*تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
ی چیز یادم رفت از پارع کردن کیسع آب ک اون لحظه ک پارع کرد دکتر و رفت ب مامایی ک پیشم بود و سرم و تنظیم میکرد گفتم الان بچم آب نداره خفه نشه ک کلی خندید بهم گفت ن جاش خوبه😁دیگه نوار قلب هی وصل میکردن و دردام داشت شدیدو شدیدتر میشد ماماهمراه ک اومده بود بهم میگفت وقتی درد داری اسکات بزن ک من واقعا تو درد ها اصلا پاهام جون اسکات زدن نداشتن و هی بهم میگفت اصلا همکاری نمیکنی و منم میگفتم درد دارم نمیتونم این مابین دو باری خواهرشوهرم اومد داخل و چون داد و بیداد میکردم نمیذاشت مامانم بفهمه منم و خودش میومد ماساژ و اینا میداد بهم خیلی کمک کرد تو سرویس مینشستم و با اب داغ کمرمو ماساژ میداد ک این کار در واقع وظیفه ماماهمراهم بود ولی همونطور ک گفتم تیپ زدع بود ک میترسید تیپش خراب شه.. دیگه ب جایی رسید ک داد میزدم و دست خواهرشوهرم و میگرفتم و میلرزیدم و حاضر بودم درد مداوم داشته باشم ولی نگیره و ول کنه چون تا میومدم اون لحظه ک درد ساکت میشد جون بگیرم دوباره شروع میشد ک وحشتناک بود و اون آخریا دیگه التماس میکردم منو ببرید سزارین.. دیگه ساعت یازده و نیم شب بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت هفت سانتی یکم ک دستکاری کرد گفت فول شدی.. آماده شید برا زایمان ی بار تلاش کردن ک نشد و نیومد بهم گفت بیا پایین برو سرویس فکر کن داری دستشویی میکنی اون لحظه مامانم اومد داخل دیگه دست ب کار شد با اب ولرم و ماساژ کمر و پهلو منم زور میزدم تا ساعت دوازده و نیم سه بار رفتم سرویس و اومدم ک دوازده و نیم مامانم و بیرون کردن و دوباره خوابیدم رو تخت

۶ پاسخ

بسلامتی زایمان کروی😍😍قدمش پر خیر و برکت باشه

مث من میگفتی ببرن سزارین

من از اول شوهرم اومد تا کیسه اب پاره کردن بود بعدش رفت جاش مامانم اومد کلی کمکم بود من که یه دور تا فول رفتم دهانه بسته شد دوباره از اول شروع کردم

