ادامه زایمان سزارین... امپول بی حسی رو ک زد باورکنن از یه امپول عضلانی دردش کمتربود اونهمه بدشنیده بودم، خلاصه امپول ک تزریق شد چقدر حس خوبی داشتم بی حس گیج و منگ عااالییی درد کثیف سوند کلا رفت.... هی میگفتم خانم دکترر هنوز حس دارما خانم دکتر باترسسس ایشون هم کاملا محترمانه و مهربون گفتن نترس تا حس داشته باشی هیشکی کاری انجام نمیده، و متوجه شدم دارن برش میزنن ن این ک حس درد داشته باشم نه ولی متوجه میشی ک یه چیزی روشکمت کشیدن... و مابین عمل من حالم بدشد و فقط بالامیاوردم انقدررعوق زدم و صداو ناله داشتم ک دکتر پدسید چته دختر نکنه حس داری ک گفتم ن دارم بالا میارمو صداشونو شنیدم ک دکتر با یکی دیگ صحبت کرد ک چرا بالامیاره یعنی چی و گفتن دیگ بعضیا حساسن .. و بالااوردنم تموم شد و یهو توی گیجی و منگی داروها بودم ک صدای گریه بچمو شنیدم با تموم حال بدیم بی اختیار فقط میگفتم جانم مامان... جاااانممم جااانم... راستش این فیلمای اینستارو ک میدیدم فک میکردم فیلم بازی کردنه 😂اما واقعا عیر ارادی داشتم فقط قربون صدقش میرفتم، انقد گفتم حالش خوبه؟ اوکیه؟ ک از دستم خسته شدن فک کنم ... اوردن کنارم منی ک همش میگفتم نباید ببوسمش و این روشن فکر بازیا قشنگگگ دهنشو بوسیدم😂 بعدم زودی بردنش از پیشم و بقیه کارای عملو داشتن انجام میدادن منم همش میگفتم چقد خوب بود چقد خووب ک اومدم سزارین 😂 تموم شد و بردن ک جا بجا کنن روی یه تخت دیگ و ببرن بخش.. انقد روز۲۵ام شلوغ بود ک اصلااا اتاق خصوصی خالی نداشت و مجبور بودیم هم اتاقی داشته باشیم... خلاصه روی تخت ک گذاشتن شروع کردن ب ماساژ شکمی ک بی حس بودمو ب هیچ عنوان چیزی نفهمیدم ، ۲ بار این کارو انجام دادن لباسامو عوض کردنو رفتیم توی بخش ادامه پیام بعدی...

۸ پاسخ

😂منم وقتی صداشو شنیدم انقد گفتم اریو برار دردت بجونم برا بوعم😂

درد شکم دقیقا چجوری هست ؟ مث درد پریودی ؟

چقد به آدم حس خوبی میده حرفات.

آها چه خوب.
من همش فکر میکنم این هفته برم معاینه میکنن😂

سلام
تا قبل از اینکه تصمیم بگیرید سزارین بشید قبلش دکتر شما رو معاینه لگن کردن؟
منم دکترم ساعدی هست یادم رفت ازشون بپرسم.

وای چقدر من ازاین آمپول بی‌حسی میترسم فوبیای آمپول بی‌حسی گرفتم بخدا خدا کنه منو بیهوش کنن

