تجربه زایمان پارت ۲
خلاصه من با اون همه استرس همسرمم خیلی استرس گرفت گفتم به دکترم زنگ بزنید ببینید میاد بهمن من میرم اونجا.زنگ زدم دکترم‌گفت بفرستید بهمن بگید از اونجا زنگ بزنه.ماهم راه افتادیم‌ساعت ۷ونیم بود.رفتیم بهمن منم بغض کردم همسرمم گفت پول فدای سرت اصلا فکرشم نکنیا من که از اول گفتم برو بهمن گوش ندادی.
یکم آروم شدم.بعدش رفتم بهمن تا پذیرش بشم تا ۱۰ونیم طول کشید.
وای اونقد استرس داشتم که نگو.خلاصه پذیرش شدم ۱۰ونیم بود رفتم سرم زدن اونقد که از سوند میترسیدم از عمل نمیترسیدم.ولی خدایی سوند درد نداره خانوما هیچی متوجه نمیشه آدم وقتی شل میکنی خودتو.
بعدم حالت گریه کنون داشتم میرفتم اتاق عمل که همه فهمیدن استرس دارم دلداری میدادن.رفتم اتاق عمل گفتن دکترش اومد.بعد خوابوندنم روتخت دکتر بی هوشی اومد که بی حسی رو بزنه که اونم اصلا درد نداشت فقط باید خودتو سفت نکنی.بعد خوابیدم استرس داشتم داشتم میگفتم هنوز بی حس نشدم.بعد دکتر بی هوشی میگفت نترس هنوز ۲۰دیقه دیگه شروع میکنیم.
یکم خیالم راحت شد.ولی الکی میگفت😂
۳دیقه طول نکشید دیدم دارم تکون میخورم.یعنی هیچی مت جه نشدم نه از برش زدن نه از دوختن.هیچی.بعد ده دیقه نکشید دیدم صدای گریه یه خانوم خوشگله اومد.اون گریه میکرد من گریه میکردم.

۳ پاسخ

منم وقتی دکتر ایلیارو کشید بیرون کلی گریه کردم🥹🥹🥹❤️

واااای خدااااا🥹🥹🥹یادزایمان خودم افتادم

وااای دقیقا یاد خودم افتادم چه لحظه قشنگیه🤩🤤

سوال های مرتبط

مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۴ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان درسا🎀 مامان درسا🎀 ۸ ماهگی
۵🌷
دکتر هم اومدو منو گذاشتن روی ویلچر و بردن اتاق عمل من فقط عجله داشتم که دکتر بیهوشی سریع بی حسی بزنه در ورودی اتاق عمل اثر انگشت زدم برای رضایت بی هوشی من دیگه از درد زیادی بی عار شده بودم مرد بود داخل اتاق کمل من عین خیالم نبود کونم کامل در اومده بود 🤣فقط دنبال سوزن بی حسی بودم میگفتم فقط سریع بی حسی بزنید خیلی درد دارم میگفتن چشم الان میزنیم از دکترا و پرستاراشون نگم خیلی خوش اخلاق بودن من توی درد میپیچیدم اونا باهم حرف میزدن و میخندیدن و کارشونو انجام میدادن وقتی دکترم و توی اتاق عمل دیدم انگار فرشته نجات دوسداشتم بگیرم بوسش کنم فقط یعنی بی حسی رو که زدن انگار نه انگار داشتم درد میکشیدم از سینه به پایین داغ شدم ولی مثلا دست میکشیدن رو شکمم میفهمیدم ولی دردو احساس نمیکردم چند دیقه نشد صدای گریه دخترم اومد ولی مدفوع خورده بود چند ثانیه اول گریه نکرد گفتم کجاست میخوام ببینمش وقتی صداشو شنیدم گریه میکرد منم باهاش از خوشحالی گریه میکردم چون درخواست بیهوشی هم کرده بودم بخاطر درد طبیعی رو کشیده بودم میخواستم فقط بخوابم گفتم ببینمش بعد بی هوشی بزنید گفتن باشه ولی سردشه باید زیر دستگاه باشه گرمش بشه گفتم باشه هر چی منتظر موندم بهم نشون ندادن و گریه میکردم گفتم بهشون سالمه ؟گفتن آره
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۴ ماهگی
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان
مامان دایان 👼🏼💙 مامان دایان 👼🏼💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان من ( سزارین ) پارت سوم
که هر چقدر بازم التماسشون کردم قبول نکردن و مجبور شدم بر کردم خونه که دکترم گفته بود اگه بازم قبول نکنن فردا صبح بستری شو که شیفته خودمه بیام عمل کنم صبح زود پاشدم رفتم برای بستری و بستری شدم ولی بازم بیمارستان گیر داد برای بریچ بودن بچه و دکتر خودم هر چقدر گفت من دیروز سونو کردم و بچه بریچ بود بازم بیمارستان چند دقیقه قبل تشکیل پرونده فرستاد تو خود بیمارستان سونو تا مطمئن باشه که دروغی در کار نیست خلاصه که بازم بریچ بود و رفتم برای عمل که حالا استرس بی حسی کمر و سوند رو داشتم به شدت که درد سوند کمتر از درد سرم بود و درد خاصی نداشت الکی به خودم استرس داده بودم و همچنین تو بی حسی من اصلا هیچی حس نکردم و پرسنل اتاق عمل هم عالی بودن کلی باهام موقع عمل حرف زدن و مشغولم کردن و کلی آهنگ های عالی باز کردن ولی من سختی اتاق عمل رو تو سر درد دیدم که سرم داشت منفجر میشد و یه ربع نکشید که صدای آقا اورهان رو شنیدم و آوردن نشونم دادن