چشامو ک باز کردم نزدیک ۱۱بود
یکم ک فک کردم دیدم تو اتاق عمل نیستم و از ناله های تخت کناریم ک یه اقا بود متوجه شدم تو ریکاوریم
پرسیدم پسرم کو ک یه خانم پرستا از پشت میز اومد بیرون و گفت اینجاست یه تخت نوزاد پایین پام از تکون خورد پتو متوجه میشدم ک پسرم بیداره و یکی دوبارم گریه کرد آوردش یکم شیرش دادم البته همه کارو خودش کرد بعدم منو بردن بیرون و از روی تخت جا به جام کردن و رفتیم بیرون میلرزیدم همراهیامو دیدم محمدم ک بازم بغض داشت و تو گوشم گفت مامان یزدان من مرسی😍
دیگه رفتیم تو بخش و از همسرجان خواستن کمک کنه بازم جا ب جایی تخت و بعدم پرستار بخش اومد با یزدان و آموزش شیردهی و چقد پرسنل عالی بودن همه مهربون همه صبور واقعا از بیمارستان ناجا همچین انتظاری نداشتم و نگران بودم تو انتخاب بیمارستان از همون اول ک رفتم برای تشکیل پرونده چقد باهام حرف زدن شوخی کردن تا لحظه ای ک مرخص شدم فقط دونفر اون وسط اعصاب نداشتن🤣ک از اونجایی ک منم پاچه گیرم پاچه ی اونارو گرفتم و دیگه کاری ب کارم نداشتن🤣

۲ پاسخ

مگ بی حسی نبودی؟؟؟

آقا کنارت بود 😐

سوال های مرتبط

مامان جوجولات🍬🍫 مامان جوجولات🍬🍫 ۱ ماهگی
بعد چند روز فرصت کردم بیام از تجربه روز زایمان بگم
من سز اختیاری بودم دکترم بهم چهارشنبه دهم اردیبهشت ساعت ۶ونیم تاریخ سز داده بود ساعت ۷رسیدم بیمارستان برای تشکیل پرونده با مامانم رفتم بخش زنان
بعد گفتن برو زایشگاه اونجا سوالاتی درمورد بیماری و مشخصات و چک کردن سونوها ازم پرسیدن بعدم بهم لباس مخصوص دادن ک با خودم گفتم ااا خب خوبه قشنگ و مرتب میرم اتاق عمل🤣چون شنیده بودم چادر میدن بعضی بیمارستانا رفتم تو یه اتاق و روز تخت یه ساعتی دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن سرم زده نوار قلب گرفتن از نی نی بعد اومد برای زدن سوند ک من میترسیدم اما خب با مهربونی و ارامش برام توضیح داد و واقعا درد نداشت فقط حس بدی داشت ک یه چیزی درونته🥴
بعد گفتن تخت ۶اتاق عمل تخت ۶کی بود من🤗
آقا از اونجایی ک بیمارستان ناجا بود یه روسری سفید🥴با یه چادر گل گلی سرم کردن🤦💩ک صدای امام رضارو شنیدم ک گف اگه همینجوری بیای حرم شفات میدم🤣با ویلچر رفتیم ب سمت اتاق عمل خیلی سریع با همسرم و مامانم و خالم خداحافظی کردم و تازه من بهشون روحیه دادم ک نگا این چیه سرم کردن برا ترسوندن خوبه
اخه روی کلاه روسری بعد چادر😐همسرجانم با چشمای اشکی ب زور میخندید بعد ک رفتم تو صدای مامانمو شنیدم ک گف مینو نترسیا گفتم نبابا ترس چادر داشتم ک یه گل گلیشو بهم دادن هرکی اونجا بود بهم خندید بعدم گفتن عجب مامانی چه روحیه ای ..آقا اینم بگم ک واقعا برام مثل معجزه بود من کوچک ترین ترسی نداشتم استرس اصلا و واقعا نمیدونم چ جوری خدارو هزاران بار شکر🤲🏻
مامان محمدحسن💙زینب🩷 مامان محمدحسن💙زینب🩷 ۱ ماهگی
مامان آراز کوچولو مامان آراز کوچولو ۱ ماهگی
ادامه تاپیک قبلی
سمت راست دقیق موازی با صورتم تخت بچه رو گذاشته بودن و یه خانومی پسرمو تمیز میکرد و وزن و قدش رو محاسبه میکرد منم تو اون لحظه ها نفس های سنگینی می‌کشیدم با کمک ماسک تنفس و اشکم میومد و پسرمو تماشا می‌کردم و با حال بد انگشت های دست و پاهاش رو میشماردم
بعد ک‌ ‌پسرمو بردن چند لحظه منم کارم تموم شده بود و منو جاربجا کردن رو یه تخت دیگه با پرسنل اتاق عمل خدافظی کردم و همه میگفتن پسرت چقدر خوشگله
بعد هم منو پسرمو بردن اتاق ریکاوری
میلرزیدم از سرما و نفس هام بهتر میشد
پرستار اومد و سینمو خودش درآورد و به آرازم شیر داد و بهترین حس دنیا بود
بعدم هم منو پسرمو بردن تو راه مادرم و دیدم و پرسیدم ک‌پسرم قشنگه و مامانمم خیلی تعریف کرد و گفت ک همسرم دیده و رفته دنبال مادرش اینارو بیاره
بعد هم داخل بخش شدم بی حسی ک متوسط شد تا دم ظهر اومدن برای ماساژ رحمی خیلی درد داشتم بهم مسکن و شیاف دادن ک بهتر شدم
اون شب پسرم خیلی گریه کرد چون گرسنه بود و شیرم کافی نبود
به همه پیشنهاد میکنم برای ساک بیمارستان شیر خشک ببرن
و اینه فرداش هم مرخص شدیم و اومدیم خونه
بهترین تجربه عمرم بود با تمام درد و سختی هاش شیرین و لذت بخش
امید وارم بدردتون خورده باشه...