بتول ساعدی چقدر گرف ازت عزیزم ؟سز اختیاری بود دیگ

واسه تهوع که گرفتی هیچی تزریق نکردن بهتر شی؟

سوال های مرتبط

مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم
مامان نی نی مامان نی نی ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی2
نوزدهم صبح ساعت 6 رفتیم بیمارستان و تا 7 کارای بستری انجام شد و رفتم زایشگاه تا ساعت 9 ازم ان اس تی میگرفتن و معاینه کردن گفتن 2 سانتی و لگنت خیلی عالیه و این حرفا بماند ک معاینه ها برا من واقعا یه کابوس وحشتنااااک بود انقدر ک درد داشتم ساعتای 9 صبح یه ریزه قرص ک فک کنم ده تیکش کرده بودن دادن بهم و گذاشتم زیر زبونم گفتن کم کم دردات شروع میشه بعد دوباره ان اس تی گذاشتن ک داشت درد و انقباض و نشون میداد ولی من خیلی کم حس میکردم از دردای پریود خیلی خیلی کمتر اون معطلی ک هیچکاری هم نداشتم بیشتر کلافم میکرد تا ساعتای 1 ظهر ک دوباره یه تیکه قرص دیگه بهم دادن و ازون ب بعد دیگه دردام شروع شد اولش کم بود ک رو تخت اوکی بودم بعد هی داشت بیشتر میشد ک دیگه بلند شدم و فقط نفس عمیق میکشیدم و ورزش میکردم و با همینا خودم و اروم مبکردم تا ساعتای 4 ک اومدن معاینه کردن گفتن 3 سانتی و الان میان ک بهت اپیدورال بزنن (من از قبل هماهنگ کرده بودم) گفتم هنوز خوبم و میتونم تحمل کنم ولی گفتن مشکلی نیست دیگ میتونی بگیری اینم بگم تو این فاصله تخت روبرویی من دو نفر بودن ک قبل من اپیدورال گرفتن و من تمام مراحلشو دیدم یکم استرسم کم شد (اونجا فهمیدم کیفیت امپول های بی حسی و اینکه دکتری ک تزریق میکنه چقد ماهر باشه رو عوارض بعدش خیلی تاثیر داره پس حواستون باشه حتما بیمارستان خوب برید ک دکتر خوبم داشته باشه) خلاصه دکتر ک آقا هم بود اومد و من اماده شدم و اپیدورال و زدن ک بدون درد نبود اما قابل تحمل فقط همینکه حس میکردم سوزن لای مهره های کمرم در حرکته خیلی عذاب بود بعد ک تموم شد دراز کشیدم و بعد ده دقیقه کم کم بی حس شدم و پاهامم کرخت شد
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۱ ماهگی
ادامه۲:
من همینطور انقباو درد زایمان داشتم ک داخل اتاق عمل شدم (راستی اینم بگم ک چون درد داشتم معاینه ام کرد و ۲ سانت بودم )
با درد زایمان وارد اتاق عمل شدم
خب بگم لباسی ک میدن یه روپوشه ک پشت کمرش بسته میشه اما موقع تزریق بیحسی باز میکنن و وقتی میخابونتت روی تخت اتاق عمل شلوارو کامل بیرون میارن ی پرده جلوت وصل میکنن و در اخر ی رو انداز میندازن روی پات
من با دیدن فضای اتاق عمل چندین دکتر پرستار و... خیلی ترسیدم و لرز ب جونم افتاد
