۳ پاسخ

بچه ات سالم بود؟!منم تو بارداری آب دور بچه ام زیاد بود ۲۸بود یه دفعه شد۳۵تا ختم بارداری شده بود ۴۰ پشت دست و پاهاش و پهلوهاش کبوده میگم ممکنه به خاطر آبش باشه؟

بازم شکر خدا سالمید❤

گلم مگه کیسه ایت قبلا پاره نشده بود

سوال های مرتبط

مامان ♥️آوا🧿 مامان ♥️آوا🧿 روزهای ابتدایی تولد
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۲ ماهگی
ادامه۳:
این‌داروی بیهوشی بود و بیهوشمم کردن(وقتی انقباض و درد زایمان داشته باشی کامل بیحس نمیشی )اما انگار دوز بیهوشی زیاد بالا نبود چون من یکی دوبار یچیزایی رو شنیدم [خب یه اتفاق جالب و عجیب ک برای من رخ داده بود این بود موقعی ک دکتر شکمم رو باز کرد شنیدم ک گفت بچه با پاعه در صورتی ک من فقط یک روز قبل از زایمانم رفته بودم پیش دکتر دکتر تو مطب سونو انجام واسم و بپه با سر بود کلا بچم تو کل سونو ها سفالیک بود اما تو یک روز چرخیده بود و بریچ شده بود ] و یک چیز دیگم ک شنیدم دکتر گفت مثل پنبه اس بچه ...خلاصه عمل من تموم شد و منو بردن داخل بخش ریکاوری دستگاهارو بهت وصل میکنن و پتو روت میکشن و یچیزی مثل لوله ک گرما ازش بیردن میار رو گذاشتن زیر متو تا لرز نکنم و سردم نشه
زیاد لرز نکردم ما چون اتاق خصوصی گرفته بودیم تقریبا ۳ ساعت داخل بخش ریکاوری بودم ک اتاق خالی بشه تو این فاصله یک بار اومدن رو شکمم افتادن تا خونا بره و اینکه کم کم بی حسی رفت و دردا شروع شد اون فشار دادنه ک بیحسی داشتم دردم نیومد
یچیز دیگه من پمپ درد هم ددشتم ک هزینش ۲ تومن‌بود ب پرستار و دکتر گفتم و داخل همون اتاق عمل برام وصلش کردن
از وقتی بیحسی رفت و دردا شروع شد پمپ دردو فشار میدادم و یکم ارومتر میشدم
دردای داخل ریکاوری زیاد شدید نبود و قابل تحمل
داخل همون ریکاوری یه رب ۲۰ دقیقه بعد از اینکه رفتم بچمو اوردن خودشون گذاشتن رو سینم و چند قطره شیر خورد
خلاصه بعد از اون گذاشتنم روی تخت دیگه و بردنم ک برم‌ سمت بخش و یکبار هم اینجا روی شکمم افتادن ک اینجا خیلی درد داشت
مامان مریم ومحمد💙💖 مامان مریم ومحمد💙💖 ۳ ماهگی
(پارت پنجم)

منم شروع کردم قربون صدقش میرفتم ک گفتن باید  ببرن لباساشو عوض کنن و بردنش منم از تخت عمل منتقلم کردن ب یه تخت دیگه ک بدجوری سردم شد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن ک برام ی چیزی مثل بخاری آوردن گذاشتن بالاسرم ک بهتر شدم مامانم همچنان منتظر بود از بخش آوردنم بیرون خواستن ببرن اتاق خودم شوهرم باکمک یه مرد از تخت جابه جام کردن ک خیلی سختم بود و اذیت میشودم موقعه جابه جایی
بردنم اتاق پرستاره اومد با کمک شوهرم 10تا نوار بهداشتی  زیرم گذاشتن و گفتن تا ساعت 6عصر هیچی نخورم ومن خیلی تشنه و گشنم بود بیحسی کم کم داشت از بدنم خارج می‌شود و دردام شروع میشود ک اومدن ماساژ رحمی انجام دادن ک من اشکم در اومد غذا هم  نیوردن ن برا من ن مامانم منم ب ‌شوهرم زنگ زدم گفتم کوبیده بیاره ک دارم از گشنگی تلف میشم ساعت 5کم کم شروع کردم خوردن اول یکم آب آناناس خوردم بعد یکم خرما و همین جور ادامه دادم تا ساعت 6 یهو زیاد نخوردم ک حالم بد نشه و حالت تهوع نگیرم شوهرمم اومد برام غذا آورد
مامان 🌼 امانتی امام رضا🌼 مامان 🌼 امانتی امام رضا🌼 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۹

