۲ پاسخ

بعد از عمل درد نداشتی؟یعنی میشه تحمل کرد؟

کاش همه چی ب همین راحتی باسه
من ک فوبیا دارم بشدت از اتاق عمل امپول سوند همه وهمه میترسم
ولی باید تحمل کرد و ب فال نیک گرفت تهش شیرینه

سوال های مرتبط

مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۳ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان آرسام 💙 مامان آرسام 💙 ۱ ماهگی
# تجربه زایمان سزارین
من خیلی خیلی ترس داشتم
ولی خب به دکترم اعتماد کردم
توی سزارین دکتر خیییلی مهمه
درد هایی که طبیعی قراره بکشید و خورد خورد پاس میکنید و این برای من بهتر بود
با پمپ درد و شیاف درد ها قابل کنترله اصلا نگران نباشید
سوند و برای من بعد بیحسی وصل کردن ( دکترم اجازه نمیداد وقتی بی حس نیستی سوند وصل کنن بهت )
فشار شکمی تو بی حسی ها بود
تنها چیزی که هنوووز دردش یادمه اولین راه رفتنه
خیلی دردناک بود ولی برای نیم ساعت کلا کم کم بهتر میشید
من ۲۴ ساعت بعد عمل مرخص شدم
۴ ساعت بعد عمل گفتن پاشم راه برم که خیلی زود بود
۴ ساعت ناشتا نگهم داشتن که اینش خوب بود من گشنم بود🤣
اتاق عمل :
هیچ دردی حس نمیکنید سوزن بی حسی اندازه امپول ساده درد داره
من داروی بی حسی تو اتاق عمل خیلی برام عوارض داشت حالم بد شده بود ولی تکنسین بیهوشی مدام بهم دارو میزد باهام حرف میزد و خیلی خوب بود اوکی میشدم
وقتی بچه رو از شکم میکشن بیرون احساس فشار میکنید که اصلا درد نداره ولی به شددددت دل تنگی داره انگار همه ی بدن غصه ی نبود بچه رو میگیره
بچه رو میذارن رو سینه خیییلی حس قشنگیه
مامان تپلی مامان تپلی ۱ ماهگی
تجربیات سزارین پارت۲.
ساعت ۸و ۲۰ دقیقه منو بردن اتاق عمل ازم نوار قلب گرفتن ویه سرم برام وصل کردن بعد بردنم اتاق مخصوص جراحی اونجا یکم استرس گرفتم ولی خودمو جمع و جور کردم.
نشستم روی تخت برام امپول بی حسی زدن واصلااااا درد نداشت انگار یه امپول دگزا زدن بعد دراز شدم .ازتون خواهش میکنم تا ۱۲ ساعت نه سرتون تکون بدید نه دستتون مخصوصا سرتون .
من خودم سرمو تکون دادم و ۴ روزه زندگیم جهنم شده از سردرد.
تا ۳ شمردم و دیگه چیزی حس نکردم .البته تکون خوردن و کشیدن بچه به بیرون رو حس میکنی اما هیچ دردی نداری‌ و بعد صدای دختر نازمو شنیدم که به دنیا اومد.
وزنش ۲۶۶۰ بود و تغییر نکرده بود ولی خدا روشکر همه چی اکی بود و نزاشتن تو دستگاه .
بعد اوردن بچه رو گذاشتن رو سینم واولین تماس پوست به پوست با بچه ایجاد شد که مهر محبتش دوبرابر تو دلم رفت.
بعد بردنم اتاق ریکاوری همه چی اکی بود ۵ دقیقه اونجا بودم و بعد پرستارا اومدن و ماساژ رحمی دادن ولی من بی حس بودم و دردی نداشتم.
بعد بردنم بخش دیگه کم کم بچه رو گذاشتن رو سینم وشیرش دادم.