دکتر بیهوشی گفت ب جلو خم‌شو و امپول بی حسی رو تو کمرم فرو کرد راستش خیل میترسیدم از درد امپوله اما دردش کم بود
پام شروع شد ب گرم و سر شدن
اما بلافاصله حالت تئوع خیلییی شدیدی گرفتم ک دکتر قبلش بهم گفته بود اگر اینطور شدم بگه تا امپول بزنه تو سرمم و سریع امپولو زد و حالت تئوعم رفت
با بتادین محلی ک میخاستن برش بدنو شستشو دادن و کامل حسش میکردم تیغ انداخت و من‌خیلییییی کم سوزش رو حس کردم و سریع گفتم ک حس میکنم و دوبار تکرار کردم بلافاصله بعد از حرفم دکتر امپولیو داخل سرم تزریق کرد ک گفت سرت گیج میره اما من بعد از زدن امپول نفهمیدم کجا رفتم‌و انگار ی گرداب باز شد و من از اون گرداب داشتم بالا میرفتم
مامان جوجو(پارسا) مامان جوجو(پارسا) ۲ ماهگی
#زایمان سزارین ، خب مامانا نوبتی ام باشه نوبت تعریف تجربه زایمانمه. اقا ما دیقه ۹۰ تصمیمون سزارین شد، چون قبلا سابقه ترمیم داشتم راجت نامه رو ۳۹ هفته گرفتمو ۲۵ام رفتم بستری بشم، دکترم بتول ساعدی بود نامه رو داد بهم و رفتم از استرس داشتم میمردم چون دکتر گف برو موسی بن جعفر چون ممکنه بنت الهدی قبول نکنه نامه رو منم تا لحظه ای ک بستری شدم همش باید جواب پس میدادم ب این و اون ک چرا ترمیم شدی مگ زایمان داشتی؟ از این قبیل حرفا ، تااین ک تموم مراحل تموم شد و بستری شدمو انژیوکت وصل کردن، و هرچی اصرار کردم ک سوند رو توی بی حسی وصل کنن چون بد شنیده بودم ازش قبول نکردنو گفتن نمیشه مابین حرفام بگم بی نهایت پرسنل بی تربیت و پررویی داشت بیمارستان البته بعضیاشون ب معنای واقعی فرشته بودن، شانس من اونی ک سوند وصل میکرد خیلی مهربون بود اما اونی ک کارای انژیوکت و دیگه رو انجا میداد انقدرررر بی تربیت بود ک باهاش درگیر شدم .. خلاصه بریم ادامه سوند، پرستار مهربونه سوند رو وصل کرد خیلی اروم و دقیق اما بازم انقدرررر اذیت کننده بود ک اشکم اومد و گفتم خداروشکر که من زایمان طبیعی رو بیخیال شدم یه سوند نتونستم بعد چجوری معاینه و.... رو تحمل میکردم، خلاصه نمیتونستم راه برم گریه ام میکردم ولی خداروشکر تا سوند وصل شد سریع بردن اتاق عمل و با اون سوند زیاد معطل نشدم، توی اتاق عمل دکتر بیهوشی خیلی مهربون و دکترخودم بودن صحبت کردیمو احساس کردم بدون این ک بپرسن میخوان بیهوش کنن گفتم من نمیخوام بیهوش بشم ، و دکتربی حسی قبول کرد و بی حسم کرد همونجوری ک باهام صحبت میکرد امپول بی حسی رو برام زد چقد میترسیدم چون انقد بد گفته بودن ک حد نداشت ادامه پیام بعد....
مامان مریم ومحمد💙💖 مامان مریم ومحمد💙💖 ۲ ماهگی
(پارت پنجم)

