خدا

ولی حین عمل انگار ب بی حسی واکنش داده بودم ضربان قلبم رفته بود بالا ک یه عالمه بی حسی بهم زدن
واین باعث شده بود بعد عمل گیج و منگ بودم تا دو روز و واقعا یادم نمیاد چیا گفتم و چیکارا کردم

خلاصه ک من درد هر دو کشیدم و الان کوچولوم تو بغلم شکر خدا 💜🤲🏻
انشالله زایمان راحت قسمت همه باردارا و چشم انتظارها😍

بارداری
زایمان
آنومالی
مامان فندق مامان فندق ۳ ماهگی