تجربه زایمان سزارین(اورژانسی)🚑🤱🏻
پارت3️⃣

دکتر و پرستار و۵ /۶نفری ک تو اتاق عمل بودن خندیدن و گفتن این اخیش ینی دیگه دردی ندارم و بیحس شدم پرده رو کشیدن و شروع کردن و من حس میکردم یکی رو شکمم داره راه میره هیچ دردی نداشتم ولی تکونارو متوجه میشدم از ۲:۳۵تا ۲:۵۵طول کشید تا بچه و جفت و اینا رو در اوردن صدای بچه رو که شنیدم فقط تند تند میگفتم سالمه چون مدفوع کرده بود میترسیدم اونام گفتن ظاهری که اره ولی باید چک بشه نخورده باشه ازش بعدشم بردنش خیلی صدای گریش قشنگ بود اشکم در اومده بود و تند تند میگفتم خدایا شکرت صورتشم چسبوندن به صورتم خییییییییلی حس خوبی بود چون گرم گرم بود من دیگه ازین لحظه به بعد لرز داشتم و دوندونام قفل شده بود به خاطر بی حسی بود جوری میلرزیدم که تخت تکون میخورد و خیلی حس بدی بود حدود ۴۰دیقه طول کشید بخیه زدن بعدشم منو روی یه تخت دیگه گذاشتن و گذاشتن تو اتاق ریکاوردی و من مث چی میلرزیدم حدود نیم ساعت ۴۰دیقه ای هم فک کنم موندم بعد بردنم تو راهرو مامانمو همسرمو دیدم و میلرزیدم و گریه میکردم شوهرمم همینطور چون خیلی شوک بدی خورده بودن میترسیدن اتفاقی بیوفته برامون مارو بردن بخش و کلی پد و زیر انداز گذاشتن و دوتا شیاف مسکن برای اینکه خیلی درد نداشته باشم بعد بی حسی بچه هم خودشون گذاشتن رو سینم یکم شیر دادن ولی من همچنان میلرزیدم ک کل تخت تکون میخورد

ادامه دارد.....

۷ پاسخ

عزیزم کدوم بیمارستان بودید

میشه بقیشو امشب بزاری

چ جالب بقیه اش😂

چند هفته زایمان کردی

خب بیا بقیشم بگو منتظریم

میلرزیدید از این دستگاه هایی که تو ریکاوری دارن برای گرما نزاشتن براتون؟ 🥺 بیمارستانتون دولتی بود؟

از سزارین راضی هستی؟

سوال های مرتبط

مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۲ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین ۳

قبلش هم پرستار بهم گفت بشین روی تخت پاهاتو دراز کن دستاتو بزار روی زانوهات و سرتو به داخل خم کن و نفس عمیق بکش بعد هم دکتر امپول رو زد، بعدش دراز کشیدم و پاهام کم کم مور مور میشد و همش میترسیدم نکنه تیغ جراحی رو بزنن و من حس کنم خیلی میترسیدم ، دستام رو بستن، پرده کشیدن رو به روم ، حقیقتا اصلا متوجه نشدم که بریدن و چطور شد فقط بعد از پنج دقیقه تقریبا صدای گریه دخترم و شنیدم اینقدر اون لحظه یه حس خاصی داشتم و فقط اشک میریختم🥹
خیلی حس خوبی بود دو سه دقیقه ای طول کشید تا اوردنش کنارم بدنش خنک بود وقتی اوردن چسپوندن به صورتم فقط بوسش میکردم و اشک میریختم خیلییی حس خوبی بود خیلی زیاد کل استرسم اون لحظه رفت ترسم رفت . بعدش بچه رو بردن بیرون پیش مامانم اینا و بخیه هارو که زدن خیلی طول کشید همونجا روی تخت یه لرزی هم افتاده بود توی بدنم و فقط میلرزیدم از سرد ، سرد افتاده بود توی بدنم ، جوری بود که تخت میلرزید، بعدشم که منو نیم ساعتی توی اتاق ریکاوری بردن تا حس پاهام بر بگرده
مامان دلارام🫀🫂 مامان دلارام🫀🫂 ۵ ماهگی
دیگه دیدم پرده سبز رو کشیدن جلو صورتم برام ماسک اکسیژن گذاشتن بعد حس کردم که داره شکمم رو با بتادین پاک میکنه گفتم خانم دکتر من حس دارم گفت الان بی حس میشی چون میترسیدم حس داشته باشم و تیغ بکشه دیگه دیدم پاهام حس نداره انگار فلج شده بعد حس کردم عین یه چیز تیز کشیده شد رو شکمم یکی دو تا سه تا چهار تا پنج تا تا هفت لایه کلا می‌فهمیدم ولی درد نداشت فقط حس بود بعد رسید به بچه چون خیلی بالا بود کشید آورد پایین یه لحظه صدای گریش اومد و من پا به پای اون گریه میکردم میگفتم فقط بیارین ببینم دیگه دیدم حالت تهوع بد دارم انگار دارم بالا میارم بهشون گفتم برام آمپول زدن دیگه شکمم فشار دادن خون ها رو خالی کردن با شلنگ عکس نینیم رو برام آوردن دیدمش خوابیده بود بعد خودش رو آوردن خیلی حالم خوب بود ذوق داشتم دوباره ببینمش بعد لایه به لایه برام دوختن عمل تموم شد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری
اونجا هی بهم می‌گفت پاتو تکون بده ولی خوب من حس نداشتم نمی‌تونستم حدودا یه نیم ساعت شد تا من تونستم یه کمی تکون بدم منو بردن تو بخش تا ساعت پنج عصر من هیچ دردی نداشتم بعد اون درد اومد سراغم ولی برام تو سرم مسکن میزدن ‌بعدش هم شیاف الان هم خوبم فقط یه کمی درد دارم اونم شیاف خوبم می‌کنه اینم تجربه من سر عملم برای همه خانم ها دعا کردم
مامان بشه🌹نورسا مامان بشه🌹نورسا ۵ ماهگی
پارت ۳ سزارین:👧🏻🌹💫


