تجربه زایمان ۶
من ک باورم نمیشد اصلا گفتم جدی گف اره پیشرفت نداری گفتم خدا خیرت بده من دیگ نمیتونم تحمل کنم اومدن و سوند وصل کردن ک اصلا درد نداشت چون با اون سوند فرق می‌کرد لباسم تنم کردن منم همچنان درد داشتم سرم و فشارم قطع کردن و بردنم اتاق عمل رفتم روی تخت و کمرم و بی‌حس کردن ولی من حس داشتم و پاهامو تکون میدادم ک میگفتم من حس دارم ک دوباره بی حس کردن گفتن دراز بکش دراز کشیدم و پاهام و آوردم بالا گفتم دکتر من حس دارم یهو تیغ نزنی ها گف دختر تو چقد شیطونی بیهوشت میکنم ها گفتم نه نکن ولی من حس دارم اومد بتادین زد ب شکم و پاهام چن تا ویشگون ریز از شکمم گرفت ک گفتم دکتر چرا ویشگون میگیری دیگ یه دکتر اومد یه چیزی زد تو انژوکتم و بیهوش شدم😅😂
ساعت ۱۱ونیم تو خواب بیداری بودم ک دیدم دارن شکمم و فشار میدن و زیاد دردی حس نکردم فقط گیج بودم و میگفتم بچم کجاس میگفتن خوبه دیگ بردنم از اتاق عمل بیرون و مامانم و شوهرم و ک دیدن گریم گرف حالا من گریه اونا گریه
دیگ تو اتاقم یه شکمم و فشار دادن و بچه رو آوردن

من سزارین شدم انکار ن انگار ن در حین عمل چیزی فهمیدم درد کشیدم ن بعد سزارین ک سری بدنم رفت هیچکدوم انقد زایمان راحتی داشتم ک نگو نپرس خیلی خوب بود فردای عملم راه رفتم جایی از بدنمم درد نمیکنه و درد نگرفت بیمارستان خصوصی خلاصه یه فرقی با دولتی داره دیگه

چ زایمان عجیبی داشتی😁😁😁خداروشکر ک زاییدی

عزیزم چقدر عذاب کشیدی اونجاا

مبارکت باشه گلم

عزیزم دردت چطوره خیلی بده دو درده شدی پس.. منم سزارین شدم الان 10 روزس دردم کمتر شده