❤️❤️❤️💙💙💙🧿🧿🧿
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۲ ماهگی
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...
مامان شازده خانوم🩷 مامان شازده خانوم🩷 ۳ ماهگی
پارت ۳ _زایمان طبیعی
هرچی از ماماهمراهم بگم کم گفتم بشدت صبور مهربون و همراه بودن و واقعا حرفه ای دیگ از لحظه ای ک اومدن شروع کردن طب فشاری برام انجام دادن و از ۴ سانت شدم ۵ و درخاست اپیدورال کردم اومدن برام اپیدورال زدن و واقعا دردام هیچ شد فقط حس فشار داشتم ک حسش مث وقتیه ک ادم میخاد مدفوع کنه دیگ با کمکای ماماهمراهم در عرض ۲ ساعت فول شدم و ساعت ۸ رفتم اتاق زایمان و با چند تا زور قوی دخترم ساعت ۸:۲۰صبح بدنیا اومد ک وااااس نگم از لحظه ای ک بدن داغشو گذاشتن تو بغلم بهترین حس دنیا رو داشتم گریع میکردم و میبوسیدمش خیلی حس شیرین و نابی بود
دیگ دکتر شرو کرد ب بخیه زدن ک اصلا درد نداشت حتی وقتیم برش زدن اصلا دردناک نبود کل پرسه زایمان من راحت بود ولی موقع زور دادن یکم اذیت شدم ک واقعا ارزش داشت تو کل زمان زور دادن ماماهمراهم با حرفاش بهم انرژی میداد و دستامو محکم گرفته بود حتی زمان بخیه زدن رف بچه رو اورد پیشم ک سرم گرم باشه دکترم با این ک دکتر شیفت بودن خیلی حرفه ای بودن و با حوصله برام بخیه زدن دیگ تقریبا ی نیم ساعتی طول کشید بخیع زدن و شکمم فشار دادن ک دردش قابل تحمل بود ماماها اومدن کمکم کردن و نشستم رو ویلچر و بردنم همون جایی ک اول بودم ماماهمراهم بهم خرما و ابمیوه داد یکی از دانشجوهایی ک بالا سرم بود از اول تا اخر پیشم بود هرکاری داشتم برام انجام میداد باهام حرف میزد دیگ نیم ساعتیم تو زایشگاه بودم و ماماهمراهمم ی زایمان دیگ داشت تو همون بیمارستان ولی گف تا زمانی ک ببرنت بخش پیشت میمونم و موند دیگ وقتی اومدن چکم کردن و شکمم دوبارع فشار دادن دیدن مشکلی نیس گفتن میتونم برم بخش دیگ اونجا از ماماهمراهم خدافظی کردم و رفتم بخش ..
مامان جوجولات🍬🍫 مامان جوجولات🍬🍫 ۱ ماهگی
ادامه زایمان..