عزیزم تنت سلامت واقعا🌷✨️
خداروشکر برای سلامتی خودت و بچه 😍

🥲🥲

خوبه اونارومیزاشتن داخل؟

پارت سه نذاشتی که

سوال های مرتبط

مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۴ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
یه بار تو بیمارستان ک ان اس تی داده بودم بهم گفتن تا چهل و یک هفته تمام وقت داری و برو خونه... ولی من طاقت نداشتم و همش استرس مدفوع و اینارو داشتم خلاصه ک رفتم مطب دکتر عصر چهارشنبه ۱۴ آذر ک گفتم وقتم تموم شده درد ندارم و نگرانم و دکتر نامه بستری داد و دوبار معاینه کرد گفت دو سانتی برو بیمارستان خودم هم شیفت هستم و میام پیشت... من اومدم خونه مامانم و ظهر هم ناهار نخورده بودم مامانم اش درست کرده بود ک گفتم خوبه سبکه بخورم ک برا زایمان اماده باشم... دیگه وسایلامم من اماده اورده بودم ک اگه قرار ب زایمان باشه برم... مامانمو برداشتیم دیگه از زیر قرآن و اینا رد شدم چ رفتیم بیمارستان فعلا کسی هم خبر نداشت ک قراره بستری شم... من ساعت هشت و نیم شب بود که دیگه وارد بلوک زابمان شدم بعد از انجام کارا و رفتم تو اتاق ساعت ده شب اینا بود ک آوردن سرم فشار زدن ک خیلی آهسته داشت پیش میرفت و منم اصلا دردی حس نمیکردم شد ساعت یک و نیم اینا که دیگه شیفت بیمارستان داست عوض میشد و مامایی ک مسئول من بود اومد گفت شیفت عوض میشه من دارم میرم سرم و قطع میکنیم صبح شروع میکنیم.. دیگه رفتن و منم خوابیدم.. صبح ساعت هشت اینا بود ک منتظر بودم سرم و وصل کنن ک بازم گفت زایمان اورژانسی داریم درد نداری تو یکن دیگه بهت میزنیم باز همچنان منتظر بودم ک ساعت ده و نیم دیگه اومدن شروع کردن و اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.. اولا اصلا درد نداشتم و شنگول بودم.. خودهر زادع شوهرم پزشک اورزانس همون بیمارستان بود ک هی میومد بهم سر میزد و سفارش میکرد ک حواسشون بهم باشه و هروقتم منو میدید میگفت تو همچنان شنگولی ک چون ماماهای بلوک میگفتن ک بدنت ب سرم مقاومه ک همین اذیتم کرد
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۲ ماهگی
ادامه 1:
بعله کیسه ی ابم بود ک ترکید
بلند شدم و رفتم‌سرویس بهداشتی و دیدم ک آب زیادی ریخت و فهمیدم ک گیسه ی ابمه خونه ی مامانمینا بودم و همه ی وسایلام‌م همونجا وسایلارو برداشتیم منو شوهرم و مامانم راه افتادیم‌سمت بیمارستان(نیکان سپید تهران)
بارون شدیدیم میومد همینجور تو مسیر کیسه ی اب داشت خالی میشد و میومد زیر پام خلاصه رسیدم بیمارستان سریع رفتم بلوک زایمان و ان اس تی رو وصل کردن بهم و لباسای بیمارستان رو دادن پوشیدم و ب دکترگ زنگ زدن ساعت ۳ و نیم بود و من اون موقع درد زیادی نداشتم بخاطر همین ب دکترم‌چیزی نگفتن ک درد دارم و دکترم گفت ک درد نداره من‌ساعت ۶ میام
اما نیم ساعت بعد دردای من کم کم شروع شد و هی بیشتر میشد و فاصلش کمتر پرستار بهم انژوکت رو وصل کرد ک یه انژوکت بزرگه ک واقعیتش خیلیم‌درد میگیره اما خب قابل تحمله هی من ب پرستار میگفتم ک درد دارم ب دکترم خبر بدین اما‌کثافت خبر نداده بود (چون دکترم تو اتاق عمل حال منو ک‌دید گفت بهم نگفتن وگرنه زودتر خودمو میرسوندم )
ساعت ۶ و نیم صبح بود ک پرستار اومد سوند رو بهم‌وصل کرد و گفت بلند بشم و رو تختی ک دیگه میخاستنم ببرن اتاق عمل بخابم و رو تخت دراز کشیدم و بردنم سمت اتاق عمل
مامان لیامی مامان لیامی ۳ ماهگی
پارت سه❌⭕⚕️
ساعت شد یکو نیم من دردام کم کم شروع شده بود و انقباض داشتم،قابل تحمل بود دردا ولی خب ی لحظه ک میگرف ادم جونش در میومد،خلاصه من هی رفتع رفته دردام بیشتر میشدو غیرقابل تحمل تو این حین هی میومدن معاینه میکردن و نوار قلب میگرفتن،،تا اینک ساعت 7عصر بود ک ماما معاینه کرد گف شدی سه سانت زد کیسه آبم رو پاره کرد و گف پاشو ورزشاتو ادامه بده ک چهار سانت ک بشی زنگ میزنیم ماماهمراهت میاد،گفتم من دارم از درد میمیرم نمیتونم ورزش کنم،گف پاشو یکم ورزش کن بعدش برات گازاکسیژن میارم ک بزاری دهنت دردات کم شه،من داشتم از درد ب خودم میپیچیدم احساس میکردم تک تک سلولای بدنم دارن نابود میشن گریه میکردمو داد میزدم میرفتم زیر دوش آب گرم و اسکات میزدم،همش میگفتم خدایا مامانم طفلی چطوری این دردو سر زایمان تحمل کرده تازه اونجا قدر مامانمو دونستم،دیگ انقد هوار زدم ساعت نه و نیم شب بود ماما اومد برام گاز رو گذاشت و گفت حالت سجده وایسا ک بچه کامل سرش بیاد تو رینگ،شدی چهارسانت و الان زنگ میزنیم ب ماماهمرات ک بیاد،من اون گاز رو ک گذاشتم انگاری تو کما بودم خیلییییییی خوب بود قشنگ80درصد دردمو کم کرد،خیلی مزه میداد و داشتم کیف میکردم با این گازه
مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت اخر :