مامان علی مامان علی ۳ ماهگی
زایمان سزارین پارت۳
و خلاصه سند رو وصل کردن بعد نیم ساعت اومدن سراغم ببرن اتاق عمل ساعت ۴ بود اومدیم بیرون با ویلچر شوهرم اینا اونجا بودن منو دیدن اومدن سراغم شوهرم گف من خودم میخوام ببرمش اتاق عمل و تا داخل اتاق عمل آورد منو بعد دیگه نذاشتن🥺 و خلاصه دکترم اونجا بود منو دید حالمو پرسید گف میترسی گفتم ن اما میترسیدم😂و خلاصه گفتن برو تخت بشین تا دکتر بی حسی بیاد و برات آمپول تزریق کنه بعد یه دقیقه دکتر اومد مرد بود خیلی مهربون بود بهم دلداری میداد اسم پسرم رو می‌پرسید بهم میگف میخوای مامان بشی و فلان گف پاهاتو دراز کن دستاتو بذار رو زانوهات و سر پایین بشین تکون نخور خودتو شل کن ی چیزی زدن ب کمرم بعد آمپول رو زد که اصلااااا درد نداشت هیچی نفهمیدم سریع دراز کشیدم پرده رو کشیدن توی ۱ دقیقه هم بی حس شدم و دکترم کارشو شروع کرد هیچی نفهمیدم که یهو دیدم صدای گریه بچم تو اتاق پیچید وای چ حسی بود🥺🥺 آوردن نشونم دادن بردن بعد تقریبا ۱۵ دقیقه هم بخیه هام طول کشید بعد بردنم ریکاوری یه ساعتم اونجا موندم که هی میگفتم زود برم بچمو ببینم
مامان جوجه رنگی مامان جوجه رنگی ۴ ماهگی
سلام ، تجربه ام از زایمان بگم براتون

سزارین وحشتناک ، دیروز رفتم معاینه بشم ببینم دهانه رحم باز شده یا نه ، که دکتر سپنو رو دید گفت وزن بچه بالاست طبیعی نمیشه ، چون بخاطر وزنش اصلا نیومده تو لگن، بند ناف هم داره و ...گفت همین الان بریم سزارین که گفتم اصلا آمادگی ندارم و... و گفت فردا صبح و خودش زنگ زد بیمارستان ، امروز صبح اومدم بیمارستان بخش زایمان وحشتناک شلوغ بود انگار جاشو با ۹/۹ عوض کردن ، خلاصه کارامو انجام دادیم همسرم رفت پذیرش اومد گفت آزاد حساب کردن و بیمه هیچی نداد گفتن اختیاری سز شذی 😐 هیچ جوره قبول نکردن که من نخواستم دکتر نامه داده نوشته دلیل چیه و... خلاصه رفتم اتاق عمل ، اونجا یکم استرس هم داشتم چون از سر واقعا میترسیدم، بی حسی رو زد تو کمرم پای راستم داغ تر و بی حس تر از پای چپم بود دکتر شروع کرد من کاملا میغمیذم داره چیکار می‌کنه ولی درد اونجوری نبود فقط حسش بد بود، ولی رسید به آخرش ماساژ کمی و فشار دادن شکم که یاااا حسین نززردم و زنده شدم بهشون گفتم برام بی حسی زدن دوباره ولی کارشون رو تو درد کردن آدمه شو میام میگم
مامان شاهان مامان شاهان ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۲
تا رسیدم زایشگاه آقایی که ویلچر رو می‌روند گفت مادر پر خطر داریم زایشگاه زود کارای بستری رو انجام داد و داخل یه اتاق هدایتم کرد که ازم ان اس تی بگیرن و سرم وصل کردن بهم تا ساعت ۷ طول کشید چون همچنان از کیسه آبم داشت میریخت ساعت ۷ آماده ام کردم برای اتاق عمل کادر بیمارستان واقعاً عالی بود برای منی که تا حالا اتاق عمل نرفته بودم جوری صحبت می‌کردن که اصلاً ترس نداشتم سوند هم اصلا احساس درد نداشت فقط یکم سوزش داشت که ۵ دیقه ای برطرف شد تا اتاق عمل آماده بشه شد ساعت ۷ونیم
وقتی که گفتن اید آمپول بی‌حسی رو تزریق کنیم من شروع کردم به لرزیدن
دکتر بیهوشی و دکتر خودم کلی آرومم کردن و واقعا هیچی متوجه نشدم از امپول بی حسی امت همینکه وارد کمرم شد پاهام داغ داغ شد بخاطر استرسی ک داشتم برای اولین بار اتاق عمل رفتن حالت تهوع گرفتم بعد تزریق که اونم به متخصص بیهوشی گفتم و زود برام داخل سرم امپول زد ک همون لحظه برطرف شد هیچی از پرسه زایمان متوجه نشدم و برای من عالی بود فقط چون دکترم بعد من ۳ تا عمل سز داشت من تقریبا ۲ساعت ونیم ت ریکاوری بودم ...