بعد از اینکه وارد اتاق عمل شدم دستیار بیهوشی کمکم کرد بشینم روی تخت و پاهامو دراز کنم پرسید استرس داری گفتم ن و دکتر بیهوشی اومد تو اتاق پرسید بیحسی یا بیهوشی ک گفتم بیحسی و بعد کامل برام توضیح داد و شروع کرد بتادین و بعدم گفت الان میخوام بیحس کنم و همون اول بیحس شدم برای منی ک از دکتر میترسم و وحشت آمپول دارم واقعا هیچی بود اصلا سوزنش سوزن نبود🤣
بعدم دراز کشیدم و دکتر رفت و دستیارش کنارم بود یه نفر از زیر سینه تا رونام رو پر بتادین کرد پرده آبی کشیدن وسایلا رو یکی آماده میکرد دکترم اومد هنوز پنج دیقه نشده بود اومدم بگم خانم دکتر میشه هرکار میکنین بگین بهم ک شنیدم گفت عزیزم نترسیا این تکون خوردنا برا اومدن آقا یزدانه ک یه دفعه صدای گریشو شنیدم اصلا قابل وصف نیست از ته دلم خواستم خدا ب هرکی چشم انتظاره بده اشک شوق ریختم ک دستیار بیهوشی گف مامان گریه نکن حالت بد میشه چند باری صدای گریشو شنیدم و منتظر ک بهم نشونش بدن از کنار پرده اوردنش و من پسرم رو دیدم بعد از اون کم کم حالت تهوع گرفتم ک یه چیزی زدن تو سرمم بعدم ک بشدت نفس کم میاوردم بینیم کیپ کیپ شده بود دهنم خشک کویره کویر یکم آب مقطر ریخت اما بی فایده بود ناخودآگاه تخت رو تکون میدادم ک گفتن چیکار میکنی مامان داریم بخیه میزنیم گفتم دست خودم نیس حالم خیلی بده ک شنیدم دستیار بیهوشی گف هرچی دارو بود رو گرفتی مامان و ماسک اکسیژن زد برام و من هیچی نفهمیدم دیگه😴
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان3
بعد یه پسره اومد داخل و منو از این تخت به اون تخت گذاشتن
بردن منو ریکاوری…بغل تخت یه پسره گذاشتن که اونم بینیشو عمل کرده بود
اونم از درد به خودش ناله میکرد که تو اون حین واقعا من سردرد گرفتم از نالش🥴
فقط میگفتم کی میان منو ببرن…بعد پرستار اومد اونجا هم منم ماساژ رحمی داد
نگم از این ماساژ رحمیه که چقددددر بهم حال دادم حس سبک بودن داد بخدا روحم ارضا شد اونلحظه…بعد منو بردن دم در اتاق عمل و شوهرم اومد داخل و از این تخت منو گذاشتن رو اون تخت و بردن منو بیرون فقط چشمام داشت دنبال بابام میگشت که ببینم گذاشتن بیاد داخل یا نه🥺اولش ندیدمش بعد داشتن میبردنم تو اسانسور ک یهو بابام اومد انقدری خوشحال شدم🥲تو اون حالت بی هوشیمم بازم چشمم دنبالش بود…خلاصه منو بردن بخش…پسرمو اوردن گذاشتن رو سینم شیر بخوره🥹یه حسی داشت که نگم🥲این حسه اصلا قابل گفتن نیست اینقدددد که خوبه😍
بعدش اومدن بازم منو ماساژ رحم دادن که اینجا واقعا دردم گرفت🫠خیلی درد کرد
گذشت دو ساعت که بازم اومدن ماساژ رحمی دادن که اینجا دیگه جونم درومد انقد داد زدم…دیدن خون ریزیم زیاده با فاصله دو دقیقه یه پرستار دیگه اومد بازم ماساژ رحمی داد که دیگه من میخواستم از درد بمیرم فقط😑خلاصه گذشت و تایم راه رفتنم رسید
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان آراز کوچولو مامان آراز کوچولو ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
سلام به همه اول از همه میخام خداروشاکر باشم برای سلامتی و وجود پسرم
اومدم براتون از سزارین شدنم بگم امیدوارم بدرد بخوره و یادگار بمونه برای خودم این متن
چهاردهم اردیبهشت هزار و چهارصد و چهار ساعت چهار صبح راهی بیمارستان شدم و وقتی رسیدم اولین نفر برای زایمان بودم
منو وارد بلوک زایمان کردن بهم سرم زدن و سوند وصل کردن البته ک سوند درد داشت و گفتم برام اتاق عمل بزارن گفتن پرسنل اتاق عمل مرد زیاد هستن و منم نخواستم و خلاصه گذاشتم
بعد لباس هامو عوض کردم و با ویلچر منو وارد بلوک اتاق عمل کردن و گذاشتن روی تخت و بردن داخل اتاق عمل
دستگاه هارو بهم وصل کردن فشارمو می‌گرفتن منم خیلی میترسیدم و دعا می‌خوندم ک فقط پسرم سالم باشه