فقط ورزش کنین ک رحمتون نرم بشه من ک دردام شروع شد دیگه تندی باز شدم دیگه بین این خابیدنا و درد کشیدنا ماما اومد معاینم کردساعت ۸ بود بهم گفت زور بزن فول شدی دیگه من داد نزدم فقط زور میزدم محکم هی زور میزدم دیگه برام بی حس کردن تیغ زدن دوسه تا زور دیگه زدم ساعت ۸و۱۵دقیقع نینی اومد بیرون اون لحظه دیگه همه هواسم رفت به بچه و هیچ دردی نداشتم فقط نگاش میکردم انگار غریبه بود برام انگار من توی دنیای دیگه بودم وقتی گذاشتنش رو سینم خیلی حس خوبی بود همه دردام رفت بعد بچه رو گذاشتن کنار و گفت اروم اروم سرفه کن جفتت بیاد بیرون دیگه سرفه زدم و جفت اومد و باز با امپول بی حسی تزریق کرد و بخیه زد زایمان طبیعی برای من خوب بود و از بخیه نترسین انقد خوشحال و راحتین ک دیگه درد نمیفهمین بعدشم ک مامان و ابجیم اومدن تو اتاق زایمان و نینی رو دیدن و ماما همراهم کلی عکس و فیلم از نینی فرستاد برای باباییش حتی فیلم بریدن بند ناف و اینا رو برام گرفته بود ماماهمراهم بگیرین خیلی کمک میکنه و تمام
مامان بلوبری مامان بلوبری ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۴ مادرشوهرمم باهام بود تو اتاق زایمان هی آبمیوه و انرژی زا میداد بهم گلوم‌شده بود مثل چوب خشک ک هرچی میخوردم انگار ن انگار تا ساعت ۲ همین روال بود دوباره ماما اومد معاینه کنه من دوباره قسم و آیه توروخدا معاینه نکن دیگه با زور دوباره معاینه کرد گفت دو سانت شدی درد هام بیشتر شده بود ولی قابل تحمل بود یه آبی با سرنگ تزریق کرد توی رحمم ک انگار زغال داغ کردن تو واژنم خیلی میسوخت گفت این کمک میکنه دهانه رحمت نرم بشه خلاصه گفت برو دوباره ورزش و سجده ساعت ۴ بود زنگ زدم شوهرم بیاد ماما گفت یه آب زعفرون غلیظ هم بگو بیار بخوری دیگه مامانم و شوهرم با هم اومدن من دردهام بیشتر شده بود و دیگه جون نداشتم از درد معاینه ک بسکه معاینه کرده بودن و من جیغ زده بودم خوابیدم رو تخت یه چرت زدم ماما گفت اگه همکاری کنی تا ساعت ۸ زایمان کردی دیگه شوهرم اومد شروع کرد به ماساژ دادن و حرف زدن و مسخره بازی دراودن تا من دردهام یادم بره تا شوهرم اومد و ماساژ شروع کرد بعد حدود یک ساعت ماما اومد دوبارعه معاینه گفت ۴ سانتی عالیه کاش شوهرت زودتر اومده بود خیلی داره بهمون کمک میکنه بدنت داره خودش هورمون ترشح میکنه تا زودتر زایمان کنی با یه میله حدود بیست سانتی کرد داخل واژنم و کیسه آبم پاره کرد تخت پر آب شد و خون یه آب گرمی ازم خارج شد دوباره با سرنگ دارو زدن داخل واژنم و داد و بیداد من رفت هوا خیلی میسوخت و درد داشت بدنم لرز افتاده بود بهش دندونام روهم نمی موندن تمام جونم میلرزید انگار دیگه تو این دنیا نبودم انقد حالم بد بود ماما گفت اشکال نداره طبیعی علاوه بر لرزشدید تهوع هم گرفته بودم من کلان از تهوع میترسم
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمانم🤚🤱
دیگه رفته رفته بیشتر می‌شد دردم و ماما همراهم هم اومد دید درد ندارم رفت چند ساعت دیگه اومد ک یه کوچولو درد داشتم دیگه ورزش رو شروع کردیم ک ساعت ۴/۵ اینا بود ک شدم ۵ سانت اومدن کیسه آب رو پاره کردن و دردام بیشتر شد ولی چون من دردهای پریودیم شدید بود برام درد جدیدی نبود ولی از درد پریودی ک خودم داشتم داشت دردش بیشتر می‌شد ولی در کل همون درد بود دیگه رفتیم رو ورزش سجده ک خیلی عالی بود برا من و سر دوساعت فول شدم دیگه رفتم تو مرحله زور زدن ک خیلی سخت بود برا من نمیدونم چرا بلد نبودم زور بزنم😐زور میزدم ولی اونا میگفتن اون زوری ک باید بزنی اینجور نیست و باید زور رو بدی ب مقعدت و من نمیتونستم یه چند بار انجام دادم تا دستم اومد چجوریه گفتن باید جوری زور بزنی ک مدفوع کنی من خیلی زور میزدم ولی مدفوع نمیکردم دیگه دیدن نمیشه یکم برش دادن و یکی اومد رو شکمم و فشار میداد منم چند تا زور محکم و بالاخره سرش رو دیدن و بازم برش دادن😬 تا بالاخره ساعت ۸:۱۵دقیقه گل پسرم بدنیا اومد🥹
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۴ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت پنجم
ساعت دوازده و نیم شب بود که خوابیدم رو تخت هی بهم میگفتن زور بزن و وسط تشویق میکردن ک افرین کم مونده داره میاد و لباسای من کامل خیس عرق بود و سه بار تو بلوک من لباس عوض کردم انقد ک کثیف و خونی شده بود و ی ماما بالاسرم شکممو فشار میداد تا دخترم بیاد دیگه دوازده و چهل و پنج دیقه دخترم ب دنیا اومد و اون لحظه دردام ساکت شد و من خوشحال ترین بودم و لباساشو پوشوندن ک همشون ریخته بودن سر دخترم چقد خوشگله و فلان کلی عکس میگرفتن😐اصلا نیاوردن من ببینمش.. دیگه شروع کردن بخیه زدن ک در حالی ک دو تا پیس اسپری زد برام تا بی حس شه ولی میفهمیدم دارع میدوزه ولی مهم نبود چون دردای اصلیم تموم شدع بود و دو ساعت موندم ریکاوری مامانمم اومد داخل و ساعت سه بود که اومدن بردن بخش... خلاصه چند روز اول هرکی میپرسید زایمانت چجور بود نقد ک بهم سخت گذشته بود میگفتم افتضاح ولی الان ک فکر میکنم میبینم کار خوبی کردم ک طبیعی و انتخاب کردم.شکم ک خالی میشه مثل ژله حرکت میکنه ن میشه گفت حس درده ن ویزی ولی حس مزخرفیه با اینکه واژنم بخیه خوردع و شکمم بخیه نداره بازم سرفه و اینا برام سخته چ برسه اینکه سزارین بودم واویلا بود
مامان پگاه مامان پگاه ۳ ماهگی
رفتیم بیمارستان و من خیلییی میترسیدم ماماهمراهم خداروشکر اون شب شیفت بیمارستان هم داشت وقتی رفتم خودش بود اومد منو معاینه کرد بدون هیییچچ دردی بود خداخیرش بده
گفت بچه خیلی خوب اومده پایین و دهانه رحمت۳سانته
فشجارم اومده بود پایین ب خاطر ترس زیاد و لرز گرفته بودم
دیگه منو بستری کردن و لباسامو عوض کردن بردن اتاق زایمان
اونجا دردام کم کم شدت می‌گرفت و ماماهمراهم ساعتای۴نیم یا۵اومد معاینم کرد گفت خیلی خوبه ۴سانت شدی و ی معاینه تحریکی هم انجام داد ولی انصافا خیلی خوب بود و احتیاط میکرد
من از اونجا ب بعد دردام خییلییی شدید شد و فقط نفس می‌کشیدم و آه و ناله و داد و بیداد میکردم ۲بار درخواست مسکن کردم ولی راضی نمیشدن چون فشارم پایین بود
دستگاه ان اس تی هم وصل کردن بهم بچه هم حالش خوب بود
من همش میگفتم دستگاهو باز کنند ک برم سرویس و هر بار ک میرفتم دستشویی میشستم اونجا و دوش رو باز میکردم ک آب گرم بشه و از کمر ب پایینم رو میشستم دائم
اون وسطا خیلی اتفاقا افتاد و من الان ب هییچ عنوان یادم نمیاد نمیدونم چرا اینم بگم ک برام مسکن ضعیف ی بار زدن واسم
یادم میاد ک ساعت ۷ صبح بود ک اومدن منو معاینه کردن و گفتن ک خیلی خوبه۶یا۷سانت باز بودم
دستگاه ان اس تی رو باز وصل کردن ک یهو گفتن ضربان قلب بچه داره افت می‌کنه و منو بردن ی اتاق زایمان دیگه ...
ادامه
مامان ریحانه‌سادات مامان ریحانه‌سادات ۲ ماهگی
و قسمت سخت ماجرا تازه از اینجا شروع شد
از وقتی عمل تموم شد سرمای عجیبی تموم وحودمو گرفت جوری ک از سرما دندونام بهم میخورد و کم کم دردای ریزی هم حس میکردم ک بهشونم گفتم من خیلی سردمه ک گفتن بخاطر داروییه ک بهت زدیم
بعدش
دونفر اومدن و با پارچه روتختی ک زیرم بودم بلندم کردن و گذاشتنم رو تخت بخش ریکاوری و بردنم ب اتاق ریکاوری ک سرماش عحیب بود
ی دستگاه فشار و ظربان قلب بالا سرم بود ک بهم وصل بود و هر۱۰دقیقه فشارم گرفته میشد و تو مانیتور نشون داده میشد
اون شب بخش زنان ب شدت شلوغ بود
جوری ک تخت خالی نبود ک مارو بستری کنن و ۲ساعت تو اتاق ربکاوری نگهمون داشتن درصورتی ک نهایت ۴۵دقیقه نگه میدارن لحظه ب لحظه دردم بیشتر میشد اینقدر درد شدید بود ک درد سرم فشار درمقابلش هبچ بود
و از اون حجم درد دوباره بیهوش شدم
نمیدونم چقدر گذشت ک دوباره ب هوش اومدم و فقط اون لحظه خدارو صدا میزدم ک اخه چرا اینقدر من درد دارم
بعد۲ساعت اومدن و گفتن ب همسرش بگید بیاد ک بلندش کنیم ببریم بخش
اینقدر دردم شدید بود ک وقتی بلندم کردن ک بزارنم رو ی تخت دیگه تا ببرنم بخش زنان فقط جیغ میزدم
تحمل کوچک ترین حرکت و نداشتم
و حالا با این وضعم تختم افتاده بود دست ی پرستار ناشی ک دائم تختمو میکوبید ب درو دیوار و جیغ من میرفت هوا