ساعت نه نیم شد بدنم داشت میلرزید ماما کفت اومد پایین جفتت عطسه کن بکشم بیرون ک بالاخره کشیدش بیرون و شروع کرد بخیه زدن خیلی خوب بود با هر بخیه قربون صدقه من میرفت ک اصلا هیچی نفهمیدم بعد بخیه ی تخت دگ آوردن گفت خوابیده بیا رو این تخت ‌منو بردن تو ریکاوری تا ب نورا شیر بدم منم بلد نبودم بهم آموزش داد بعد شیر گفتم میبردیش دستگاه گفت نه عزیزم باهم میرید بخش ک اونجا از خوشحالی انگار بمن دنیارو دادن تا ساعت یازده ک ی تخت از بخش اومد و دوباره بصورت خوابیده جابجا شدم روش و منو بردن تو بخش ک اتاق خصوصی هم داشت ولی ما چون نمیدونستیم نگرفتیم
دسشویی اول شنیده بودم خیلی سخت ولی اصلا درد نداشت درد ها ‌سوزش هام از فردا شروع شد چهارتام بخیه خوردم
خلاصه ک بیمارستان عالی بود تمیز پزشکای کار بلد غذای خوب
دخترم ۲۴۵۰ بود وزنش و دکترم هم خانم دکتر سبحانی ۲۴ ساعت نگه داشتن و بعدش مرخص شدم با بیمه تامین اجتماعی و غذای همراه و پول پارکینگ و همچی نزدیک دوملیون شد ک واقعا صد برابر این میارزید
منک برای بچه بعدیم هم میرم میلاد با اینکه فاصله زیاد ولی راضی بودم
البته فعلا غلط کنم بچه بیارم 😂

سوالی داشتید بپرسید تا نورا خوابه جواب بدم 😘😘❤️
مامان نازگلی🧚‍♀️ مامان نازگلی🧚‍♀️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 1
خب خانوما تجربه زایمانمو میزارم بیشتر بخاطر مامانایی ک استرس زایمان دارن و از طبیعی میترسن اول اینکه من از 36 هفته یه سری انقباض گرفتم ک البته انقباض کاذب بود ولی ب خاطر همونا دکتر پیاده روی و ورزش و رابطه و... چیزای دیگ ک ب زایمان کمک میکنه رو برا من عقب انداخت و گفت تا 38 هفته هیچکاری نکنم ک من وقتی 37 هفتم کامل شد ب صلاح دید خودم شروع کردم ب پیاده روی روزانه😬 (از نیم ساعت شروع کردم تا اخرا ک شد روزی 2 ساعت شایدم بیشتر) رابطه هم هر چند شب یکبار داشتم ولی بعد رابطه درد و انقباضای شدید میگرفتم ک به زایمانم ختم نمیشد و رسما الکی درد میکشیدم بخاطر همین خیلی کم داشتم شیاف گل مغربی هم هر دو شب یکبار میزاشتم، هفته اخر دیگه رسما خسته شده بودم و همه کار میکردم ک دردم بگیره ولی هیچی ب هیچی تا 40 هفتم کامل شد و تو اون چند روز اخر حرکات بچمم خیلی خیلی کم شده بود رفتم دکتر و بهم گفت ک دو روز بعدش برم بیمارستان برای ختم بارداری اما فرداش قرار شد یه سونو بدم برا احتیاط ، صبح هیجدهم رفتم سونو و متوجه شدم اب دور بچم خیییلی کم شده و علت کاهش حرکات هم همون بود همونجا ب دکترم زنگ زدم ک بهم گفت فردا صبحش برم بیمارستان و بستری بشم
مامان ریحانه‌سادات مامان ریحانه‌سادات ۲ ماهگی
و قسمت سخت ماجرا تازه از اینجا شروع شد
از وقتی عمل تموم شد سرمای عجیبی تموم وحودمو گرفت جوری ک از سرما دندونام بهم میخورد و کم کم دردای ریزی هم حس میکردم ک بهشونم گفتم من خیلی سردمه ک گفتن بخاطر داروییه ک بهت زدیم
بعدش
دونفر اومدن و با پارچه روتختی ک زیرم بودم بلندم کردن و گذاشتنم رو تخت بخش ریکاوری و بردنم ب اتاق ریکاوری ک سرماش عحیب بود
ی دستگاه فشار و ظربان قلب بالا سرم بود ک بهم وصل بود و هر۱۰دقیقه فشارم گرفته میشد و تو مانیتور نشون داده میشد
اون شب بخش زنان ب شدت شلوغ بود
جوری ک تخت خالی نبود ک مارو بستری کنن و ۲ساعت تو اتاق ربکاوری نگهمون داشتن درصورتی ک نهایت ۴۵دقیقه نگه میدارن لحظه ب لحظه دردم بیشتر میشد اینقدر درد شدید بود ک درد سرم فشار درمقابلش هبچ بود
و از اون حجم درد دوباره بیهوش شدم
نمیدونم چقدر گذشت ک دوباره ب هوش اومدم و فقط اون لحظه خدارو صدا میزدم ک اخه چرا اینقدر من درد دارم
بعد۲ساعت اومدن و گفتن ب همسرش بگید بیاد ک بلندش کنیم ببریم بخش
اینقدر دردم شدید بود ک وقتی بلندم کردن ک بزارنم رو ی تخت دیگه تا ببرنم بخش زنان فقط جیغ میزدم
تحمل کوچک ترین حرکت و نداشتم
و حالا با این وضعم تختم افتاده بود دست ی پرستار ناشی ک دائم تختمو میکوبید ب درو دیوار و جیغ من میرفت هوا