منم شروع کردم قربون صدقش میرفتم ک گفتن باید  ببرن لباساشو عوض کنن و بردنش منم از تخت عمل منتقلم کردن ب یه تخت دیگه ک بدجوری سردم شد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن ک برام ی چیزی مثل بخاری آوردن گذاشتن بالاسرم ک بهتر شدم مامانم همچنان منتظر بود از بخش آوردنم بیرون خواستن ببرن اتاق خودم شوهرم باکمک یه مرد از تخت جابه جام کردن ک خیلی سختم بود و اذیت میشودم موقعه جابه جایی
بردنم اتاق پرستاره اومد با کمک شوهرم 10تا نوار بهداشتی  زیرم گذاشتن و گفتن تا ساعت 6عصر هیچی نخورم ومن خیلی تشنه و گشنم بود بیحسی کم کم داشت از بدنم خارج می‌شود و دردام شروع میشود ک اومدن ماساژ رحمی انجام دادن ک من اشکم در اومد غذا هم  نیوردن ن برا من ن مامانم منم ب ‌شوهرم زنگ زدم گفتم کوبیده بیاره ک دارم از گشنگی تلف میشم ساعت 5کم کم شروع کردم خوردن اول یکم آب آناناس خوردم بعد یکم خرما و همین جور ادامه دادم تا ساعت 6 یهو زیاد نخوردم ک حالم بد نشه و حالت تهوع نگیرم شوهرمم اومد برام غذا آورد
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۱ ماهگی
ادامه۳:
این‌داروی بیهوشی بود و بیهوشمم کردن(وقتی انقباض و درد زایمان داشته باشی کامل بیحس نمیشی )اما انگار دوز بیهوشی زیاد بالا نبود چون من یکی دوبار یچیزایی رو شنیدم [خب یه اتفاق جالب و عجیب ک برای من رخ داده بود این بود موقعی ک دکتر شکمم رو باز کرد شنیدم ک گفت بچه با پاعه در صورتی ک من فقط یک روز قبل از زایمانم رفته بودم پیش دکتر دکتر تو مطب سونو انجام واسم و بپه با سر بود کلا بچم تو کل سونو ها سفالیک بود اما تو یک روز چرخیده بود و بریچ شده بود ] و یک چیز دیگم ک شنیدم دکتر گفت مثل پنبه اس بچه ...خلاصه عمل من تموم شد و منو بردن داخل بخش ریکاوری دستگاهارو بهت وصل میکنن و پتو روت میکشن و یچیزی مثل لوله ک گرما ازش بیردن میار رو گذاشتن زیر متو تا لرز نکنم و سردم نشه
زیاد لرز نکردم ما چون اتاق خصوصی گرفته بودیم تقریبا ۳ ساعت داخل بخش ریکاوری بودم ک اتاق خالی بشه تو این فاصله یک بار اومدن رو شکمم افتادن تا خونا بره و اینکه کم کم بی حسی رفت و دردا شروع شد اون فشار دادنه ک بیحسی داشتم دردم نیومد
یچیز دیگه من پمپ درد هم ددشتم ک هزینش ۲ تومن‌بود ب پرستار و دکتر گفتم و داخل همون اتاق عمل برام وصلش کردن
از وقتی بیحسی رفت و دردا شروع شد پمپ دردو فشار میدادم و یکم ارومتر میشدم
دردای داخل ریکاوری زیاد شدید نبود و قابل تحمل
داخل همون ریکاوری یه رب ۲۰ دقیقه بعد از اینکه رفتم بچمو اوردن خودشون گذاشتن رو سینم و چند قطره شیر خورد
خلاصه بعد از اون گذاشتنم روی تخت دیگه و بردنم ک برم‌ سمت بخش و یکبار هم اینجا روی شکمم افتادن ک اینجا خیلی درد داشت
مامان نیلدا مامان نیلدا روزهای ابتدایی تولد
مامان جانان🤍 مامان جانان🤍 ۱ ماهگی
مامان بردیا😍💙 مامان بردیا😍💙 روزهای ابتدایی تولد
خب ماهم ی تجربه ی سزارین بزاریم...
 از اینجا بگم ک رفتم بیمارستان طالقانی(دولتی)
ساعت ۱۰ تا ۳ کارای بستریم طول کشید چون چندنفری باهم بودیم تموم ک شد ساکمو بردم رفتم تو اتاقم ی فیلم پلی کردم تا خوابم برد ب چیزیم سعی کردم فکر نکنم ...
صبح ک شد استرسا شروع شد
دکتر معلوم نبود چ ساعتی بیاد همین منتظر موندنه کلافم کرده بود
دیگه ساعت ۱۰ و نیم بود گفتن پاشید بریم اتاق عمل دکتر اومد زنگ زدم شوهرم و مامانم ک بیان با وسایل بچه
ی شیافت زدم و رفتم ...
خداروشکر نفر اول بودم رفتم رو تخت پرستار اماده شد سوند وصل کرد ک ی مقداری سوز داشت بعدشم دکتر بی حسی اومد ی سوزن خیلی ریز کرد تو کمرم ک هیچیشم نفهمیدم بعدم سریع درازم کرد رو تخت و پرده کشیدن رو سینم ک نبینم پایینو همش با خودم تکرار میکردم ک چیزی نیست من نمیترسم اوکیم ...
پاهام گرم شد و دکتر اومد شروع کرد ک یهو فشارم بشدت اومد پایین دکتر بی حسی بالا سرم بود فشارو چک میکرد حالت تهوع خیلی بدی گرفتم و نفس کم اوردم سریع بهم ماسک اکسیژن زدن ولی نمیتونستم نفس عمیق بکشم برا همین بیشتر حس خفگی میکردم همون چند ثانیه ایی ک ماسک رو میذاشتن و برمیداشتن دیگه تقریبا از حال رفتم ک با امپول دوباره فشارم برگشت این قسمتش خیلی حس بد و وحشتناکی بود امیدوارم سر شما نیاد