#زایمان سزارین ، خب مامانا نوبتی ام باشه نوبت تعریف تجربه زایمانمه. اقا ما دیقه ۹۰ تصمیمون سزارین شد، چون قبلا سابقه ترمیم داشتم راجت نامه رو ۳۹ هفته گرفتمو ۲۵ام رفتم بستری بشم، دکترم بتول ساعدی بود نامه رو داد بهم و رفتم از استرس داشتم میمردم چون دکتر گف برو موسی بن جعفر چون ممکنه بنت الهدی قبول نکنه نامه رو منم تا لحظه ای ک بستری شدم همش باید جواب پس میدادم ب این و اون ک چرا ترمیم شدی مگ زایمان داشتی؟ از این قبیل حرفا ، تااین ک تموم مراحل تموم شد و بستری شدمو انژیوکت وصل کردن، و هرچی اصرار کردم ک سوند رو توی بی حسی وصل کنن چون بد شنیده بودم ازش قبول نکردنو گفتن نمیشه مابین حرفام بگم بی نهایت پرسنل بی تربیت و پررویی داشت بیمارستان البته بعضیاشون ب معنای واقعی فرشته بودن، شانس من اونی ک سوند وصل میکرد خیلی مهربون بود اما اونی ک کارای انژیوکت و دیگه رو انجا میداد انقدرررر بی تربیت بود ک باهاش درگیر شدم .. خلاصه بریم ادامه سوند، پرستار مهربونه سوند رو وصل کرد خیلی اروم و دقیق اما بازم انقدرررر اذیت کننده بود ک اشکم اومد و گفتم خداروشکر که من زایمان طبیعی رو بیخیال شدم یه سوند نتونستم بعد چجوری معاینه و.... رو تحمل میکردم، خلاصه نمیتونستم راه برم گریه ام میکردم ولی خداروشکر تا سوند وصل شد سریع بردن اتاق عمل و با اون سوند زیاد معطل نشدم، توی اتاق عمل دکتر بیهوشی خیلی مهربون و دکترخودم بودن صحبت کردیمو احساس کردم بدون این ک بپرسن میخوان بیهوش کنن گفتم من نمیخوام بیهوش بشم ، و دکتربی حسی قبول کرد و بی حسم کرد همونجوری ک باهام صحبت میکرد امپول بی حسی رو برام زد چقد میترسیدم چون انقد بد گفته بودن ک حد نداشت ادامه پیام بعد....

۵ پاسخ

لایکم کن بخونم

خبببب😍

بسلامتی😍😍

قسمت مهمش تمومش کردی 😂

ببخشید اگه ترمیم واژن انجام داده باشیم نمیتونیم زایمان طبیعی کنیم؟

سوال های مرتبط

مامان 🌀🩵حسن🩵🌀 مامان 🌀🩵حسن🩵🌀 ۱ ماهگی
من با خانوادم رفته بودم مطب شوهرمم همراهم بود ک جریانو بهش گفتم شوهرم اصرار میکرد دکتر خودم سزارینم کنه میترسید چیزیم همش از بقیه میپرسید درباره دکتر جدیده ک میگفتن ن واقعا کارش خوبه خلاصه روز موعود رسیدو رفتم زایشگاه نامه رو دادم تشکیل پرونده دادم بستری شدم لباس دادن بهم لباسامو عوض کردم بردنم تا برام سوند بزارن ی پرستار اومد یعنی ب طور وحشیانه برام سوند گذاشت خیلی خیلی بد بود باورتون میشه تا قبل بی حسی من درد سوند و سوزش حساس میکردم ازین بگذریم سوند ک گذاشتن بعد رب ساعت چنان درد وحشتناک شروع شد ک اشکم در اومد بود دردش از کمر شروع میشد می پیچید ب شکمو زیر نافم اینقدر درد داشتم ک نمیتونستم پرستارا رو صدا کنم بگم درد دارم تا اینکه ی پرستار داشت در میشد دید دارم اشک میذیزم گفت چته چرا گریه میکنی نمیتونسم بگم اره چشامو بازو بسته کردم ک رفت ب بقیه گفت این درد داره بعد ده پانزده دقیقه امون پرستاره ک سوند وصل کرده بود اومد معاینم ک کرد جیغم در اومد حالا اشکامو بگو همچنان مریخت پرستاره بدون هیچ واکنشی رفت بعد اومد ی دستگاه اورد بهم وصل کرد یکم نگاه کرد ب دستگاه دکترم همین موقع رسید ک گفت امادم کنن تا سزارینم کنن ادامه تاپیگ بعدی
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۳ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۴ ماهگی
مامان 𝑬𝒍𝒊𝒏🧸🫧 مامان 𝑬𝒍𝒊𝒏🧸🫧 ۱ ماهگی
سلامامانا خیلی گفته بودین تجربه زایمانمو بگم
من سزارین اختیاری بودم ۳۸ هفته و ۲ روز رفتم برا عمل ساعت۸ صب رفتمو ۹ ونیم صب بستری شدم رفتم بلوک زایمان تا لباس بپوشمو‌برا عمل اماده بشم
سروم وصل کردن بهم و اتاق دادن تا منتظر بمونم نوبتم بشه من چهارمین مریض بودم ک قرار بود عمل بشم و بخاطر همونم یکم طولانی‌موندم تو بلوک زایمان من از زایمان طبیعی متنفرم و وحشت دارم از شانس من ینفر تو اتاق روبه رویی من داشت طبیعی زایمان میکرد و از اول تا وقتی ک برم اتاق عمل مجبور بودم صداشو بشنوم خیلی حس بدی داد بهم فشارم اینا افتاد خلاصه تا برم اتاق عمل کلن از لحاظ روحی و جسمی حالم خراب شد
خلاصه ساعت ۱۲ بلخره اومدنو سوند وصل کردن سوند یکی از ترسای من از زایمان بود ک واقنم چندش و ترسناکه حالا نمدونم من حساسم یا همه همینن
سوندو وصل کردنو رفتم دم در با خانواده ام خدافظی کردمو رفتم اتاق عمل
نمیدونم از ترس بود یا هر چیز دگ ای ولی من کلن حال نداشتم مثل صب ک با ذوق رفتم بیمارستان نبودم و دلیلشم انگار اون صدای اون خانومه بود ک زایمان طبیعی میکرذ🤦🏻‍♀️
رفتم نشستم رو تخت و نوبت امپول بیحسی شد بر خلاف تصورم از سوند خیلی راحت تر بود امپولو ک زد یه کوچولو درد داشت و گف دراز بکش
دراز کشیدم حس کردم پاهام داغ شد و دگ حسشون نمیکردم
پرده رو کشیدن و شروع کردن ۵ دیقه‌نکشید که بعد یه تکون شدید ک خوردم صدای گریه دخترم اومد🥲اشکامو نمیتونستم کنترل کنم خیلی حس خوبی بود خیلی عجیب بود کل اون تایمی ک اتاق عمل بودم نتونستم گریمو کنترل کنم و تو فیلمبرداریم همش گریه کردم ...
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)