ی ماما اومد ک چک ببینه خونریزی نداشته باشم و ابنکه رحمم جمع شد یا نه و شکمم و محکم فشاد داد جاتون خالی چنان ابنجا من جیغ شدم تموم بخش شد صدای من شوهرمم عصبانی شد گفت خانوم چخبرته نمیبینی درد داره خانوم من ک صداش در نمیاد اینحور داره جیغ میکشه چرا همچین میکنی ک خانومه
مامان مهیار🤎🧸 مامان مهیار🤎🧸 ۳ ماهگی
سلام خانوما اومدم تجربه زایمانم رو براتون بزارم

من ۴۰ هفتم بود هنوز زایمان نکرده بودم همون روز ک ۴۰ هفته شدم رفتم پیاده روی فقط ۲ ساعت پیاده روی کردی بعداز ظهرم رفتم پیاده روی ۱ ساعت بعد شبش درد داشتم خیلی خیلی کم بود اینقد کم بود ک خوابیدم تا صب بعد صبح ساعت ۶ ونیم بیدار شدم برا همسرم چایی دم کنم دیدم دارم هی خیس میشم بعدش تا ساعت ۸ صبر کردم دیگ ساعت ۸ رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت فعلن ک خیس نیستی بزار تست بزنم تست ک زد گفت اره کیسه ابش نشتی دارع دیگ من رو بستری کردن بخاطر نشتی کیسه اب بعدش گفت چون ک نشتی داشته خود ب خود پیشرفت میکته وقتی ک اولین معاینه رو کرد ۲ سانت بودم دیگ ساعت ۹ شد بعد ۱ ساعت دیدن هیچ پیشرفتی نداشتم امپول فشار زدن من دیگ از ساعت ۱۲ دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود ساعت ۳ کیسه ابمو پاره کردن دیگ ساعت ۶و نیم عصر بود هنو تازه ۳ سانت بودم مامام اومد هی ورزشم میداد ساعت ۸ ۴ سانت شدم بعد ۴سانت دردام زیاد شد فقط ورزش میکردم هی اسکات عمیق میزدم دیگ ساعتای ۹ونیم بود گفت ۵ چقد دیر پیشرفت میکنی چهار نفر زایمان کردن تو هنوز زایمان نکردی بعدش پیشرفتم زیاد شد ساعت ۱۱ ۷سانت بودم ۱۲ ۸سانت دیگ ساعتا ۱ونیم بود ک من فول شدم بردنم رو تخت زایمان ۳ تازور زدم اقا مهیارم رو گذاشتن رو سینم🥹😍و بگم مامام خیلی خوب بود هی ک میدید دردام خیلی شد میبردم دوش اب گرم اروم میشد دردم
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۴ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
یه بار تو بیمارستان ک ان اس تی داده بودم بهم گفتن تا چهل و یک هفته تمام وقت داری و برو خونه... ولی من طاقت نداشتم و همش استرس مدفوع و اینارو داشتم خلاصه ک رفتم مطب دکتر عصر چهارشنبه ۱۴ آذر ک گفتم وقتم تموم شده درد ندارم و نگرانم و دکتر نامه بستری داد و دوبار معاینه کرد گفت دو سانتی برو بیمارستان خودم هم شیفت هستم و میام پیشت... من اومدم خونه مامانم و ظهر هم ناهار نخورده بودم مامانم اش درست کرده بود ک گفتم خوبه سبکه بخورم ک برا زایمان اماده باشم... دیگه وسایلامم من اماده اورده بودم ک اگه قرار ب زایمان باشه برم... مامانمو برداشتیم دیگه از زیر قرآن و اینا رد