سوال های مرتبط

مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۱ ماهگی
ادامه۲:
من همینطور انقباو درد زایمان داشتم ک داخل اتاق عمل شدم (راستی اینم بگم ک چون درد داشتم معاینه ام کرد و ۲ سانت بودم )
با درد زایمان وارد اتاق عمل شدم
خب بگم لباسی ک میدن یه روپوشه ک پشت کمرش بسته میشه اما موقع تزریق بیحسی باز میکنن و وقتی میخابونتت روی تخت اتاق عمل شلوارو کامل بیرون میارن ی پرده جلوت وصل میکنن و در اخر ی رو انداز میندازن روی پات
من با دیدن فضای اتاق عمل چندین دکتر پرستار و... خیلی ترسیدم و لرز ب جونم افتاد
دکتر بیهوشی گفت ب جلو خم‌شو و امپول بی حسی رو تو کمرم فرو کرد راستش خیل میترسیدم از درد امپوله اما دردش کم بود
پام شروع شد ب گرم و سر شدن
اما بلافاصله حالت تئوع خیلییی شدیدی گرفتم ک دکتر قبلش بهم گفته بود اگر اینطور شدم بگه تا امپول بزنه تو سرمم و سریع امپولو زد و حالت تئوعم رفت
با بتادین محلی ک میخاستن برش بدنو شستشو دادن و کامل حسش میکردم تیغ انداخت و من‌خیلییییی کم سوزش رو حس کردم و سریع گفتم ک حس میکنم و دوبار تکرار کردم بلافاصله بعد از حرفم دکتر امپولیو داخل سرم تزریق کرد ک گفت سرت گیج میره اما من بعد از زدن امپول نفهمیدم کجا رفتم‌و انگار ی گرداب باز شد و من از اون گرداب داشتم بالا میرفتم
مامان بردیا😍💙 مامان بردیا😍💙 روزهای ابتدایی تولد
خب ماهم ی تجربه ی سزارین بزاریم...
 از اینجا بگم ک رفتم بیمارستان طالقانی(دولتی)
ساعت ۱۰ تا ۳ کارای بستریم طول کشید چون چندنفری باهم بودیم تموم ک شد ساکمو بردم رفتم تو اتاقم ی فیلم پلی کردم تا خوابم برد ب چیزیم سعی کردم فکر نکنم ...
صبح ک شد استرسا شروع شد
دکتر معلوم نبود چ ساعتی بیاد همین منتظر موندنه کلافم کرده بود
دیگه ساعت ۱۰ و نیم بود گفتن پاشید بریم اتاق عمل دکتر اومد زنگ زدم شوهرم و مامانم ک بیان با وسایل بچه
ی شیافت زدم و رفتم ...
خداروشکر نفر اول بودم رفتم رو تخت پرستار اماده شد سوند وصل کرد ک ی مقداری سوز داشت بعدشم دکتر بی حسی اومد ی سوزن خیلی ریز کرد تو کمرم ک هیچیشم نفهمیدم بعدم سریع درازم کرد رو تخت و پرده کشیدن رو سینم ک نبینم پایینو همش با خودم تکرار میکردم ک چیزی نیست من نمیترسم اوکیم ...
