تجربیات سزارین پارت۲.
ساعت ۸و ۲۰ دقیقه منو بردن اتاق عمل ازم نوار قلب گرفتن ویه سرم برام وصل کردن بعد بردنم اتاق مخصوص جراحی اونجا یکم استرس گرفتم ولی خودمو جمع و جور کردم.
نشستم روی تخت برام امپول بی حسی زدن واصلااااا درد نداشت انگار یه امپول دگزا زدن بعد دراز شدم .ازتون خواهش میکنم تا ۱۲ ساعت نه سرتون تکون بدید نه دستتون مخصوصا سرتون .
من خودم سرمو تکون دادم و ۴ روزه زندگیم جهنم شده از سردرد.
تا ۳ شمردم و دیگه چیزی حس نکردم .البته تکون خوردن و کشیدن بچه به بیرون رو حس میکنی اما هیچ دردی نداری‌ و بعد صدای دختر نازمو شنیدم که به دنیا اومد.
وزنش ۲۶۶۰ بود و تغییر نکرده بود ولی خدا روشکر همه چی اکی بود و نزاشتن تو دستگاه .
بعد اوردن بچه رو گذاشتن رو سینم واولین تماس پوست به پوست با بچه ایجاد شد که مهر محبتش دوبرابر تو دلم رفت.
بعد بردنم اتاق ریکاوری همه چی اکی بود ۵ دقیقه اونجا بودم و بعد پرستارا اومدن و ماساژ رحمی دادن ولی من بی حس بودم و دردی نداشتم.
بعد بردنم بخش دیگه کم کم بچه رو گذاشتن رو سینم وشیرش دادم.

۱ پاسخ

چقدر خوب
خدا رو شکر
انشالله بسلامتی باشه براتون

سوال های مرتبط

مامان تودلیم مامان تودلیم ۱ ماهگی
#سزارین
خاطره زایمان-پارت اول
من برای ۵ روز بعد نامه داشتم اما طبق تاپیک قبلی سزارین اورژانسی شدم.
بستریم کردن و خدمه برام لباس اوردن، کمک کردن لباسارو پوشیدم و
طلاها و ساعت و اینا همه رو درآوردم و گذاشتم پلاستیک که بدم به مامانم.
شوهرمم فرستادن برای تشکیل پرونده.
بهم گفتن دراز بکش و برام سوند وصل کردن
نه درد داشت نه سوزش. یکم حس چندشی داشت.
آنژیوکت هم زدن و سرم وصل کردن و گفتن منتظر بمون تا صدات کنن.
نوبت من شد و ویلچر آوردن و بردن اتاق عمل.
با اینکه قبلا تجربه اتاق عمل داشتم اما واقعا ترسیدم
پرسیدن چند ساعت ناشتایی؟ گفتم من دو ساعت پیش غذا خوردم
شروع کردن شوخی کردن و بعد منو گذاشتن روی تخت و اماده‌م کردن.
دکتر بیهوشی اومد گفت بشین و آمپول بی حسی زد به کمرم
دردش از آنژیوکت گذاشتن کمتره.
گفت الان بی حس میشی نمیتونی پاهاتو تکون بدی
گفتم میتونم
دکتر خودم گفت باشه بلند کن پاهاتو
دیدم نمیشه🫠دیگه شروع کردن
من نه برش احساس کردم نه هیچی.
اخه بهم گفته بودن متوجه میشی اما درد نداری اما من متوجه نشدم.
من یکم به لرز افتادم و می لرزیدم
گفتن ارام بخش میزنیم برات اما یکم احساس تهوع میده
گفتم نه نمیخواد
گفتن یکم میزنیم فقط راحت شی
بچه رو در اوردن و گریه می‌کرد، گذاشتن روی صورتم و بعد سینه‌م اروم شد
هییییچ حسی توی دنیا نمیتونه توصیف کنه اون لحظه رو، هیچ حسی🥹
ایشالا دامن همه منتظرا سبز بشه و همه خانوما ب سلامتی بچه‌شونو بغل کنن.