شدم چ رفتیم بیمارستان فعلا کسی هم خبر نداشت ک قراره بستری شم... من ساعت هشت و نیم شب بود که دیگه وارد بلوک زابمان شدم بعد از انجام کارا و رفتم تو اتاق ساعت ده شب اینا بود ک آوردن سرم فشار زدن ک خیلی آهسته داشت پیش میرفت و منم اصلا دردی حس نمیکردم شد ساعت یک و نیم اینا که دیگه شیفت بیمارستان داست عوض میشد و مامایی ک مسئول من بود اومد گفت شیفت عوض میشه من دارم میرم سرم و قطع میکنیم صبح شروع میکنیم.. دیگه رفتن و منم خوابیدم.. صبح ساعت هشت اینا بود ک منتظر بودم سرم و وصل کنن ک بازم گفت زایمان اورژانسی داریم درد نداری تو یکن دیگه بهت میزنیم باز همچنان منتظر بودم ک ساعت ده و نیم دیگه اومدن شروع کردن و اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.. اولا اصلا درد نداشتم و شنگول بودم.. خودهر زادع شوهرم پزشک اورزانس همون بیمارستان بود ک هی میومد بهم سر میزد و سفارش میکرد ک حواسشون بهم باشه و هروقتم منو میدید میگفت تو همچنان شنگولی ک چون ماماهای بلوک میگفتن ک بدنت ب سرم مقاومه ک همین اذیتم کرد
مامان 💕سلین💕 مامان 💕سلین💕 ۲ ماهگی
خب سلام شبتون بخیر
پارت 1#
زایمان_طبیعی
من بعد حدود ۱۶روز امروز وقت کردم بیام و تجربه زایمانمو براتون بنویسم🩷
عصر روز ۱۳بود ک ۳۹هفته کامل شده بودم و ب همراه مادر و شوهرم رفتیم پیش دکترم ک یه چکاپ کلی و برای بار اخر انجام بدیم وقتی رفتیم نوبت نداشت و بزور ب منشیش گفتم حداقل برگه سونو رو نشون دکتر بده
وقتی دکتر سونو رو دید بهم گفت فورا باید امشب بستری بشی و امپول فشار برات تزریق کنن چون دیابت بارداری داشتم بهم ختم بارداری دادن
همینکه دکتر اینو بهم گفت انگار اب یخ ریختن رو سرم کلا خشکم زد استرس گرفتم چون اصلا انتظارشو نداشتم
خلاصه دیگه ما برگشتیم خونه و وسایلمو برداشتم و به همراه شوهرم رفتیم بیمارستان ک کارای بستریمو انجام بدیم چون همراه قبول نمیکردم هم مادرم و هم شوهرم فرستادن خونه
اون شب از استرس تا صبح نخوابیدم
یه خانم دیگه ک اتاقامون کنار هم بود ساعت حدودای ۴زایمان میکرد و از درد جیغ میزد من انقد استرس داشتم کلی تا صب براش گریه کردم😂🥲
خلاصه فردا صبحش ساعت حدودای ۷ ۸ صبح اومدن برام امپول فشار رو تو سرم ذره ذره تزریق کنن…
ادامه تو تایپیک بعدی♥️
مامان پناه کوچولو🐣 مامان پناه کوچولو🐣 ۱ ماهگی
پارت ۳ _زایمان طبیعی