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم
من چون مثانم پر بود و همینطور کلا از ترس معاینه و انگولک کردن رفته بودم سزارین قسمت سوند خیلی برام سخت بود درد نداشتا اما من انقد خودمو سفت نگه داشتم و که خیلی برام سخت گذشت پس شماحتما سعی کنید مثانتونو خالی کنید چون بعدش یه سوزش تو مخی داشت
خب منو سوار ویلچر کردن و پیش به سوی اتاق عمل
همسرمو ومادرم خیلی کوتاه دیدم و دلم میخواست قشنگ بغلشون کنم ولی فقط در حد دست تکون دادن شد و رفتیم بخش انتظار اتاق عمل
متخصص بیهوشی اومد چندتا سوال پرسید منو روی تخت متحرک گذاشتن و منتظر موندم
هی صداشون میومد که میگفتن داروی بی حسی ندارن و متخصص بیهوشی میگه من نمیزارم کسی عمل بشه اونجا یکم استرس گرفتم که حالا چی میشه🤕
خلاصه عملی که قرار بود ساعت نه باشه من ساعت ده و ده دیقه اومدن بردن به سمت اتاق جراحی
برعکس تصورم اصلا اتاق ترسناکی نبود دکترمو که دیدم خیالم راحت شد
خوابوندنم روی تخت جراحی یه آنژیوکت دیگه رو اونیکی دستم زدن فکر کردن قبلیه دراومده به دوتا دستامم سرم وصل کردن باهام صحبت میکردن و سوال میپرسیدن تا از استرس دربیام
آمپول بی حسی اصلا درد نداشت اونو که زدن گفتن پاهات شروع به گرم شدن کرد بگو اما پاهای من یخ بود🤭
میخواستن شروع کنم میگفتم بخداحس دارم هنوز پاهام گرم نشده گفتن طبیعیه و همه چیو حس می‌کنی ولی درد متوجه نمیشی
پرده سبزه معروف اونجا آبی بود جلو صورتم و بتادین مالی کردن من متوجه میشدم چیکار میکنن اما درد نداشت اون حس سبکی بعد بدنیا اومدن دخترمو متوجه شدم گفتم بدنیا اومد؟که صدای گریه هاش تو اتاق بلند شد😍بعد چند دیقه دیدم نه خبری نیست گفتم پس دخترمو نمیارید که آوردن و صورتشو چسبوندن به صورتم بهترین حس دنیا🥲😍
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 ۱ ماهگی
#تجربه من از زایمان
#پارت سوم
دوتا پرستار با یه ماما اومدن بالا سرم ماما معاینم کردو گف نمیفهمم لگن خالیه دستم به کیسه اب نمبرسه رفتنو با دوتا مامای دیگ اومدم اونام معاینم کردنو دیدن لگنم خالیه کیسه ابم بالا یه چیز تیز اوردن که باهاش کیسه اب رو پاره کنن ولی نتونستن هر سه تاشون امتحان کردن ولی نتونستن خلاصه دستگاه ان اس تی رو ازم باز کردن و رفتن
منم ترسیده بودم خونریزیمم کم کم زیاد میشد از ترس زایمانم همش گریه میکردم بعد از گذشت ده دیقع دوتا پرستار اومدن بالاسرم گفتن که میخایم برات سنت وصل کنیم گفتم چرا گف واسه اینکه عملت کنن ادرارت خارج بشه گفتم عمل چی گفتن سزارین من از هر دونوع زایمان میترسیدم بازم با وجود اینکه اسم سزارین اومد ترسم بیشتر یا کمتر نشد
گفتم درد داره؟ گف نه نترس عزیزم یه سوزش ریز داره سنتو برام وصل کردن نیم ساعت بعدش دکتر اومد بالاسرم گفتم من میترسم گف نترس خیلی زود تموم میشه گفتم خیلی درد داره گف من بهت قول میدم هیچی حس نکنی دخترم یکم باهام حرف زد منم اروم تر شدم نشستم رو ویلچر که برم اتاق عمل وقتی رسیدم دم در زایشگاه شوهرم که تو اون حالت منو دیدید مث دیونه ها اومد پیشم نگرانی تو چشاش معلوم بود