بعد بچه رو بردن و من کم کم احساس کردم نفسم تنگ شد، واسم ماسک اکسیژن گذاشتن و بخیه زدن و تمام
بردنم ریکاوری، اونجا بچه رو اوردن یکم شیر دادم
نیم ساعت یا یه ساعت توی ریکاوری بودم و بعد بردنم بخش
«تاپیک بعدی از بعدش میگم که بردنم بخش😖»
مامان علی مامان علی ۱ ماهگی
زایمان سزارین پارت۳
و خلاصه سند رو وصل کردن بعد نیم ساعت اومدن سراغم ببرن اتاق عمل ساعت ۴ بود اومدیم بیرون با ویلچر شوهرم اینا اونجا بودن منو دیدن اومدن سراغم شوهرم گف من خودم میخوام ببرمش اتاق عمل و تا داخل اتاق عمل آورد منو بعد دیگه نذاشتن🥺 و خلاصه دکترم اونجا بود منو دید حالمو پرسید گف میترسی گفتم ن اما میترسیدم😂و خلاصه گفتن برو تخت بشین تا دکتر بی حسی بیاد و برات آمپول تزریق کنه بعد یه دقیقه دکتر اومد مرد بود خیلی مهربون بود بهم دلداری میداد اسم پسرم رو می‌پرسید بهم میگف میخوای مامان بشی و فلان گف پاهاتو دراز کن دستاتو بذار رو زانوهات و سر پایین بشین تکون نخور خودتو شل کن ی چیزی زدن ب کمرم بعد آمپول رو زد که اصلااااا درد نداشت هیچی نفهمیدم سریع دراز کشیدم پرده رو کشیدن توی ۱ دقیقه هم بی حس شدم و دکترم کارشو شروع کرد هیچی نفهمیدم که یهو دیدم صدای گریه بچم تو اتاق پیچید وای چ حسی بود🥺🥺 آوردن نشونم دادن بردن بعد تقریبا ۱۵ دقیقه هم بخیه هام طول کشید بعد بردنم ریکاوری یه ساعتم اونجا موندم که هی میگفتم زود برم بچمو ببینم
مامان حسنا مامان حسنا ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت 1
دکتر بهم گفت شب برو بیمارستان بستری شو فردا صبح عملت میکنم.منم رفتم بیمارستان پرونده تشکیل دادم بعد بهم لباس دادن پوشیدم و آنژیوکت رو وصل کردن یکم درد داشت مثل آزمایش خون بود دردش.
بعدش نوار قلب گرفتن ازم.گفتن از ساعت 12 شب ب بعد هیچی نخورم.صبح عمل اومدن بهم سرم وصل کردن و بعدش ک تموم شد لباس اتاق عمل رو پوشیدم بعد اومدن سوند وصل کنن ک اصلا درد نداشت حقیقتا من میترسیدم از سوند ولی هیچ دردی نداشت یکم حس چندشی بود ولی درد نداشتم.
بعدشم نشوندنم رو ویلچر بردنم اتاق عمل و دکتر اومد بی حسی رو بزنه دکتر بی‌حسی مرد بود و اینم درد زیادی نداشت از آمپول زدن هم دردش کمتر بود.بعد یه دقیقه پاهام گرم شد و دکترم اومد ک کار رو شروع کنه من حالت تهوع بهم دست داد و استفراغ کردم یذره.
یکمم نفس تنگی داشتم ک بعدش برطرف شد.حین عمل هم چندتایی آمپول از طریق آنژیوکت بهم زدن ک نفهمیدم چی بودن حین عمل هم هیچ دردی نداشتم.سر یه ربع بچه دنیا اومد و دو دور بند ناف پیچیده بود دور گردنش🥲دکتر نشونش داد بهم و بردن ک لباساش رو بپوشند. بعد پرستار آوردنش کنار صورتم و چسبوندش بهم تا عمل تموم شد بعدشم بچه رو دادن دستم گفتن بگیرش و بردنم ریکاوری.همونجا بهش شیر دادم و شیرم خیلی خیلی کم بود اونم همش مک میزد.یه 45 دقیقه ریکاوری بودم بعد بردنم بخش و بچه رو گرفتن ازم گذاشتن رو تخت خودش و دوتا ماما اومدن داخل و گذاشتم رو تخت خودم و بدنم رو با دستمال مرطوب تمیز کردن زیرم هم یه چیزی مثل تشک پلاستیکی پهن کردن و پوشک گذاشتن واسم و لباسم رو عوض کردن و رفتن.