تا امپول بی حسی رو زد گفت دراز بکش زود و منم دراز کشیدم پاهام گرم شد و چون خیلی سزدم بود و کم کم داشتم میلرزیدم حس خوبی بهم داد گرماش.
جلوی صورتم پرده زدن و همه جام انگار یه نایلونی چیزی پهن کردن و شلوارمو تا زانو کشیدن پایین پیراهنمم تا بالای سینه دادن بالا ولی روشو پوشوندن.
احساس کردم دارن رو شکمم یه خطایی میکشن گفتم من احساس میکنما . یه دختر که بالای سرم وایساده بود و سرمم اینا رو چک میکرد گفت متوجه میشی ولی دردی نخواهی داشت که راستم میگفت هیچ دردی احساس نکردم بعدش. خانم دکترم و اونیکی اقای دکتر حرف میزدن میگفتن میخندیدن و عملم میکردن. پنج دقیقه نشده بود که صدای گریه نوزاد شنیدم و گفتن که بدنیا اومد و همشون با ذوق میکفتن الهی چه نازه چه قیافه کارتونی داره و کلی ذوق میکردن . من فقط صدای گریشو میشندیم که شدیدم بود بعد چند دقیقه که بردن کلاه اینا سرش کردن اوردن نشونم دادن و گذاشتن رو صورتم حس خیلی خوبی بود قشنگ گرم و نرم بود و خیلی خوشحال شدم و قربون صدقش رفتم ولی زود بردنش. تا اینجای عمل خیلی خوب بود همه چی ولی…
مامان 🩵کیان🩵 مامان 🩵کیان🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۵
دیگه بعدش یکم بالا سرم‌دکتر وایساد باهام حرف زد که حواسمو پرت کنه که یهو حس‌ کردم داخل شکمم خالی شد ،فهمیدم که بچمو بیرون آوردن ولی هرچی صبر کردم صدای گریه نشنیدم خیلی ترسیدم گفتم چرا گریه نمیکنه؟دکتر گفت باید داخل دهن و بینی شو ساکشن کنیم اگه چیزی خورده بیاد بیرون
دیگه ساکشن کردن و یکم بعد صدای گریه ش اومد که من یه نفس راحتی کشیدم و‌گفتم خداروشکر
یکم بعد پسرمو آوردن دیدمش لپشو چسبوندن به لپام وای نگم بهترین حس دنیا بود گریه میکردمهمش میگفتم خدایا شکرت
پسرم انقد ناز بود که نگو موهاش پر و مشکی دکترا همش میگفتن وای چه پسر خوشگلی داریییی
دیگه بعدش نی نی رو بردن بخش و تا بخیه هامو بزنن طول کشید
عمل که تموم شد منو انتقال دادن رو یه تخت دیگه و بردنم ریکاوری
تو ریکاوری به قدری میلرزیدم که تخت تکون می‌خورد سرم و شونه هام محکم می‌خورد به تخت فکر کنم نزدیک یک ساعت و نیم داشتم میلرزیدم که بردنم بخش ،تو بخش هم همچنان همونجور میلرزیدم یه ربع این حدودا طول کشید تا یکم لرزم شد
مامانم اومد بالا سرم همش گریه میکرد من تو همون گیجی دیدم همه بچه هاشون پیششون ولی بچهه من‌نیست گریه میکردم به مامانم میگفتم توروخدا بگو بچم کجاست
مامان حنا🌼 مامان حنا🌼 ۹ ماهگی
پارت دوم سزارین
خلاصه بعد از بی حسی طولی نکشید صدای بچه رو شنیدم و بچه رو بعد از تمیز کردن آوردن گذاشتن رو صورتم و بعد بردنش سریع .
و دیگه کارهای بخیه و بعدش هم بردنم اتاق ریکاوری که اونجا خیلییی بد بود همش میلرزیدم ، لرز شدید داشتم راستی پمپ درد هم زود بهم وصل کردن که درد نداشته باشم
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری بودم تو همون بی حس بدونم شکمم رو ماساژ دادن که خداروشکر درد نداشت
و بعد بهم گفتن پاهام رو تکون بدم وقتی دیدن میتونم تکون بدم گفتن ده دقیقه دیگه میبریمت بخش
و تو بخش خیلی گیج و بی حال بودم بیشتر بخاطر گرسنگیم بود
راستی اینو نگفته بودم وقتی بی حسی بهم زدن حالت تهوع شدید گرفتم و نزدیک بود بالا بیارم که سریع تو سرم برام ضد تهوع وصل کردن خداروشکر
اینم بگم که در آوردن سوند هم اصلا درد نداشت فقط باید شل بگیریم خودمون رو
بعدش هم برای اینکه دردام کمتر شه شیاف میزدم هر چند ساعت یه بار دو تا دوتا
اگه سوالی هست و چیزی نگفتم بپرسین جواب میدم😊❤️
مامان آرمان مامان آرمان ۲ ماهگی
تجربه سزارینم بیمارستان آرمان پارت ۲
حدودا بچه ۱ و ۱۰ دقیقه به دنیا اومد مارو ۲ و نیم بردن تو بخش قبل بردن فشارمو چک کردن بچرو گذاشتن تا سینمو بگیره یکم بعد یه پرستار ریکاوری شکممو ماساژ داد حس نداشتم اما فشارو میفهمیدم که اونقدر وحشتناک نبود از جلو اتاق عمل همسرم همراهم بود اتاق خصوصی خواسته بودم زیاد بزرگ نبود ولی خصوصی بود و خب این خیلی خوب بود همون اول پرستارا جا به جام کردن حسی نداشتم تنمو پاک کردن تمیز کردن به جز دوتا شیاف اتاق عمل که گذاشته بودن دوباره برام شیاف گذاشتن و فقط زیرانداز برام گذاشتن و پوشک بعد بهم سرم زدن کم کم بی حسیم داشت میرفت تا حدود ۶ دگ کامل بی حسیم رفته بود حس پریودی داشتم خونریزی رو بعد هر بار انقباض شکمم میفهمیدم این وسط مایعات با نی قایمکی میخوردم چون دگ بی حسیم رفته بود ولی گفتن ۱۲ بهت میگیم مایعات بخور در کل خیلی پرستارا و بیمارستان رسیدگی خوبی داشتن ساعت ۱۲ برام مایعات و سوپ اوردن حدودا ساعت ۲ هم اومدن که راه بریم
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۱۰ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان ماهلین😘 مامان ماهلین😘 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان آدرین مامان آدرین ۱ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان فندق مامان فندق ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان ماهانا مامان ماهانا ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳

منو بردن ریکاوری تا چشمام گرم میشد صدام کردن 😅 اومدن باهام حرف زدن انقدر منگ بودم یادم نییس چی میپرسیدن تا دوباره چشام گرم شد دیدم ماهانا رو اوردن گذاشتن رو سینم شیر بخوره همونجوری بودیم که دیگه اومدن بچه رو بردن منم اتاقم آماده بود منم اومدن ببرن بعد از رو تخت جا به جام کردن

❌ از خوبیای بی حسی هیچ دردی نفهمیدم ولی زایمان قبلیم بیهوشی بودم با هر بار جا به جایی میمردم و زنده میشدم ❌

بعد خانم اومد گفت یکم فقط فشار میدم چون چسبندگی داشتی خیلی نباید فشار بدم فقط یک دور دست کشید گفت خوبه من دستشو حس کردم اما درد هیچی ❌ اینم از خوبیای بی حسی بود تو بیهوشی ماساژ شکمی خیلی درد داره ❌

منو بردن تو اتاق ، اونجا متوجه شدم اتاق وی آی پی اوکی شده جا به جام کردن و رفتن من که گذاشتن تو اتاق گفت سرتو میتونی چپ و راست کنی اما بلند اصلا نکن دروغ چرا دو سه بار حواسم نبود بلند کردم بچه رو هم آوردن تو اتاق

وقتایی که میخواستم بچه شیر بدم پرستار میومد میذاشت رو سینم چون من که نمیتونستم سرم بلند کنم نمیدونم همین فکر کنم خیلی موثر بود که باعث شد ماهانا بعدا سینمو خیلی خوب بگیره چون من سر قبلی پرستارا کمک آنچنانی نمیکردن بچه سینمو نمیگرفت و … ولی ماهانا انگار یاد گرفته بود خوب میگرفت
مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد