خب منم الان وقت کردم تجربه زایمانم رو بگم

از اونجایی ک من فقط دلم میخواست طبیعی باشه بچمم سفالیک بود لگنمم خوب بود برا زایمان
ی هفته قبل از تاریخ زایمانم یکم درد داشتم ولی برام مهم نبود صبحش کیسه آبم پاره شد زنگ زدم شوهرم سریع اومد وسایلا مو برداشتیم رفتیم بیمارستان منو معاینه کرد میگ بله کیسه ابت پارس بلندشو لباساتو عوض کن اینارو بده شوهرت بره تشکیل پرونده بده منو بردن برا زایمان طبیعی همه جیغ میزدن یکی ب بچه شیر میداد یکی. درد میکشید منو استرس گرفته بود بدجور رو تخت دراز کشوندنم سرم زدن قرص زیر زبونی دردام داشت شروع میشد می‌گرفت ول میکرد من ساعت ۱۱نبم صبح رفتم بیمارستان تا ۱نیم شب من درد می‌کشیدم از ی سانت شده بودم دوسانت نیم دیدن خیلیه زنگ زدن دکترم گفتن تا صبح نگهش داریم نفهمیدم چیشد سریع لباس صورتی تنم کرد سوند وصل کردن نیم ساعت بعد منو رو ویلچر گذاشتن بردن اتاق عمل برا سزارین دکترم خیلی نگرانم بود همش استرسمو داشت باهام حرف میزد منو نشوندن رو تخت اتاق عمل گفتن خودتو شل کن هم آمپول میزدن میپریدم چون درد هم داشتم پنج تا آمپول بی حسی زدن تو کمرم هم بی حس شدم دیگ دردی متوجه نشدم منو دراز کشوندنم دکترم همش میگفت حالت خوبه الان تموم میشه هی باهام صحبت میکردن پرستار گفت چرا اخمات تو همه گفتم دارم میبینم چیکار میکنین پرده رو کشید بالا تر کم کم داشتم گیج میشدم حس بالا آوردن داشتم بعد یهو حس کردم ی چیزی ازم کنده شد کشیده شد دوسه دقیقه بعد گریه شو شنیدم اصلا ی حال دیگ داشتم گذاشتنش رو صورتم دستش کرد تو چشمم پرستار میگ

تصویر
۱۴ پاسخ

این العان تجربه سزارین بود چرا از سوند. راه رفتن بعد عمل اینا خبری نبود😅انشالله مبارک باش و لبش خندان

مبارکه عزیزم انشاالله زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه و عاقبت به خیر باشه

خدا رو شکر عزیزم که بسلامتی زایمان کردی

وای چه بد
ملت دوست دارن سز بشن به زور طبیعی میارن بعد یکی طبیعی میخواهد سزارین میشه

ماشاالله چقدر نازه خوداااا🥺🥺🥰🥰😍🩵

مبارکت باشه مبیناجانم خداروشکر که حالتون خوبه. کدوم بیمارستان بودی؟ راضی بودی؟

مبارکه عزیزم فقط چرا یهو بردنت سز علتشو میدونی؟

وووی نه ماشاالله چقد ماهه پسرت.... چند کیلوبود؟

هرچی بوده دیگه گذشته خدا برات حفظش کنه انشالله

دقیقا مثل من شدی منم قرار بود طبیعی باشه ولی یهو الکی گفتن قلب بچه افت کرد منو اورژانسی بردن اتاق عمل خیلی ترسیده بودم فشارم رفت بالا رفتم تو ای سیو چهار روز موندم تو ای سیو کلا شیش روز بستری بودم خیلی اذیت شدم بخدا اصلا فکرشم نمیکردم زایمان اینقد سخت باشه 😥😥اصلا دوستندارم یاد اون روزا بیوفتم ساعت ۵و نیم عملم کردن تا ۱۲ شب فقط تب و لرز داشتم😔😔