مامان جانان👼🏻🍼 مامان جانان👼🏻🍼 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین(اورژانسی)🚑🤱🏻
پارت3️⃣

دکتر و پرستار و۵ /۶نفری ک تو اتاق عمل بودن خندیدن و گفتن این اخیش ینی دیگه دردی ندارم و بیحس شدم پرده رو کشیدن و شروع کردن و من حس میکردم یکی رو شکمم داره راه میره هیچ دردی نداشتم ولی تکونارو متوجه میشدم از ۲:۳۵تا ۲:۵۵طول کشید تا بچه و جفت و اینا رو در اوردن صدای بچه رو که شنیدم فقط تند تند میگفتم سالمه چون مدفوع کرده بود میترسیدم اونام گفتن ظاهری که اره ولی باید چک بشه نخورده باشه ازش بعدشم بردنش خیلی صدای گریش قشنگ بود اشکم در اومده بود و تند تند میگفتم خدایا شکرت صورتشم چسبوندن به صورتم خییییییییلی حس خوبی بود چون گرم گرم بود من دیگه ازین لحظه به بعد لرز داشتم و دوندونام قفل شده بود به خاطر بی حسی بود جوری میلرزیدم که تخت تکون میخورد و خیلی حس بدی بود حدود ۴۰دیقه طول کشید بخیه زدن بعدشم منو روی یه تخت دیگه گذاشتن و گذاشتن تو اتاق ریکاوردی و من مث چی میلرزیدم حدود نیم ساعت ۴۰دیقه ای هم فک کنم موندم بعد بردنم تو راهرو مامانمو همسرمو دیدم و میلرزیدم و گریه میکردم شوهرمم همینطور چون خیلی شوک بدی خورده بودن میترسیدن اتفاقی بیوفته برامون مارو بردن بخش و کلی پد و زیر انداز گذاشتن و دوتا شیاف مسکن برای اینکه خیلی درد نداشته باشم بعد بی حسی بچه هم خودشون گذاشتن رو سینم یکم شیر دادن ولی من همچنان میلرزیدم ک کل تخت تکون میخورد

ادامه دارد.....
مامان دنیز مامان دنیز ۲ ماهگی
#تجربه سزارین پارت ۲
حالت تهوع شدید هم گرفته بودم ولی فقط حسشو داشتم بالا نمی اوردم بعد چند دقیقه دیگه صدای گریه بچه رو شنیدم اونموقع بود که انگار کل دنیارو بهم دادن و نا خودآگاه اشکام میریخت🥹بعدش تمیزش کردن و نشونم دادن و دیگه بردنش و بخیه هامم که دکتر زد تموم شد بردنم ریکاوری که نیم ساعت اونجا بودم که سردم نبود اما لرز داشتم تا نیم ساعت که بردنم تو اتاق و من پمپ درد هم خاستم که برام از اتاق عمل گذاشتن جابجام که کردن اومدم تو اتاق اصلا حرف نزدم و زیر سرم هیچی نگذاشتم چون اگه اینکارو نمیکردم بعدش سردرد شدید میگرفتی که خداروشکر من نداشتم
کم کم اثر بی حسی از بدنت میره ولی تا موقعی که بره یه حس عجیبی داشتم دوس داشتم همش پاهام سریع تکون بخوره
خلاصه اولی بود که دردم شروع شه سریع پمپ درد رو فشار میدادم حتما حتما پمپ درد بگیرین که خیلییی خوبه من فقط کل دردم تو این بازه زمانی یک روز بیمارستان اندازه درد پریودی بود راه رفتنش هم انچنان سخت نبود برام چون کم کم شروع کردم به بلند شدن نیم ساعتی طول کشید تا اروم بلندشدم دیگه خوب بود شما هم همینکار کنید حتما
مامان دیانا ♥️ مامان دیانا ♥️ ۲ ماهگی