هرچی از ماماهمراهم بگم کم گفتم بشدت صبور مهربون و همراه بودن و واقعا حرفه ای دیگ از لحظه ای ک اومدن شروع کردن طب فشاری برام انجام دادن و از ۴ سانت شدم ۵ و درخاست اپیدورال کردم اومدن برام اپیدورال زدن و واقعا دردام هیچ شد فقط حس فشار داشتم ک حسش مث وقتیه ک ادم میخاد مدفوع کنه دیگ با کمکای ماماهمراهم در عرض ۲ ساعت فول شدم و ساعت ۸ رفتم اتاق زایمان و با چند تا زور قوی دخترم ساعت ۸:۲۰صبح بدنیا اومد ک وااااس نگم از لحظه ای ک بدن داغشو گذاشتن تو بغلم بهترین حس دنیا رو داشتم گریع میکردم و میبوسیدمش خیلی حس شیرین و نابی بود
دیگ دکتر شرو کرد ب بخیه زدن ک اصلا درد نداشت حتی وقتیم برش زدن اصلا دردناک نبود کل پرسه زایمان من راحت بود ولی موقع زور دادن یکم اذیت شدم ک واقعا ارزش داشت تو کل زمان زور دادن ماماهمراهم با حرفاش بهم انرژی میداد و دستامو محکم گرفته بود حتی زمان بخیه زدن رف بچه رو اورد پیشم ک سرم گرم باشه دکترم با این ک دکتر شیفت بودن خیلی حرفه ای بودن و با حوصله برام بخیه زدن دیگ تقریبا ی نیم ساعتی طول کشید بخیع زدن و شکمم فشار دادن ک دردش قابل تحمل بود ماماها اومدن کمکم کردن و نشستم رو ویلچر و بردنم همون جایی ک اول بودم ماماهمراهم بهم خرما و ابمیوه داد یکی از دانشجوهایی ک بالا سرم بود از اول تا اخر پیشم بود هرکاری داشتم برام انجام میداد باهام حرف میزد دیگ نیم ساعتیم تو زایشگاه بودم و ماماهمراهمم ی زایمان دیگ داشت تو همون بیمارستان ولی گف تا زمانی ک ببرنت بخش پیشت میمونم و موند دیگ وقتی اومدن چکم کردن و شکمم دوبارع فشار دادن دیدن مشکلی نیس گفتن میتونم برم بخش دیگ اونجا از ماماهمراهم خدافظی کردم و رفتم بخش ..
مامان نی نی مامان نی نی ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
از هفته ۳۰بارداری تصمیم گرفتم ک زایمان طبیعی کنم ورزشا لگنی و پیاده روی و تنفس شکمی رو شروع کردم هر روز انجام دادن .وقتی ۳۳هفته رفتم سونو وزن بهم گفت بند ناف یع دور دور گردن بچه اس .دکترم گفت ک مربوط ب حرکت بچه اس و ربطی ب حرکات مادر نداره ولی من ک یه جورایی استرس داشتم ورزشا رو دیگ انجام ندادم ..مجدد ۳۶هفته رفتم سونو گفت ک وزن بچه ۲۵۵۰و بندناف هنوز دور گردنشه .خیلی دو دل بودم برا زایمان طبیعی.اول هفته ۳۸رفتم معاینه لگن ک دکتر زنان بهم گفت ک سپتوم واژینال دارم و معاینه لگنم نه خوبه نه بد ولی با توجه ب این ک وزنش کمه بند ناف دور گردنشه و سپتوم دارم زایمان طبیعی ام با خون ریزی زیاد و سختی میشه .بهم گفت میتونم زایمان طبیعی کنم ولی خیلی اذیت میشیم ممکنه برا نی نی هم خطرناک باشه .
دیگ منم ک حسابی ترسیده بودم گفتم من اصراری ندارم اگ سزارین برا منو بچم خوبه پس ب من نامه بده .یه قانون هم دارن تو شهر ما اول میفرستن دردا زایمان طبیعی بکشی اگ نشد بعد سزارین مگر اینک ب پزشک پول بدی .منم هزینه دکتر بهش دادم و نامه بستری رو بهم داد و همون شب بستری شدم ...