موقعی ک خوابوندنم رو تخت اتاق عمل قبل اینک دکترم بیاد حس خیسی کردم و کیسه ابم ترکیده بود
شانس آوردم ک اون تاریخ واقعا سزارین شدم و تو خونه و راه این اتفاق نیفتاد برام
خلاصه دکترم اومد دلم آروم تر شد
دکتر بیهوشی هم بلافاصله اومد یه آقای مسن مهربون که همشهری هم درومد
منو بلند کردن نشوندن و آمپول بی حسی رو‌ داخل کمرم زدن واقعا دردناک بود
بلافاصله پاهام شروع به گرم شدن و داغ شدن بی حس شدن از نوک پام تا زیر سینم شد دراز کشیدم و پرده کشیدن جلوی چشمام و کمی حس میکردم روی شکمم چیزی میکشن
بعد از چند ثانیه دکترم بهم گفت مامان بالارو نکاه کن ک حس سبکی داخل شکمم کردم انکار وزنه ازم کنده شد و پسرمو آوردن بالای پرده و دیدمش و اشکم سرازیر شد
مامان هایلین مامان هایلین روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت 3
بعد از تموم شدن عمل منو بردن ریکاوری نمیدونم چرا میلرزیدم انگار از هیجان بود از ی طرفم سردم شده بود پرستار اومد یه لوله گذاشت زیر پتوم که گرما میداد و بهترشدم یکی دو ساعتی تو ریکاوری بودم که بعدش ک اومدن ببرنم بخش پرستار اومد و ماساژ رحمی داد که اصلا درد نداشتم چون هنوز بی حس بودم اصلا از ماساژ رحمی نترسین واقعا هیچی نبود راستی اینم بگم ک من پمپ درد هم گرفتم اولش نمیخواستم بگیرم ولی دکتر پیشنهاد داد ک بگیری بهتره منم پمپ درد گرفتم اما با وجود پمپ درد هم ی کوچولو درد داشتم ک قابل تحمل بود حالا نمیدونم اگر پمپ درد نمیگرفتم دیگ چه حد دردی داشتم.بعد از ماساژ رحمی منو بردن بخش و دخترمم اوردن پیشم دیگ اون لحظه هیچی از خدا نمیخواستم چون خدا بزرگ ترین نعمتشو بهم داد و من فقط دعای روی لبم اینه ک خدا ب همه چشم انتظارا این لحظه رو هدیه کنه و توی اتاق عملم این دعارو کردم.اینم از تجربه ی من از زایمان سزارین ک کاملا راضی بودم و تا اینجا راضی هستم اگر سوالی دارین درخدمتم شاید نکته هایی باشه ک من جا انداخته باشم بپرس ازم
مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 ۱ ماهگی
پارت۶

وای چقد ریکاوری بد بود لرزش شدیدداشتم بهم دوتا سرم وصل کرده بودن انقد لرزش داشتم تختم تکون می‌خورد ویکی از همون پرستاران اتاق عمل با بچه اومد و گذاشتش روسینم و بهش شیر داد و من مداوم میگفتم لرزش دارم و فقط یادمه ک دوبار اومدن شکممو فشار دادن و چشام هی بسته میشد وب زور چشامو باز میکردم میدیدم بدترشدم و دوتا دکتر و ی پرستار بودن میومدن هی میگفتن اینو بزن اون کارو کنید و دُز داروهارو ببرید بالا اما من انگار ک کلا سرم واسه خودم نبود و س تا پتو کشیدن روم و کیسه آب گرم آوردن گذاشتن زیربغل و وسط پاهام و بازم دارو زدن تو اون تایم دونفرو بردن بخش اما من همچنان اونجا بودم وتا یکم اروم شدم اما هنوز گیج و منگ بودم ساعت ۲:۳۰ دوتا کمک پرستار با ی اقا اومدن و جاب جام کردن و آرتا رو با تخت نوزاد آوردن و بردنم ب سمت بخش وتاازآسانسورآوردن بیرون همسرم و پدرومادر و برادرم اومدن سمتم و ب سمت اتاق رفتیم وهمراهام باهام صحبت میکردن اما من یطوری سر بودم نمیشد جواب بدم و بعدب کمک اون اقاعه جابجام کردن و ب همراه ها گفتن برن بیرون ک لباسمو زیرمو تعویض کنن و بعد لباس، پوشاک و ک خواستن عوض کنن خودشون داشتن میگفتن ماساژ شکمی بدیم چون خونش لخته دفع میشه و منم از سری در اومده بودم دوتایی دستاشونو مشت کرده بودن از بالای ناف از دوطرف همزمان ب سمت پایین فشار میدادن من یعنی مردم ی لحظه خیلی درد داشت دادم رفت هوا و دستامو ک بردم سمت شکمم نزارم انجام بدن گفت اصلا نمیشه چون بعد کیست میشن پس همکاری کن ودوباره انجام دادن و من فقط ملحفه رو فشار میدادم و بعد تموم شدن شیاف گذاشتن برام و مسکن زدن و رفتن وبنظرم بدون پمپ درد هم قابل تحمله چون پمپ دردم فقط برای چند ساعته و جداازاونم مسکن‌های ک میزنن خیلی قویه...