منو بردن اتاق عمل کمکم کردن گذاشتنم رو تخت دوتا دکتر اومدن بالا سرم بهم گفتن اصلا نترس هیچی حس نمیکنی گفتم آمپولش چی گف اگه همکاری کنی ی بار تمومه ولی اگه نه که مجبوریم دوباره بزنیم پرستار اومد روبروم گف نترس عزیزم دستمو گرف گف تکون نخور دکتر بهم گف صاف بشین اصلنم تکون نخور تا امپولو بزنم نشسته بودم منتظر بودم امپول رو بزنه که گف تموم گفتم پس چرا من حس نکردم گف تموم شد دیگه شاید باورتون نشه ولی من هیچی از امپوله نفهمیدم هبچ دردی نداشتم
مامان یارا مامان یارا ۳ ماهگی
پارت ۲ تجربه زایمان
دیگه زنک زدن به دکترم که اینجوری شده دکترمم قرار بود ساعت ۱۱ بیاد برای عمل من ولی دیگه چون اورژانسی شد ساعت ۹ رسید
من خیلی گریه میکردم همه چیز برام یهویی پیش اومده بود نمیدونستم باید چیکار کنم اومدن برام سوند وصل کردن من چقد استرس سوند داشتم ولی اونجا اونقدر حالم بد بود اصلا نفهمیدم چی شد فقط یکم حس چندشی داشت
ساعت ۹ بود گفتن بیا بریم اتاق عمل و من باز اشک میریختم و ریسه میرفتم همینجوری دیگه گفتم میخوام همسرمو ببینم اونام گفتن نمیشه و من باز گریه کردم دیگه پرستاره گفت حالا یه کاریش میکنیم 🤪 بردنم تو مسیر اتاق عمل چقد ترسناک بود راهرو های تنگ و سرد من لرز گرفته بودم همسرمم یواشکی از یکی از درا اومد پیشم من یکم بهتر شدم خدافظی کردیم و منو بردن چقد میترسیدم اون لحظه واقعا ترسناک بود
دیگه رفتیم تو یه سالن بزرگ تر چند تا اتاق عمل توش بود دکترمو دیدم اونم یکم استرس داشت خودش اومد کمک تختمو بردن تو اتاق عمل و اونجا پرسیدم که پمپ درد ام میتونم بگیرم یا نه که دکتر بیهوشی گفت ما اصلا نداریم داروهاشو 🥲وایییی من بیشتر حالم بد شد عین نی نی کوچولوها گریه میکردم و زار میزدم اونا ام هی میگفتن سنت کمه و برای ما دعا کن و این حرفا
یه آقایی اومد تو گفت من مسئول بیهوشیتم یه ماسک گذاشت رو بینیم گفت نفس عمیق بکش یه امپولم زد تو دستم من خوابم برد😁
مامان اِلا مامان اِلا ۴ ماهگی
فقط منو همسرم بودیم به همسرم گفتن برو وسایلشو بیار باید عمل بشه الان همسرم رفتش و منو لباس پوشوندن واسه عمل من پر از استرس میگفتم ولم کنین برم فردا بیام میگفتن نه دکترت گفته امشب خلاصه سوند رو وصل کردن (درد نداشت فقط چون یکی به واژنم دست میزد تااونو فرو کنه عصبیم میکرد)منو گذاشتن رو ویلچر بردن سمت اتاق عمل که من بغضم ترکید چون هیچکس کنارم نبود نه همسرم ن مامانم هیچکس وای خیلی بد بود منت میکردم تورو خدا بذارین شوهرو مامانم بیاد من مامانمو ندیدم که گفتن نمیشه من تنهایی بدون اینکه کسی کنارم باشه رفتم واسه عمل و برای منی ک حتی رنگ اتاق عمل هم ندیده بودم استرس وحشتناکی داشتم منو گذاشتن رو تخت اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد از کمر به پایین بی حسم کرد(خواستم بگم بی حسی هم اصلا اصلا درد نداره نترسین )خلاصه سریع منو خوابوندن تا قبل اینکه بی حس بشم دکتر بی هوشی و دکتر خودم باهام هی حرف زدن ک ترسم بریزه هی میگفتن نترس تا خودت حس نکنی ک کامل بیحسی هیچکاری نمیکنیم و... و بعد از ۵یا ۶ دقیقه دکترم گفت به به ببین کوچولوی ما چه موهایی داره خلاصه اِلا خانوم ما ساعت ۲۰:۲۰دقیقه بدنیا اومد و من فقط گریه میکردم میگفتم سالمه؟نفس میکشه؟دستگاه نمیره؟که خداروشکر سالم بود دختر قشنگ من ۳۶هفته ۶روز اومد بیرون