۸ پاسخ

من نمیدونم مگه دارید رمان مینویسید که هی پارت بندی میکنید؟🙂

منم سوند زدم خیلی درد داشت.اصلا حالم ریخت بهم.خیلی بد بود.

الان بگو لطفا

یهو دیدم واقعا داره شکمم درد میکنه بزور گفتم چیکار میکنین دارم میمیرم
گفتن داریم بچه رو میاریم بیرون کم کم آخرشه چون درد داشتم و قبلنم گفته بودن برامون دعا کن شروع کردم به دعا کردن و صلوات و هر سوره ایی که بلد بودم خوندم
یهو دیدم صدای گریه بچم بلند شد گریم گرفت بلند گفتم جاااان مامان قربونت برم
بهشون گفتم لطفا الان بچمو بیارین گفتن بزار لباسش بپوشیم میاریم دو دقیقه بعد لباساشو پوشوندن و داشت گریه میکرد دیدمش اصلا دردام یادم رفت گذاشتنش کنار صورتم ارررم شد منم فقط اشک می‌ریختم و نا خدا گاه یه بوس گنده بهش کردم و گفتم الان ساعت چیه گفتن ۱۱
دیگه بردن بچه رو من دیگه از شوووق. بچم هیچی حالیم نبود ولی همچنان میلرزیدم اونام دیگه بخیه نهایی رو زدن و بعدش یه تخت آوردن گه باید خودمو بزور می‌میکشوندم روش ولی اصلا حالیم نبود به شوق بچم

دراز کشیدم دوتا دستامو با بند به تخت بستن و منم دیگه دردی احساس نکردم و فقط میلرزیدم ۷ تا سروم گرم بهم وصل کردن و آمپول و تقویتی میریختن توی سروم که شااااید لرزم تموم شه ولی فایده ای نداشت
صدام دیگه بالا نمیومد خیلی مظلوم شده بودم آروم گفتم میخوام بالا بیارم برام دستمال گذاشتنو...میگم بشدت میلرزیدم وددندونام بهم می‌خورد اینابیشترش از ترسم بود متاسفانه شما اینطوری نباشید و محکم برید جلو ولی دیگه درد نداشتم
وسطش وقتی سرفه میکردم دکترم میگفت لطفااااا الان سرفه نکن من بیچاره هم دست خودم نبود

پارت دو
سوند رو با جیغ و داد گذاشتن برام
دکترم گفت ببین اگه همکاری نکنی باهام نمیتونم عملت کنم التماس میکردم که منو بی هوش کنین گفتن با این اندازه استرس بیهوشی بزنیم محاله بهوش بیای از پشت لباسمو زدن بالا گفتن صاااف بشین شونه هاتو خم کن به جلو دستاتم بزار روی زانوت من فقط دندونام می‌خورد به هم دستامم بشدت میلرزید
یهو پاهام خیییلی سنگین شد و بدنم گر گرفت
گفت بلافاصله دراز بکش

الآن بزار

وای برعکس من اصلا استرس نداشتم سر زایمان اینقدر شوق و ذوق اینکه قراره بچمو ببینم داشتم که ذره ای استرس نگرفتم

سوال های مرتبط

مامان نی نی قشنگه💖💓 مامان نی نی قشنگه💖💓 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
خلاصه من با اون همه استرس همسرمم خیلی استرس گرفت گفتم به دکترم زنگ بزنید ببینید میاد بهمن من میرم اونجا.زنگ زدم دکترم‌گفت بفرستید بهمن بگید از اونجا زنگ بزنه.ماهم راه افتادیم‌ساعت ۷ونیم بود.رفتیم بهمن منم بغض کردم همسرمم گفت پول فدای سرت اصلا فکرشم نکنیا من که از اول گفتم برو بهمن گوش ندادی.
یکم آروم شدم.بعدش رفتم بهمن تا پذیرش بشم تا ۱۰ونیم طول کشید.
وای اونقد استرس داشتم که نگو.خلاصه پذیرش شدم ۱۰ونیم بود رفتم سرم زدن اونقد که از سوند میترسیدم از عمل نمیترسیدم.ولی خدایی سوند درد نداره خانوما هیچی متوجه نمیشه آدم وقتی شل میکنی خودتو.
بعدم حالت گریه کنون داشتم میرفتم اتاق عمل که همه فهمیدن استرس دارم دلداری میدادن.رفتم اتاق عمل گفتن دکترش اومد.بعد خوابوندنم روتخت دکتر بی هوشی اومد که بی حسی رو بزنه که اونم اصلا درد نداشت فقط باید خودتو سفت نکنی.بعد خوابیدم استرس داشتم داشتم میگفتم هنوز بی حس نشدم.بعد دکتر بی هوشی میگفت نترس هنوز ۲۰دیقه دیگه شروع میکنیم.
یکم خیالم راحت شد.ولی الکی میگفت😂
۳دیقه طول نکشید دیدم دارم تکون میخورم.یعنی هیچی مت جه نشدم نه از برش زدن نه از دوختن.هیچی.بعد ده دیقه نکشید دیدم صدای گریه یه خانوم خوشگله اومد.اون گریه میکرد من گریه میکردم.
مامان ویهان نفسم مامان ویهان نفسم ۳ ماهگی
تجربه ی زایمان با بی حسی روز شنبه ۲۲ ام
از شبش ک اینقدر استرس داشتم که نخوابیدم و توی خواب نفسم بند میومد ناگفته نماند که من برای زایمان شب قبلش اصلا بستری نشدم
صبح شنبه ساعت ۸ و نیم رفتم بیمارستان
البته یه۲۰۰ نفریم همراه داشتم