منم ازطبیعی وحشت دارم هیچ جا قبول نمیکنند بچع اول سزاربن بشم

ای خداااا چقدرررر قشنگه ماشاءالله بهش مژه هاشو خدا برات نگهش داره
درد سزارین چطوری بود گلم؟ من ابجیم هشت سانت بود بدون درد🤦دوقلو هم زایید ولی خب به بدن ادم بستگی داره توباید سزارین میشدی

ماشالا بهش مبارکه عزیزم.وزنش چقدر بود

از الان معلومه فضولیه بعد میگن انگار قالب گذاشتن رو صورتش مامانش بچه رو ساختن میگ چقدر شبیه همن آنقدر لپاشو فشار دادن همه قربون صدقش میرفتن من گیج بودم ولی دوسه دقیقه بعد شروع شد بدنم ب لرزیدن دستام و فکم ب حدی می‌لرزید ک دندونام درد گرفته بودن بعد میخاستن منو بزارن رو تخت شوهرم صدا زدن بیاد کمک کنه جابجا کنن منو تا منو دید زد زیر گریه من فقط می‌لرزیدم بی حال افتاده بودم سریع منو جابجا کرد رفت بیرون بعد ک‌ منو بردن بخش مامانم میگفت یاسین تا تورو دیده خودشو انداخت تو بغلم گریه میکرد وقتی شوهرمو دیدم چشماش قرمز بود ولی بخاطر اینک آرسین نفساش تند بود بردنش آن ای سیو تا ۷صبح آوردنش پیشم
راستی لرزمم تا ۳ساعت بود بعدش آروم تر شدم خداروشکر بخیر گذشت تموم شد ولی خیلی درد طبیعی بد بود

