تجربه زایمان ۲
تا رسیدم زایشگاه آقایی که ویلچر رو می‌روند گفت مادر پر خطر داریم زایشگاه زود کارای بستری رو انجام داد و داخل یه اتاق هدایتم کرد که ازم ان اس تی بگیرن و سرم وصل کردن بهم تا ساعت ۷ طول کشید چون همچنان از کیسه آبم داشت میریخت ساعت ۷ آماده ام کردم برای اتاق عمل کادر بیمارستان واقعاً عالی بود برای منی که تا حالا اتاق عمل نرفته بودم جوری صحبت می‌کردن که اصلاً ترس نداشتم سوند هم اصلا احساس درد نداشت فقط یکم سوزش داشت که ۵ دیقه ای برطرف شد تا اتاق عمل آماده بشه شد ساعت ۷ونیم
وقتی که گفتن اید آمپول بی‌حسی رو تزریق کنیم من شروع کردم به لرزیدن
دکتر بیهوشی و دکتر خودم کلی آرومم کردن و واقعا هیچی متوجه نشدم از امپول بی حسی امت همینکه وارد کمرم شد پاهام داغ داغ شد بخاطر استرسی ک داشتم برای اولین بار اتاق عمل رفتن حالت تهوع گرفتم بعد تزریق که اونم به متخصص بیهوشی گفتم و زود برام داخل سرم امپول زد ک همون لحظه برطرف شد هیچی از پرسه زایمان متوجه نشدم و برای من عالی بود فقط چون دکترم بعد من ۳ تا عمل سز داشت من تقریبا ۲ساعت ونیم ت ریکاوری بودم ...