ی ماما اومد ک چک ببینه خونریزی نداشته باشم و ابنکه رحمم جمع شد یا نه و شکمم و محکم فشاد داد جاتون خالی چنان ابنجا من جیغ شدم تموم بخش شد صدای من شوهرمم عصبانی شد گفت خانوم چخبرته نمیبینی درد داره خانوم من ک صداش در نمیاد اینحور داره جیغ میکشه چرا همچین میکنی ک خانومه
مامان جانان 💜 مامان جانان 💜 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی «اخر»
بردنم تو ی اتاق دیگه ی ماما بود کم سنو سال بود خیلی خوش اخلاق بود احساس مدفوع داشتم هرچی میگفتم بزارین برم سرویس نمیگذاشتن ماما همراهم شوندم رو پاهام گفت نشسته راه بیا تا درد نداشتم میتونستم انجام بدم تا دردا میومد زانو میزدم رو زمین نمیتونستم خودمو خالی کنم جیغ بزنم همشو میرختم تو خودم دردام تبدیل شد ب زور اومدن خابوندم رو تخت وقتی زور میومد زور میزدم ماما کم سنو ساله همش پیشم بود فامیلشم یادم نمیاد همون جانانمو دنیا اورد و چقدر روحیه میداد بهم نمیدونم جدی میگفت یا ن میگفت موهاش معلومه 🥹و از اون اتاق بردنم اتاق زایمان با قیچی افتادن جونم زورام ب 7نرسیده جانانم دنیا اومد همون ثانیه هرچی درد کشیده بودم یادم رفت ساعت 3:20دقیقه دنیا اومد منو ول کردن ک دکتر بیاد 2ساعت همینجور بودم میگفتن ک جفتی بچه ی جورای انگار تیکه شده هرچی دست میکردن مثل لخته خون میاوردن بیرون دکترم ک اتاق عمل بود و نیومد گفتن ک ما خدایی بخیه میزنیم انشالله ک چیزی نمونده باشه
مامان گولمگول👶🏻🤍 مامان گولمگول👶🏻🤍 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲

خلاصه دکتر تا ساعت ۴ بیمارستان بود و منم بعد از ساعت ۲ کم کم یه دردای خیلی کوچولویی شروع شده بود و قابل تحمل بود تا ساعت ۵ ماما ها و اینا هم هی میومدن میرفتن چک میکردن مدام منم دیگه ۲ سانت شده بودمو دعا میخوندم ک جواب بده خلاصه تا ساعت ۵ من هیچیم نبود عملا از ساعت ۵ یه درد بدی افتاد به جونم که خدا میدونه ولی میتونستم تحملش کنم با تنفس و اینا مدامم دستشوییم میگرفت(ادرار)هی میرفتم میومدم دیگه ماما اومد معاینه کرد گفت خیلی خوبه رسیدی به ۴ سانت حرکت سرم فشارمم یکم بیشتر کرد ک درد منم بیشتر شد تا جایی ک صداشون زدم و اومدن معاینه کردن و کیسه آب پاره شد بعدش من یکم آروم گرفتم خدایی یکم ک گذشت سرم فشارو قطع کردن سرم معمولی بهم زدن گفتن بدنش استراحت کنه و اینکه ببینیم با زور سرم داری پیشرفت میکنی یا بدن خودت داره پیشرفت میکنه ک شکر خدا و کمک حضرت زهرا گاشف ب عمل اومد ک من دیگه نیازی ب بقیه سرم ندارم و خودم دارم پیشرفت میکنم😁سرتونو درد نیارم از طرفای ساعت ۶ ۷ من دردای وحشتناکی داشتم ک بیشتر حالت فشار و زور داشتن ن درد پریودی ماما هم همینطور میومد چک میکرد و دیگه ساعت نزدیکای ۱۰ بود ک من اصلا نمیتونستن تحمل بکنم کارم به فریاد کشیده بود کل بیمارستان شده بود یا فاطمه زهرای من😂هی بهم میگفتن زور نزن من قسم میخوردم بخدا من زور نمیزنم بچه هی زور میزنه باور نمیکردن تا اینکه اومدن معاینه و گفتن ن آقا زور بزن ک فول فولی منم زور زدن بلد نبودم دیگه خودشون راهنماییم کردن اونجا واقعا دردم فقط تو استخون لگنم بود دیگه برش دادن و ساعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه شب دختر قشنگم یهویی پرید بیرون😁😂