اینم موقعی ک آوردنش پیشم 🥹🥺🧿

سوال های مرتبط

مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۲ ماهگی
ادامه 1:
بعله کیسه ی ابم بود ک ترکید
بلند شدم و رفتم‌سرویس بهداشتی و دیدم ک آب زیادی ریخت و فهمیدم ک گیسه ی ابمه خونه ی مامانمینا بودم و همه ی وسایلام‌م همونجا وسایلارو برداشتیم منو شوهرم و مامانم راه افتادیم‌سمت بیمارستان(نیکان سپید تهران)
بارون شدیدیم میومد همینجور تو مسیر کیسه ی اب داشت خالی میشد و میومد زیر پام خلاصه رسیدم بیمارستان سریع رفتم بلوک زایمان و ان اس تی رو وصل کردن بهم و لباسای بیمارستان رو دادن پوشیدم و ب دکترگ زنگ زدن ساعت ۳ و نیم بود و من اون موقع درد زیادی نداشتم بخاطر همین ب دکترم‌چیزی نگفتن ک درد دارم و دکترم گفت ک درد نداره من‌ساعت ۶ میام
اما نیم ساعت بعد دردای من کم کم شروع شد و هی بیشتر میشد و فاصلش کمتر پرستار بهم انژوکت رو وصل کرد ک یه انژوکت بزرگه ک واقعیتش خیلیم‌درد میگیره اما خب قابل تحمله هی من ب پرستار میگفتم ک درد دارم ب دکترم خبر بدین اما‌کثافت خبر نداده بود (چون دکترم تو اتاق عمل حال منو ک‌دید گفت بهم نگفتن وگرنه زودتر خودمو میرسوندم )
ساعت ۶ و نیم صبح بود ک پرستار اومد سوند رو بهم‌وصل کرد و گفت بلند بشم و رو تختی ک دیگه میخاستنم ببرن اتاق عمل بخابم و رو تخت دراز کشیدم و بردنم سمت اتاق عمل
مامان علی مامان علی ۳ ماهگی
زایمان سزارین پارت۳
و خلاصه سند رو وصل کردن بعد نیم ساعت اومدن سراغم ببرن اتاق عمل ساعت ۴ بود اومدیم بیرون با ویلچر شوهرم اینا اونجا بودن منو دیدن اومدن سراغم شوهرم گف من خودم میخوام ببرمش اتاق عمل و تا داخل اتاق عمل آورد منو بعد دیگه نذاشتن🥺 و خلاصه دکترم اونجا بود منو دید حالمو پرسید گف میترسی گفتم ن اما میترسیدم😂و خلاصه گفتن برو تخت بشین تا دکتر بی حسی بیاد و برات آمپول تزریق کنه بعد یه دقیقه دکتر اومد مرد بود خیلی مهربون بود بهم دلداری میداد اسم پسرم رو می‌پرسید بهم میگف میخوای مامان بشی و فلان گف پاهاتو دراز کن دستاتو بذار رو زانوهات و سر پایین بشین تکون نخور خودتو شل کن ی چیزی زدن ب کمرم بعد آمپول رو زد که اصلااااا درد نداشت هیچی نفهمیدم سریع دراز کشیدم پرده رو کشیدن توی ۱ دقیقه هم بی حس شدم و دکترم کارشو شروع کرد هیچی نفهمیدم که یهو دیدم صدای گریه بچم تو اتاق پیچید وای چ حسی بود🥺🥺 آوردن نشونم دادن بردن بعد تقریبا ۱۵ دقیقه هم بخیه هام طول کشید بعد بردنم ریکاوری یه ساعتم اونجا موندم که هی میگفتم زود برم بچمو ببینم
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 ۱ ماهگی
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مامان اشکان وشایان مامان اشکان وشایان ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین 😊😐
سلام مامانای عزیز اینده میخواستم تجربه خودم از سزارین دوشنبه انجام دادم بگم اول اینکه تا تاپیک های قبلیم هم گفتم من انقباض داشتم اونم بدون درد وقتی رفتم nstدادم گفتن انقباض دردهای طبیعی درصورتی من چهارشنبه وقت عمل سزارین داشتم دیگه دوشنبه صبح زود رفتم بیمارستان ارجمند کرمان پرونده تشکیل دادم ساعت ۸ رفتم اتاق عمل با اینکه تجربه دوم بود خیلی استرس داشتم وقتی رفتم داخل اتاق عمل دکتر بیهوشی امد منو برد تو اتاق عمل روی تخت منو نشوند یکم باهام حرف زد دوتا پرستارم شونه های منو گرفتن دکتر امپول هارو زد از تحربم بخوام بگم خیلی درد داشت واقعا ولی سعی کردم جیغ نکشم بعد منو خوابودن رو تخت سوند وصل کردن که واقعیتش نفهمیدم فقط یک احساس دستشویی پیدا کردم بعد از اون پرده که کشیده شد جلوم حالت تهو پیدا کردم شروع کردم به اوردن بالا که خانم برام تو سرمم چیزی ریخت خوب شدم و دیگه اصلا چیزی نفهمیدم تا شایان اوردن روی صورتم گذاشتن گریه شدم حدودا تا ۱۰ تو ریکاوری بودم پمپ دردم گرفتم که واقعا نیاز بود شیاف جوابگو اون همه درد نمیده امدم با شایان بیرون تو بخش خصوصی اتاق گرفته بودیم دیگه کم کم دردام داشتن شردع میشدن بیحسی داشت از بین میرفت تازه ۲ بارم شکمم فشار دادن ولی من نفهمیدم و همین الان که خونه یکم زخم بخیهام میسوزه دیگه مشکلی ندارم 😀😀😅