خب بریم تجربه زایمانم رو بهتون بگم
دکترم گفته بود چهارشنبه بیا همه چیت اوکی بود بستریت کنم برا زایمان طبیعی. رفتم معاینه کرد گفت یه سانتی ‌. برو بستری شو . رفتم قرص زیر زبونی دادن و سروم زدن که کمر درد شدیدی گرفتم اصلا تحمل نمی‌کردم و گریه کردم 😂 بعدش نوار قلب گرفتن سه بار از بچه ولی بالا بود ضربانش
دکترم گفت بالاعه باید بری سزارین اورژانسی. خلاصه تختی آوردن منو روش گزاشتن سوند وصل کردن .بردن اتاق عمل .دوتا آمپول به نخاع زدن که احساس کردم پاهام داغ میشه که دیگه نتونستم تکون بدم کامل بی حس شده بودم .دیگه پرده ای جلو چشام زدن و دکترم شروع کرد به عمل . طی یه ربع نیم ساعت دخترم اومد دنیا نشونم دادنش😍 بعدش یه صفحه ای بود می‌تونستم ببینم دکترا چیکار میکنن ولی خب گفتم نکنه باریک نگا نکردم😂😂 انگار چیزی وصل کرده بودن که شکمم و میکشید و مک میزد ولی دردی نداشت اصلا من همین حالت عادی بودم . خلاصه بعد یه ساعت تموم شد بردنم ریکاوری . بی حسی که داشت میرف لرز گرفته بودم شدید داشتم میلرزدیم تا نیستم ساعت یه ساعتی گذشت تا بهتر شدم . بردنم تو بخش دخترمم آوردن پیشم خدارو شکر که درد طبیعی نکشیدم چون من واقعا تحملشو نداشتم😂😂 خدا بهم رحم کرد
مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان نی نی 🩷 مامان نی نی 🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین
۳۷ هفته بخاطر تکون های کم و ضربان قلب بد نینی سزارین اورژانسی شدم من چون از اتاق عمل میترسیدم کل بارداری ذهنم رو آماده زایمان طبیعی کرده بودم که اوضاع یه جور دیگه پیش رفت و رفتم اتاق عمل خلاصه سوند و اینا رو زدن و راهی اتاق عمل شدم به شدت استرس داشتم و میترسیدم اما به نظرم خود عمل و سوند گذاشتن و سوزن زدن توی کمر اصلا دردی ندارن و فقط اون حس فشار که فکر میکنی درد داری خیلی طول نکشید که اولش یه حس فشار و بعدش یه سبکی رو حس کردم انگار یه وزنه رو از تو شکمت بکشن بیرون و بعد صدای گریه هاش بردن تمیزش کردن و آوردن نشونم دادن و من کاملا مات و مبهوت بودم جوری که دکتر گفت بابا یه چیزی بگو تا بفهمه تو مادرشی 😁 و آوردن چسبوندن به صورتم تا باهاش حرف بزنم
حین عمل همش احساس فشار داشتم تو ناحیه شکم و قلبم همش انگار نفسم میخواست بند بیاد و خیلی این احساس بد بود برام بعد از عمل بدنم تو ریکاوری به شدت می‌لرزید خداروشکر که گذاشتن خانوادم رو اونجا ببینم و یکم آروم تر شدم از لحاظ روحی من پمپ درد هم داشتم که خیلی خوب بود برای کم شدن درد اما بازم دردم خیلی زیاد بود و خیلی سختی کشیدم اما سعی می‌کردم تحمل کنم و تو خودم بریزم و قوی باشم که اشتباهم همین بود و بعد سزارین تازه دردسرام و مشکلات شروع شد که باید یه تایپیک دیگه در مورد عوارض بعد زایمان بزنم