ادامه 1:
بعله کیسه ی ابم بود ک ترکید
بلند شدم و رفتم‌سرویس بهداشتی و دیدم ک آب زیادی ریخت و فهمیدم ک گیسه ی ابمه خونه ی مامانمینا بودم و همه ی وسایلام‌م همونجا وسایلارو برداشتیم منو شوهرم و مامانم راه افتادیم‌سمت بیمارستان(نیکان سپید تهران)
بارون شدیدیم میومد همینجور تو مسیر کیسه ی اب داشت خالی میشد و میومد زیر پام خلاصه رسیدم بیمارستان سریع رفتم بلوک زایمان و ان اس تی رو وصل کردن بهم و لباسای بیمارستان رو دادن پوشیدم و ب دکترگ زنگ زدن ساعت ۳ و نیم بود و من اون موقع درد زیادی نداشتم بخاطر همین ب دکترم‌چیزی نگفتن ک درد دارم و دکترم گفت ک درد نداره من‌ساعت ۶ میام
اما نیم ساعت بعد دردای من کم کم شروع شد و هی بیشتر میشد و فاصلش کمتر پرستار بهم انژوکت رو وصل کرد ک یه انژوکت بزرگه ک واقعیتش خیلیم‌درد میگیره اما خب قابل تحمله هی من ب پرستار میگفتم ک درد دارم ب دکترم خبر بدین اما‌کثافت خبر نداده بود (چون دکترم تو اتاق عمل حال منو ک‌دید گفت بهم نگفتن وگرنه زودتر خودمو میرسوندم )
ساعت ۶ و نیم صبح بود ک پرستار اومد سوند رو بهم‌وصل کرد و گفت بلند بشم و رو تختی ک دیگه میخاستنم ببرن اتاق عمل بخابم و رو تخت دراز کشیدم و بردنم سمت اتاق عمل

۳ پاسخ

سوند و گذاشت خیلی درد داشت ؟ چطوری بود گذاشتنش؟؟ فوبیا شده واسم!

از نیکان سپید راضی بودی ؟ بچه دو روز موند همون نیکان ؟ یا انتقال دادید به دولتی؟

عزیز سها میررضا دکترت بود

سوال های مرتبط

مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۲ ماهگی
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 روزهای ابتدایی تولد
تجربه ی زایمان سزارین ۴:
خب از ریکاوری بیرون بردنم ک ببرنم سمت بخش اینجا خیلی حس قشنگیه چون خانواده هم منتظر وایسادن و بچرو هم میارن رفتیم داخل اتاق و دوباره از تختی ک برده بودنم میخاستن انتقال بدن ب تخت اتاق اینجام درد داشت اما چون هنوز بیحسی کامل نرفته بود دردش وحشتناک نبود
داخل اتاق ک میری لباساتو عوض میکنن زیر انداز میندازن و شیاف میزارن واست
من ساعت ۷ و نیم عمل کردم و گفتن از ساعت ۳ شروع کنم اب کمپوت و کمپوت بخورم و بعد بلند بشم و راه برم ساعت ۳ و ربع پرستار اومد ک کمک کنه بلند بشم و راه برم
وحشتناک ترین قسمت سزارین اینجاست
درد خیلیییییی شدیدی میگیره با هر ذره تکونی ک مسخوری و میخای بلند بشی خلاصه با هر دردی ک بود ب کمک پرستار و همسرم بلند شدم و در حد چند قدم راه رفتم ک حالم بد شد و برگشتم ب تخت
پرستار برام شیاف گذاشت و چند دقیقه نشد ک حس دستشویی گرفتم و باز صدا زدم پرستارو و کمکم کرد رفتم سرویس وای ک روی توالت فرنگی نشستنم مثل جون کندن بود و خیلی دردناک
من اشتباه خیلی بزرگی ک کردم فقط یکبار دیگه بلند شدم و راه رفتم بخاطر دردی ک داشت و ترسی ک من داشتم دیگه بلند نشدم اما شما این اشتباهو نکنین
از ساعت ۸ شب دیگه بلند نشدم فردا صبحش پرستار اومد و فهمید ک بلند نشدم گفت ک از اولین بارم بیشتر سختت میشه و همینطور بود چون انقدر درد و سوزش داشت و من خیلی گریه کردم
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۲ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
یه بار تو بیمارستان ک ان اس تی داده بودم بهم گفتن تا چهل و یک هفته تمام وقت داری و برو خونه... ولی من طاقت نداشتم و همش استرس مدفوع و اینارو داشتم خلاصه ک رفتم مطب دکتر عصر چهارشنبه ۱۴ آذر ک گفتم وقتم تموم شده درد ندارم و نگرانم و دکتر نامه بستری داد و دوبار معاینه کرد گفت دو سانتی برو بیمارستان خودم هم شیفت هستم و میام پیشت... من اومدم خونه مامانم و ظهر هم ناهار نخورده بودم مامانم اش درست کرده بود ک گفتم خوبه سبکه بخورم ک برا زایمان اماده باشم... دیگه وسایلامم من اماده اورده بودم ک اگه قرار ب زایمان باشه برم... مامانمو برداشتیم دیگه از زیر قرآن و اینا رد شدم چ رفتیم بیمارستان فعلا کسی هم خبر نداشت ک قراره بستری شم... من ساعت هشت و نیم شب بود که دیگه وارد بلوک زابمان شدم بعد از انجام کارا و رفتم تو اتاق ساعت ده شب اینا بود ک آوردن سرم فشار زدن ک خیلی آهسته داشت پیش میرفت و منم اصلا دردی حس نمیکردم شد ساعت یک و نیم اینا که دیگه شیفت بیمارستان داست عوض میشد و مامایی ک مسئول من بود اومد گفت شیفت عوض میشه من دارم میرم سرم و قطع میکنیم صبح شروع میکنیم.. دیگه رفتن و منم خوابیدم.. صبح ساعت هشت اینا بود ک منتظر بودم سرم و وصل کنن ک بازم گفت زایمان اورژانسی داریم درد نداری تو یکن دیگه بهت میزنیم باز همچنان منتظر بودم ک ساعت ده و نیم دیگه اومدن شروع کردن و اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.. اولا اصلا درد نداشتم و شنگول بودم.. خودهر زادع شوهرم پزشک اورزانس همون بیمارستان بود ک هی میومد بهم سر میزد و سفارش میکرد ک حواسشون بهم باشه و هروقتم منو میدید میگفت تو همچنان شنگولی ک چون ماماهای بلوک میگفتن ک بدنت ب سرم مقاومه ک همین اذیتم کرد
مامان نیلا🩷 مامان نیلا🩷 ۳ ماهگی
تجربه سزارین اختیاری
من ۸ صبح رفتم بیمارستان ساعت ۱۲ ظهر منو بردن اتاق عمل. اول پرستار اومد بهم سرم وصل کرد و بهم توضیح میداد ک الان میخان چکار کنن بعد گفتن ک میخان سوند بزنن من خیلی میترسیدم ک گفتن اصلا متوجه نمیشی و باهام شوخی میکردن و بعد چند دقیقه ی ذره سوزش احساس کردم و اصلا درد نداشت اصلا نگران سوند نباشین بعد دکتر بیحسی اومد دو سه تا پرستار دستام و گردنمو گرفتن و دکتر بیحسی برام آمپول زد دردش نمیگم کم بود ولی اصلا غیر قابل تحمل نبود. بعد عملو شروع کردن و پنج دقیقه و بچه رو نشونم دادن و بهم ارامش بخش زدن منو از اتاق عمل با بچه بردن ریکاوری. یک ساعت داخل ریکاوری بودیم اونجا من لرز کردم ک پتو بهم دادن و بچه رو رو سینم گذاشتن بهش شیر دادم بعدش مارو بردن بخش. من پمپ درد داشتم دردی حس نمیکردم شیاف داخل بیمارستان استفادم نشد. ساعت ۱۲ شب اومدن گفتن اماده باش چنتا چایی عسل بخور ک باید راه بری . اول سوندم رو برداشتن ک من دردی حس نکردم بعد منو بلند کردن ک من چند بار پمپ درد رو فشار دادم از قبلش ک دردش زیاد نباشه بخاطر همین موقع راه رفتنم درد نداشتم. بعد رفتن سرویس رو تخت دراز کشیدم و تا صب دو دفه دیگ راه رفتم و خودم سرویس رفتم صبح برام صبحانه ی دونه بیسکوئت اوردن و گفتن شکمت اگ کار کرد بهمون بگو ک شکم من تا ظهر کار نکرد و من چون خیلی خسته شده بودم وقتی دکتر اومد گفتم شکمم کار کرده و گف پس مرخصی. ساعت دو و نیم ظهر مرخص شدم.
پمپ درد خیلی خوب بود.
دردای من تو خونه تا ب الان که ۳ روز گذشته با شیاف قابل تحمله.
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 روزهای ابتدایی تولد
ادامه۲:
من همینطور انقباو درد زایمان داشتم ک داخل اتاق عمل شدم (راستی اینم بگم ک چون درد داشتم معاینه ام کرد و ۲ سانت بودم )
با درد زایمان وارد اتاق عمل شدم
خب بگم لباسی ک میدن یه روپوشه ک پشت کمرش بسته میشه اما موقع تزریق بیحسی باز میکنن و وقتی میخابونتت روی تخت اتاق عمل شلوارو کامل بیرون میارن ی پرده جلوت وصل میکنن و در اخر ی رو انداز میندازن روی پات
من با دیدن فضای اتاق عمل چندین دکتر پرستار و... خیلی ترسیدم و لرز ب جونم افتاد
دکتر بیهوشی گفت ب جلو خم‌شو و امپول بی حسی رو تو کمرم فرو کرد راستش خیل میترسیدم از درد امپوله اما دردش کم بود
پام شروع شد ب گرم و سر شدن
اما بلافاصله حالت تئوع خیلییی شدیدی گرفتم ک دکتر قبلش بهم گفته بود اگر اینطور شدم بگه تا امپول بزنه تو سرمم و سریع امپولو زد و حالت تئوعم رفت
با بتادین محلی ک میخاستن برش بدنو شستشو دادن و کامل حسش میکردم تیغ انداخت و من‌خیلییییی کم سوزش رو حس کردم و سریع گفتم ک حس میکنم و دوبار تکرار کردم بلافاصله بعد از حرفم دکتر امپولیو داخل سرم تزریق کرد ک گفت سرت گیج میره اما من بعد از زدن امپول نفهمیدم کجا رفتم‌و انگار ی گرداب باز شد و من از اون گرداب داشتم بالا میرفتم
مامان آرسین مامان آرسین ۱ ماهگی
خب منم الان وقت کردم تجربه زایمانم رو بگم

از اونجایی ک من فقط دلم میخواست طبیعی باشه بچمم سفالیک بود لگنمم خوب بود برا زایمان
ی هفته قبل از تاریخ زایمانم یکم درد داشتم ولی برام مهم نبود صبحش کیسه آبم پاره شد زنگ زدم شوهرم سریع اومد وسایلا مو برداشتیم رفتیم بیمارستان منو معاینه کرد میگ بله کیسه ابت پارس بلندشو لباساتو عوض کن اینارو بده شوهرت بره تشکیل پرونده بده منو بردن برا زایمان طبیعی همه جیغ میزدن یکی ب بچه شیر میداد یکی. درد میکشید منو استرس گرفته بود بدجور رو تخت دراز کشوندنم سرم زدن قرص زیر زبونی دردام داشت شروع میشد می‌گرفت ول میکرد من ساعت ۱۱نبم صبح رفتم بیمارستان تا ۱نیم شب من درد می‌کشیدم از ی سانت شده بودم دوسانت نیم دیدن خیلیه زنگ زدن دکترم گفتن تا صبح نگهش داریم نفهمیدم چیشد سریع لباس صورتی تنم کرد سوند وصل کردن نیم ساعت بعد منو رو ویلچر گذاشتن بردن اتاق عمل برا سزارین دکترم خیلی نگرانم بود همش استرسمو داشت باهام حرف میزد منو نشوندن رو تخت اتاق عمل گفتن خودتو شل کن هم آمپول میزدن میپریدم چون درد هم داشتم پنج تا آمپول بی حسی زدن تو کمرم هم بی حس شدم دیگ دردی متوجه نشدم منو دراز کشوندنم دکترم همش میگفت حالت خوبه الان تموم میشه هی باهام صحبت میکردن پرستار گفت چرا اخمات تو همه گفتم دارم میبینم چیکار میکنین پرده رو کشید بالا تر کم کم داشتم گیج میشدم حس بالا آوردن داشتم بعد یهو حس کردم ی چیزی ازم کنده شد کشیده شد دوسه دقیقه بعد گریه شو شنیدم اصلا ی حال دیگ داشتم گذاشتنش رو صورتم دستش کرد تو چشمم پرستار میگ
مامان نیلا مامان نیلا ۴ ماهگی
تجربه زایمان

من ۲۲ مهر رفتم بهداشت ک واکسن بزنم بعد اونجا سردرد داشتم بهداشت گفت نه چون سردرد داری برات واکسن نمی‌زنیم اول برو بیمارستان چک بشی بعد
من رفتم بیمارستان نوار قلب گرفت گفت کند شده دوباره گرفت گفت بهتره ولی ی سونو برو من رفتم سونو گفت همه چی خوبه این کارا تا عصر طول کشید .
ساعت ۶ من ب دکترم زنگ زدم گفتم ک این مشکل برام پیش اومده بعد بهم گفت سریع بیا مشهد منم تعجب کردم گفت من شوهرم نیس تا بیاییم دیر میشه گفت هر جور هست خودتو برسون دیگ ما کارامون کردیم ساعت ۷ راه افتادیم تو راه ک بودیم دکترم زنگ زد بیا بیمارستان موسی بن جعفر من تا رسیدم ۹ شد رفتم زایشگاه معاینه شدم ک خیلی ردرد داشت اما یک سانت باز بودم بعد ماینع دیگ‌ نتونستم راه برم درد داشتم
ب دکترم زنگ زدن گفت مریضتون اومده اونم گفت سریع آماده کنید ب ا اتاق عمل دیگ رفتم لباس پوشیدم بعد سرم زدن و سونو وصل کردن منو راهی اتاق عمل کردن
من اصلا استرس نداشتم چون تاحالا نرفته بودم اتاق عمل.
بعد اونجا ک رفتم خیلی باهام مهربون بودن گفت آروم کارتو خم کن من خم کردن امپول بی حسی رو زدن .،خاتم دکتر شروع کرد ب زدن بتادین
و آماده برا عمل فک کنم بعد ۱۵ دقیقه دخترم دنیا اومد اما بخیه زدن طول کشید تقریبا ی ۴۵ دقیقه بود بعد هم یک ساعت تو اتاق ریکاوری بودم
خداروشکر زایمان خوبی داشتم اما خیلی با عجله پیشرفت