مامان الماس💎کوچولو👶 مامان الماس💎کوچولو👶 ۲ ماهگی
#تجربه #زایمان #سزارین
مامان الماس کوچولوخیلی خیلی خیلی راضی هستم از سزارین
من بردن نوار قلب اول گرفتن از من بچه
بعد پرونده تشکیل دادیم
بعدش سوند وصل کردن فقط اولش درد داشت که سوزش داشتم بعد خوب شد
اما دردش داشت گفتم آی مامانی😂 پرستار گفت خودت مامان شدی مامانت صدا میکنی
خلاصه من ل خ ت بودم بعدش من لباس اتاق عمل تنم کردن،
با ویلچر شوهرم مادرم و مادر شوهرم خدافظی کردم رفتم تو اتاق عمل رو تخت اتاق عمل دراز کشیدم
یهو ی ترس کوچیک ی استرس کوچیک اتاق عمل دیدم اومد سراغم اما دکترم پرستار صبت میکردن باهام اروم شدم
خلاصه دیگ پسر پرستار جوان دوتا آمپول زد ب کمرم درد نداشت
بعد بی حال بی حس شد بدنم دستام بستن پرده کشیدن هی صبت میکردن اسمش چی میزاری گفتم محمدجواد یک دکتر دیگ بود با دکتر خودم که گفت عه اسم من میزاری اولین پسری که این اتاق عمل اسم من گذاشتن ،و گفت انشالله مثل من دکتر بشه و خندیدن همه
و من ت حال هوای بیحالی بی حسی و هیچی نفهمیدم چخبر هس چون هی چشام باز میشد بسته
و من آوردن ت اتاق دیکاوری لبام خشک بود و فقط لب خوانی میکردم ب پرستار مرد گفتم لبام خشک من آب داد ت قطره لبم خیس بشه بعد پرستار زن اومد بچه آورد با پتوش، سینه ام داد ت دهنش یکم خورد دیگه من بازهم همونجا بودم بعد دیگ شوهرم صدا کردن منو رو تخت دیگ گذاشتن بچه وسط پام گذاشتن بردن ت بخش داداشم شوهرم غیب شدن  رفتن واسم گل شیرینی خریدن و شوهرم منو بوسید دستش رو سرم کشید یکم دیگ بودن و بعد  رفتن خونه من نه شیاف گذاشتم درد فقط یکم دارم خداروشکر خوبم ، دیگه الانم بخش هستیم تا صبح ببینیم کی مرخص میکنن
مامان 💙 نویان💙 مامان 💙 نویان💙 ۲ ماهگی
💢(تجربه سزارین)💢
شب پنج شنبه رفتیم بیمارستان تا تشکیل پرونده بدیم برای فردا که عمل بشم رفتم بخش زایشگاه همه سونو هارو نگاه کردن منو رد کردن گفتن برو پایین یچیز شیرین بخور بیا بالا نوار قلب بگیریم رفتم امدم بالا بهم گفتن تو نمیتونی الان سزارین کنی اخه 36 هفته 6 روز هستی طبق یکی از سونو ها ولی طبق ان تی 37 هفته 2 روز بودم گفتن ما قبول نمیکنیم زیر 37 هفته زنگ دکترم زدن گفت معاینه کنید ببینید چجوریه معاینه کرد بسته بودم اما درد داشتم بعد معاینه یه کمر درد شدید افتاد به جونم امدم خونه دکترم زنگ زد گفت فردا برو بیمارستان منم میام رفتم حمام اماده شدم خلاصه شد ساعت 7 رفتم بیمارستان دکترم هم بود همه پرستارا میگفتن بچت اگر الان به دنیا بیاد حتماً میره دستگاه کلی گریه کردم پرستار امد بهم سرم و سوند وصل کرد سوند خیلی بد بود همش احساس میکردی داری جیش میکنی داخل خودت خیلی میسوخت احساس کردم پرستار بد گذاشته بود بعد بردنم اتاق عمل رو یه تخت نشستم گفتن خم شو خم شدم گفتن ننرس فقط بتادین میزنیم الان بعد یه لحظه سوزن فرو کرد چیزی متوجه نشدم فقط بهم گفتن فوری بخواب خوابیدم پاهام بی حس شد دکتر امد پارچه اینا پهن کرد رو شکمم بعد برش زد ساکشن اینا رو متوجه میشدم اما درد نداشت بعد بچه رو آوردن پیشم انقدر سفید بود خدااااا 😍😍😍 صورتش انقدر کوچولو بود تا به دنیا امد گفتم سالمه گفتن اره اونجا بود فقط خدارو شکر میکردم بعد بردنم بیرون از اتاق عمل نیم ساعت اونجا بودم تا بی حسی بره بعد بردنم بخش بعد هم بچه رو آوردن پیشم و تمام 🥰💞😘
مامان گردو مامان گردو ۱ ماهگی
#تجربه سزارین


سلام مامانا من 13 اسفند رفتم مطب دکترم و اون بعد معاینه گفت لگنت تنگه و زایمان طبیعی برات سخته و سزارین برام نوشته اما گفت دهانه رحمم یکم باز شده و باید استراحت کنم و اصلا پیاده روی نکنم و تاریخ زایمانم رو 22 اسفند زد من تا 19 استراحت کردم و خیلی مراعات میکردم اما از صبح 20ام زیر دلم شروع کرد به تیر کشیدن ولی خب فقط دو سه بار اینجوری شدم تا اینکه عصر بیشتر شد به دکترم پیام دادم گفت فردا 21 بیا عمل فردا 7 و نیم راه افتادیم سمت بیمارستان دکترم تو راه زنگ زد گفت ممکنه چون شکم اولیه گیر بدن برای سزارین و میفرستنت بخش زایمان طبیعی بعد یه مدت خودم میام به یه بهانه ای میبرمت سزارین میکنمت منم رفتم و همینطورم شد و منو بردن بخش زایمان طبیعی تخت بغلی من درد داشت و داشت جیغ میکشید من انقدر استرس گرفتم بعد اوردن بهم سرم زدن همش استرس داشتم نکنه این سرم فشاره نکنه دردام شروع بشه همش استرس داشتم تا اینکه بعد 1 ساعت امدن منو بردن ولی هنوز تو بدنم کلی استرس بود
مامان مهدیار و ملکا مامان مهدیار و ملکا ۱ ماهگی
سلام ب همه مامانای چشم انتظار
بالاخره وقت کردم بیام تجربه زایمان سزارین رو بگم
دوشنبه ۲۹ بهمن ساعت ۷ رفتم بیمارستان
ان اس تی و ازمایش خون گرفتن
تحت مراقبت بودم تا ساعت ۱۰ و نیم ک فامیلمو صدا زدن..دیگ استرس و ترس و لرز گرفتم اومدن رد بخیه رو صافکاری کردن و سوار ویلچر شدم
اشکام دست خودم نبود پشت در از همسرم خدافظی کردم
وارد اتاق عمل شدم و همه کادر باهام حرف زدن و شوخی میکردن ک گریه نکنم
روی تخت نشستم و دکتر بیهوشی بعد چندتا سوال گفت شانه ها و گردنتو شل بگیر و اروم باش..امپول رو زد و دراز کشیدم و سوند رو وصل کردن ک هیچی نفهمیدم..دکتر اومد و کاراصو شروع کرد دونفر بالا سرم بودن و حرف میزدن..
بعد چند دقیقه دخترم ب دنیا اومد و صدای قشنگ گریه اش
و بخیه زدن و کارای اخرش..
دخترمو اوردن و چسبوندن ب صورتم
حدود نیم ساعت رو یادم نمیاد
چشمامو باز کردم تو ریکاوری بودم اکسیژن بهم وصل بود و پرستار بالا سرم
خیلی زیاد شکممو ماساژ دادن و یک چیزی مث کیسه سنگین میزاشتن
دوساعتی توی ریکاوری بودم و بچمو هم شیر دادم تا اتاق خالی شد و منو بردن توی بخش