مامانم شوهرم خالم زن همسایمون که واقعا دلسوزمه
رفتم توی بیمارستان به دکترم زنگ زدم که من اومدم بلافاصله اومدش و به مامانم گفت از داروخانه سریع ساک بستری بخرید من تا چشمم به دکترم خورد زدم زیر گریه دیگه هیچی نمیتونستم بگم
میگفت چته میگفتم نمیدونم لباسای بیمارستان رو پوشیدم و رفتم توب اتاق مخصوص بستری اومدن سروم زدن و النگوهامو چسب کردن و اینا گفتن آماده باش ساعت ۱۰ میری اتاق عمل فقط گریه میکردم همه فهمیدن بچه ی اولمه خب همه ی کادر دلداریم میدادن ویلچر آوردن و گفتن ساک بیمارستانتم بردار بشین رو ویلچر تا بریم داشتن می‌میبردنم در باز شد دیدم همه پشت در منتظرمنن تا دیدمشون زدم زیر گریه فقط دستمو به علامت خداحافظی بردم بالا و رد شدیم
قبلشم به شوهرم گفته بودم که اگه من زیر عمل در نشدم بچه رو میدی ب خانواده خودم طلاهامم سرمایه برا پسرمه حق فروشش نداری
من فقط به فقط اشک می‌ریختم و میلرزیدم به حد مرررگ تا رفتم توی اتاق عمل
ادامش الان بگم یا نه؟؟
مامان ویهان نفسم مامان ویهان نفسم ۳ ماهگی
خلاصه رفتم توی اتاق عمل در حالی که اینقدر اشک می‌ریختم و مثه بید میلرزیدم جلو چشمام هیییچی نمیدیدم و از ترس زیادی انگار کر شده بودم هیچی نمیدیدم گفتن بلد شو برو روی تخت .
منم‌ گریه میکردم و گفتم تو رو قرآن بی هوشم کنین گفتن تو با این حجم استرس بی هوش بشی محاله هوش بیای
رفتم بالا گفتن بخواب میخوایم سوند وصل کنیم‌گفتم تووو رو خداااا یواااااش
ولی خدایش وقتی استرس داری دردت میشه هزار برابر دیگه شما نداشته باشین
سوند رو که خواستن بزارن یه جیغ بلند کشیدم
همچنان بشدتتت مرگ میلرزیدم که دندونام با سرعت به هم می‌خورد و دست و پاهامم میلرزید
دکترم گفت والا اینطوری بکنی عملت نمیتونم بکنم پشت لباسمو زدن بالا یه لیوان آب یخخخخخ ریختن روم مواد بی حسی بود گفتن پاتو دراز کن شونه هاتو خم کن به جلو دستاتو صاااف بزار رو پات به عقب بر نگررردیا
یه آمپول زدن من خیییلی دردم گرفت
گریه هام بيشتر شد دیگه پاهام گررر گرفته بود و سنگین شده بود حسابی
گفتن الان به کمر بخواب دستامو بستن به تخت و پرده رو کشیدن دیگه گریم تموم شد و هیچ دردی نداشتم فقط همچنان میلرزیدم به حددددد مررررگ
۷ تا سروم آب گرم وصل کردن و کلی آمپول تزريق کردن ولی فایده ای نداشت صدامم دیگه بالا نمیومد گفتم میخوام بالا بیارم برام دستمال آوردن و ...
بچه‌ها خواهش میکنم شما دیگه استرس نداشته باشین
خلاصه یه لحظه دیدم یااا خدااا تختم داره وحشتناک تکون میخوره و دردم شروع شده
با ناله گقتم چیکار میکنین
گفتن فقط سرفه نکن داریم بچه رو میاریم بیرون کیسه آبت باید پاره بشه منم تا دردام شروع شد خداایش برا همههه دعا میکردم توی اوج درد حتی اسم بچه های گهواره هم اوردم
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 ۱ ماهگی
مامان اشکان وشایان مامان اشکان وشایان ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین 😊😐
سلام مامانای عزیز اینده میخواستم تجربه خودم از سزارین دوشنبه انجام دادم بگم اول اینکه تا تاپیک های قبلیم هم گفتم من انقباض داشتم اونم بدون درد وقتی رفتم nstدادم گفتن انقباض دردهای طبیعی درصورتی من چهارشنبه وقت عمل سزارین داشتم دیگه دوشنبه صبح زود رفتم بیمارستان ارجمند کرمان پرونده تشکیل دادم ساعت ۸ رفتم اتاق عمل با اینکه تجربه دوم بود خیلی استرس داشتم وقتی رفتم داخل اتاق عمل دکتر بیهوشی امد منو برد تو اتاق عمل روی تخت منو نشوند یکم باهام حرف زد دوتا پرستارم شونه های منو گرفتن دکتر امپول هارو زد از تحربم بخوام بگم خیلی درد داشت واقعا ولی سعی کردم جیغ نکشم بعد منو خوابودن رو تخت سوند وصل کردن که واقعیتش نفهمیدم فقط یک احساس دستشویی پیدا کردم بعد از اون پرده که کشیده شد جلوم حالت تهو پیدا کردم شروع کردم به اوردن بالا که خانم برام تو سرمم چیزی ریخت خوب شدم و دیگه اصلا چیزی نفهمیدم تا شایان اوردن روی صورتم گذاشتن گریه شدم حدودا تا ۱۰ تو ریکاوری بودم پمپ دردم گرفتم که واقعا نیاز بود شیاف جوابگو اون همه درد نمیده امدم با شایان بیرون تو بخش خصوصی اتاق گرفته بودیم دیگه کم کم دردام داشتن شردع میشدن بیحسی داشت از بین میرفت تازه ۲ بارم شکمم فشار دادن ولی من نفهمیدم و همین الان که خونه یکم زخم بخیهام میسوزه دیگه مشکلی ندارم 😀😀😅