۵ پاسخ

من چرا ریکاوری یادم نیست؟🤣🤣🤣

منم دو ساعت تو ریکاوری موندم خونم لخته بود🤕🤕

بسلامتی عزیزم

شیر خودت میدی

عزیزم بسلامتی مبارکت باشه🩷🩷

سوال های مرتبط

مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۳ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۳ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۳ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت سوم🌸
خب رفتم داخل یک اتاق و قرار شد تا صبح اونجا باشم با مادرم اینا تماس گرفتم که ساک پسرم رو آماده کنن و همراه با وسایل خودم فردا صبح بیارن بیمارستان،اون شب اصلا نتونستم بخوابم از استرس و فکر و خیال شاید یک ساعت خوابیدم اونم مثلا یک ربع یک ربع تا صبح چندین مرتبه ضربان قلبم پسرم رو چک میکردن و نوار قلب میگرفتن خلاصه اون شب هرطوری بود گذشت و صبح شد فردا صبح ساعت ده صدام کردن که برم واسه عمل خیلی استرس داشتم همین که وارد اتاق عمل شدم اشکام میومدن اینم بگم واقعا کادر اتاق عمل خوب بودن و خوش اخلاق و بهم روحیه میدادن مخصوصا دکتر خودم و دکتر بیهوشی اتاق عمل چندنفر داخل اتاق منتظر من بودن یکیشون بهم گفت که دراز بشم روی تخت که میخواد برم سوند وصل کنه گفتم درد داره گفته نه باید خودت رو شل بگیری و نفس عمیق بکشی منم همین کار رو کردم( اونایی که از سوند میترسین اصلا نترسید دردش شبیه آمپول نمیشه گفت درد یکم سوزش همین بستگی به وارد بودن پرستارش هم دارع) بعدم واسم سرم و این چیزا وصل کردن دکترم دیگه اومد و چقدر با آمدنش و حرفاش آروم شدم( خدا واقعا حفظش کنه)
بعدم دکتر بیهوشی اومد من بیحسی از کمر بودم که بهم گفتن بشینم روی تخت سرم رو بندازم پایین و شونه هام رو شل بگیرم منم همین کار رو کردم و واقعا دردش از آمپول معلومی هم برام کمتر بود بعد زن آمپول دراز کشیدم انگاری پاهام داشت داغ میشد و کلا دیگه از حس رفت پرده سبز رو آوردن جلوم و من چون میترسم هی میگفتم من بیحس نیستم 😬😬 اونا هم متوجه بودن که دروغ میگم میگفتن باشه ما که هنوز شروع نکردیم خلاصه دکتر بیهوشی گفت که ممکنه الان یکم حالت بد بشه و واقعا هم تنگی نفس گرفتم و بهش گفتم دیگه بعد از اون چیزی یادم نمیاد
مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 ۳ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین۴
اونشب گذشت و صبح شد قرار بود دکترم۸بیاد برای عمل ولی کار پیش اومده بود براش و تا رسید بیمارستان ساعت۹ونیم بود همه رفته بودن و فقط من مونده بودم ک سزارین شم..خیلییی استرس داشتم همین ک شوهرمو خالم اینارو پشت در میدیدم اشکام میریخت،تااینکه گفتن دکترت اومده و بیا اماده شو بریم اتاق عمل،اون لحظه تمام بدنم میلرزید از استرس😅اماده شدم و رفتم اتاق عمل منتظر بودم‌ ک اتاق اماده شه برم داخل همون لحظه دکتر بیهوشی رو دیدم رفتم پیشش با یه بغضی گفتم دکتر میشه بیحسیمو خیلی یواش بزنی حالیم نشه؟من دارم میمیرم از ترس دستشو کشید به شونم گفت اره دخترم نگران نباش،،رفتم داخل اتاق و ماما اومد گفت میخوام سوند رو وصل کنم و خودتو کلاااا شل بگیر تا چیزی رو متوجه نشی منم همونکارو کردم جز یه سوزش خیلییی‌کم دیگه هیچی نفهمیدم بعدشم که همش حس ادرار داشتم گفتن طبیعیه،،دکتر بیهوشی اومد و گفت عادی بشین و چونه‌تو بزار رو قفسه سینت اصلا هم تکون نخور،،میدونس من خیلی میترسم به ماما گفت نازکترین سوزن رو بیار اصلا نمیخوام حالیش شه🥺😅وااااقعا دارم میگم هیچیشو متوجه نشدم فقط یه لحظه حس کردم یچیزی مثه نخ وسط کمرمه وگرنه اصلا درد نداشت همین که بیحسی رو زد گفت چطوری؟گفتم پاهام داره گرم میشه و حالت خواب رفتگی داشت. اثرشو گزاشته بود چنددقیقه بعد دکترم اومد و کلی باهام حرف زد و دلداری داد و پرده رو کشیدن و عمل شروع شد
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا روزهای ابتدایی تولد
آنژیوکت رو بد جا زد و اولش از آرنج دستمو نمیتونستم خم کنم ، بعدشم که خم میشد خون برمیگشت تو سرم🤕
بعدش سوند رو آوردن، سوند هیچ دردی نداشت فقط یه سوزش کوچولو و یه حس بد که همش فکر میکنی میخواد دراد😑🤕
ساعت یه ربع به یازده با ویلچر اومدن ، بردنم اتاق عمل ، مامانم و خواهرم و خواهر شوهر موندن تو اتاق و ازم خدافظی کردن🥹 و همسرم تا در اتاق عمل اومد🥺 هیچ استرسی نداشتم ، شب نخوابیده بودم چون داشتم آشپزی میکردم برا چند روز ، حسابی خوابم میومد😴جلو در اتاق عمل هم باز فشارمو و ضربانمو چک کردن و چند تا سوال پرسیدن ، بعدش بردن اتاق عمل شماره ۱۱ ، نشستم رو تخت ، تا دکتر خودم بیاد ، دکتر بی حسی گفت خم شو جلو ، آمپول بی حسی رو زد به کمرم درد نداشت ولی باز یه حس خاصی داشت ، یه فشاری به کمرم میومد که یکم‌ ناخوشایند بود ، بلافاصله کمک کردن دراز بکشم و پاهام داغ شدن و دیگه نتونستم تکونشون بدم! دکترم اومد ، اول شروع کرد جای عملو ضدعفونی کردن و بهم‌گفت که نترسم داره ضدعفونی میکنه و متوجه میشم، بعدش گفت که میخوام عمل شروع کنم آماده ای؟ گفتم یس😁😎 از سقف نور چراغ یه جوری بود که دیده میشد دکتر داره چیکار میکنه😮😵‍💫
مامان ‌نیهاد‌ .‌نیل‌ مامان ‌نیهاد‌ .‌نیل‌ ۴ ماهگی
منم‌ از‌ سزارینم‌ بگم‌
قرارشد‌ ۲۵‌آذر‌ سزارین‌ بشم‌ که‌ پونزدهم‌ ساعت‌ ۱:۳۰ظهرکیسه‌آب‌ یکی‌ از‌قلهام‌ پاره‌ شد‌‌ ولی‌ اصلا‌ درد‌ نداشتم‌ خیلی‌ ترسزدم‌ که. نکنه‌ تا‌ رسیدن‌ به‌ بیمارستان‌ چیزیشون‌ بشه بیمارستانم‌ تا‌‌ خونه‌ ما‌‌‌۳۰‌ دیقه‌فاصله‌ داره‌ تا‌۲:۰۰‌رسیدیم‌‌ رفتم‌ بخش‌ زایشگاه‌ ماما‌ اومد‌ معاینه‌ کرد‌ چیزی‌نبود‌ نگفت‌ چند‌سانتی. یه‌ نیم‌ ساعتی‌ طول‌ کشید‌ که‌ دکتر‌ بیاد‌ و‌ ببرنم‌ اتاق‌ عمل‌ دردام‌ شروع‌شده‌ بود‌ باز‌ معاینه‌ کرد. گفت‌ ۴‌ سانته‌ ببرین‌ اتاق‌ عمل‌ سوند‌ رو‌ وصل‌ کردن‌ اصلا‌ درد‌ نداشت از‌ اول‌ استرس‌ سوند‌ رو‌ داشتم‌ که‌ خدارو‌ شکر‌ گذشت‌ بردنم‌ ‌اتاق‌ عمل‌ دکتر‌ بیهوشی‌ اومد‌ یسری‌ سوال‌ پرسید‌ که‌ به‌ چه. دارویی‌ حساسیت‌ داری‌ .بیماری‌ خاصی‌ نداری؟وکمر‌ درد‌ و‌ اینا‌ چی‌ ؟بعد. گذشت‌ اینا‌ آمپول‌ بیحسی‌ رو‌ زد‌ ولی‌ بگم‌ اصلا‌ نباید‌ تکون‌ بخورین‌ که‌ اذیت‌ نشین‌ وخیلی‌ طول‌ نکشه‌ .‌ پارچه‌ رو‌ کشیدن‌ جلو‌ چشمام‌ دستگاه‌ فشارم‌ وصل‌ کردن‌ بعد‌ از‌شمارش‌ پرستار‌ هیچی‌ حس‌ نمی‌ کردم‌ وسطای عمل‌ سه‌ تا‌ قرص‌ زیر‌ زبونی‌ دادن‌ که‌ بعدش‌ بدنم‌ شروع‌ کرد‌ به‌ لرزیدن‌ ‌تا‌ یک‌ ساعت‌ بعد‌ عملم‌ ادامه‌ داشت‌ .‌ ساعت‌ ۱۵:۳۰‌ بچه‌ها‌ به‌ دنیا‌ اومدن‌ ‌‌یک‌ ساعت‌ بعدش‌ منتقل‌ کردن‌ بخش‌ بستری‌ بچهامو‌ دیدم‌ .‌