پاهام گرم شد و دکتر اومد شروع کرد ک یهو فشارم بشدت اومد پایین دکتر بی حسی بالا سرم بود فشارو چک میکرد حالت تهوع خیلی بدی گرفتم و نفس کم اوردم سریع بهم ماسک اکسیژن زدن ولی نمیتونستم نفس عمیق بکشم برا همین بیشتر حس خفگی میکردم همون چند ثانیه ایی ک ماسک رو میذاشتن و برمیداشتن دیگه تقریبا از حال رفتم ک با امپول دوباره فشارم برگشت این قسمتش خیلی حس بد و وحشتناکی بود امیدوارم سر شما نیاد
مامان aylin🎀 مامان aylin🎀 روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم زایمان سزارین
من خیلییی ترسووام خانما
همیشه گفتم اگه من از پسش بربیام همههه برمیان😂
جو اتاق عمل خیلی خوووب بود
برام آهنگ خوندن😂 بعد دکتر بیهوشی اومد باهام صحبت کرد ،دکتر خودم اومد حالمو پرسیدد
و گفتن بشین بی حسیو بزنیم
اغرراق نمیکنممم واااااقعاااا هیچیییییییی از امپول بی حسی نفهمیدم هیچییییییی
بهشم گفتم ک اصلاااا درد نداشت
گفت الان پاهات داغ میشه
منم همش مبگفتم من سرر نشدددم بتادین ک میزدن حس مبکردم
ولی دیگه پاهام حرکت نداشت
دکترم گفت هنوز شروع نمیکنیم که دخترم خیالت راحت
ضربان قلبم بالا رفته بود و دکتر بیهوشی ارامبخش تزریق میکرد ب سرمم و مدام بهم میگف نترس دخترم
خیلی نگذشته بود ک صدای گریه ی دخترم فضای اتاق عملو پر کرد از اون لحظه به بعد دیگه همههه چیو فراموش کردم و فقط اشک میریختم دیگه برام مهم نبود که کجاام از مامایی که از اول باهام بود پرسیدم حالش خووبه گفت آره خووبه اون ماما از اولی ک پامو گذاشتم زایشگاه کارامو کرد تا ریکاوریم بود
بعدش اوردنو صورتشو چسبوندن بهم بهتررررین حس بود واااقعا خیلی عحیب بووود زبونم بند اومده بود و فیلمبرداره هی میگفت صحبت کن باهاش 😭😭 صدام ار ته چاه درمیومد ک میگفنم خووش اومدی مامان
مامان جوجو(پارسا) مامان جوجو(پارسا) ۲ ماهگی
ادامه زایمان سزارین... امپول بی حسی رو ک زد باورکنن از یه امپول عضلانی دردش کمتربود اونهمه بدشنیده بودم، خلاصه امپول ک تزریق شد چقدر حس خوبی داشتم بی حس گیج و منگ عااالییی درد کثیف سوند کلا رفت.... هی میگفتم خانم دکترر هنوز حس دارما خانم دکتر باترسسس ایشون هم کاملا محترمانه و مهربون گفتن نترس تا حس داشته باشی هیشکی کاری انجام نمیده، و متوجه شدم دارن برش میزنن ن این ک حس درد داشته باشم نه ولی متوجه میشی ک یه چیزی روشکمت کشیدن... و مابین عمل من حالم بدشد و فقط بالامیاوردم انقدررعوق زدم و صداو ناله داشتم ک دکتر پدسید چته دختر نکنه حس داری ک گفتم ن دارم بالا میارمو صداشونو شنیدم ک دکتر با یکی دیگ صحبت کرد ک چرا بالامیاره یعنی چی و گفتن دیگ بعضیا حساسن .. و بالااوردنم تموم شد و یهو توی گیجی و منگی داروها بودم ک صدای گریه بچمو شنیدم با تموم حال بدیم بی اختیار فقط میگفتم جانم مامان... جاااانممم جااانم... راستش این فیلمای اینستارو ک میدیدم فک میکردم فیلم بازی کردنه 😂اما واقعا عیر ارادی داشتم فقط قربون صدقش میرفتم، انقد گفتم حالش خوبه؟ اوکیه؟ ک از دستم خسته شدن فک کنم ... اوردن کنارم منی ک همش میگفتم نباید ببوسمش و این روشن فکر بازیا قشنگگگ دهنشو بوسیدم😂 بعدم زودی بردنش از پیشم و بقیه کارای عملو داشتن انجام میدادن منم همش میگفتم چقد خوب بود چقد خووب ک اومدم سزارین 😂 تموم شد و بردن ک جا بجا کنن روی یه تخت دیگ و ببرن بخش.. انقد روز۲۵ام شلوغ بود ک اصلااا اتاق خصوصی خالی نداشت و مجبور بودیم هم اتاقی داشته باشیم... خلاصه روی تخت ک گذاشتن شروع کردن ب ماساژ شکمی ک بی حس بودمو ب هیچ عنوان چیزی نفهمیدم ، ۲ بار این کارو انجام دادن لباسامو عوض کردنو رفتیم توی بخش ادامه پیام بعدی...
مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 روزهای ابتدایی تولد
مامان ارشا مامان ارشا ۱ ماهگی
از کمر به پایین یه حس داغی بدی بهم دست داد ولی پاهام تکون میخورد چنددیقه وایسادن کفت باز تکون میخوره دیدم یا خدا انگار پا ندارم اصلن وحود نداره زور میزدما ولی 😂چیزی نبود بیاد بالا اوکی ک دادم سرم زد هی یه دوز امپول میزد نفهمیدم آمپول چی بود شر که شدم بدنم افتاد به لرزه دکتر اومد پارچه رو کشید گفتم حالم بده حالت تهوع دارم امپول زد سرمم حواب نداد یه امپول از رو شونم زدن لرز شدید گرفتم گفتم نمیتونم ثابت وایسم حتی نمیتونستم از شدت لرز حرف بزنم باز یه امپول از انگشت شستم زدن گفتن فشارت پایین افتاده از اونه می‌لرزی ازاونه ازاول عمل تا اخر من لرز داشتم دیگه عصاب خودم خورد شده بود از حالم اصلن نفهمیدم چیشد عملم

ولی میگفتن ک تیغ میکشن ادم متوجه میشه من هیچی نفهمیدم منتظر بودم شروع کنه دکتر نگو منو بریدن دوختن خبرندارم😂یهو دیدم قفسع سینم فشار میاد پرستار کفت دارن فشار میدن بچه بیاد پایین از گزدن ب پایین حس نداشتم فقط کله و دستم تکون میخورد ازاینورم لرز داشتم یه جا بند نبود دست و پام یهو دیدم بچه زو آوردن بالا شروع کرد گریه کردن از لرز شدید نتونستم حرف بزنم دهنم قفل کرده بود بعد یکم تمیز کردن نزدیک صورتم کردن بردن بیرون یه چند دیقه طول کشید بخیه زدن دستمالا برداشته شد همه خدافظ خدافظی
مامان 🩷☃️🌨️ مامان 🩷☃️🌨️ ۱ ماهگی
قسمت دوم تجربه سزارین:

به نافم ک نگاه کردم گفتن یه نفس عمیق بکشم نفسو ک کشیدم دراز کشیدم پاهام از انگشتام شروع به گز گز کرد بعد از دوسه دقیقه دیگه پاهامو حس نمیکردم همین ک داشتن ازم سوال میکردن چندسالمه ،فشار یا دیابت دارم یا ن ،یه سوالات دیگه ام پرسیدن ک دقیق یادم نیس یهویی دکترم گفتش ای جان چه نفس خانومی هزار ماشالا چقد جیگره صدای گریه اش اومد 🥹🥹
بعد بردنش پتو پیچیدن دورش گذاشتنش رو سینم لپشو گذاشتن رو لپم انگار دنیا مال من بود 😍قشنگ ترین حس دنیا بود 🤗☺️
تو همین حین دکترم گفتش فاطمه جان میخوایم شکمتو فشار بدیم تخلیه شه از زیر قفسه سینه رو به پایین فشار میدم یکم احساس درد توی ناحیه زیر سینه حس میکنی نگران نباش و نترس منتظر دردش بودم ک گفتش تموم شد
درد خاصی احساس نکردم فقط بعد از اون چشام سنگین شد احساس خواب آلودگی شدید داشتم ولی نمیتونستم بخوابم یکم انگشتای دستم بی حس شد یکمم تنگی نفس داشتم ک برام اکسیژن وصل کردن بعد از حدودا یه ربع رفتم ریکاوری…..