ادامه تاپیک قبلی
سمت راست دقیق موازی با صورتم تخت بچه رو گذاشته بودن و یه خانومی پسرمو تمیز میکرد و وزن و قدش رو محاسبه میکرد منم تو اون لحظه ها نفس های سنگینی می‌کشیدم با کمک ماسک تنفس و اشکم میومد و پسرمو تماشا می‌کردم و با حال بد انگشت های دست و پاهاش رو میشماردم
بعد ک‌ ‌پسرمو بردن چند لحظه منم کارم تموم شده بود و منو جاربجا کردن رو یه تخت دیگه با پرسنل اتاق عمل خدافظی کردم و همه میگفتن پسرت چقدر خوشگله
بعد هم منو پسرمو بردن اتاق ریکاوری
میلرزیدم از سرما و نفس هام بهتر میشد
پرستار اومد و سینمو خودش درآورد و به آرازم شیر داد و بهترین حس دنیا بود
بعدم هم منو پسرمو بردن تو راه مادرم و دیدم و پرسیدم ک‌پسرم قشنگه و مامانمم خیلی تعریف کرد و گفت ک همسرم دیده و رفته دنبال مادرش اینارو بیاره
بعد هم داخل بخش شدم بی حسی ک متوسط شد تا دم ظهر اومدن برای ماساژ رحمی خیلی درد داشتم بهم مسکن و شیاف دادن ک بهتر شدم
اون شب پسرم خیلی گریه کرد چون گرسنه بود و شیرم کافی نبود
به همه پیشنهاد میکنم برای ساک بیمارستان شیر خشک ببرن
و اینه فرداش هم مرخص شدیم و اومدیم خونه
بهترین تجربه عمرم بود با تمام درد و سختی هاش شیرین و لذت بخش
امید وارم بدردتون خورده باشه...
❤️❤️❤️💙💙💙🧿🧿🧿

۳ پاسخ

بسلامتی خدا حفظتون کنه برا همدیگه

بسلامتی خوش قدم باشه کجا زایمان کردی عزیزم

یعنی همسرت صبر نکرد از اتاق عمل بیای بیرون؟🤕

سوال های مرتبط

مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۴ ماهگی
#تجربه_زایمان3
بعد یه پسره اومد داخل و منو از این تخت به اون تخت گذاشتن
بردن منو ریکاوری…بغل تخت یه پسره گذاشتن که اونم بینیشو عمل کرده بود
اونم از درد به خودش ناله میکرد که تو اون حین واقعا من سردرد گرفتم از نالش🥴
فقط میگفتم کی میان منو ببرن…بعد پرستار اومد اونجا هم منم ماساژ رحمی داد
نگم از این ماساژ رحمیه که چقددددر بهم حال دادم حس سبک بودن داد بخدا روحم ارضا شد اونلحظه…بعد منو بردن دم در اتاق عمل و شوهرم اومد داخل و از این تخت منو گذاشتن رو اون تخت و بردن منو بیرون فقط چشمام داشت دنبال بابام میگشت که ببینم گذاشتن بیاد داخل یا نه🥺اولش ندیدمش بعد داشتن میبردنم تو اسانسور ک یهو بابام اومد انقدری خوشحال شدم🥲تو اون حالت بی هوشیمم بازم چشمم دنبالش بود…خلاصه منو بردن بخش…پسرمو اوردن گذاشتن رو سینم شیر بخوره🥹یه حسی داشت که نگم🥲این حسه اصلا قابل گفتن نیست اینقدددد که خوبه😍
بعدش اومدن بازم منو ماساژ رحم دادن که اینجا واقعا دردم گرفت🫠خیلی درد کرد
گذشت دو ساعت که بازم اومدن ماساژ رحمی دادن که اینجا دیگه جونم درومد انقد داد زدم…دیدن خون ریزیم زیاده با فاصله دو دقیقه یه پرستار دیگه اومد بازم ماساژ رحمی داد که دیگه من میخواستم از درد بمیرم فقط😑خلاصه گذشت و تایم راه رفتنم رسید
مامان جوجولات🍬🍫 مامان جوجولات🍬🍫 ۳ ماهگی
چشامو ک باز کردم نزدیک ۱۱بود
یکم ک فک کردم دیدم تو اتاق عمل نیستم و از ناله های تخت کناریم ک یه اقا بود متوجه شدم تو ریکاوریم
پرسیدم پسرم کو ک یه خانم پرستا از پشت میز اومد بیرون و گفت اینجاست یه تخت نوزاد پایین پام از تکون خورد پتو متوجه میشدم ک پسرم بیداره و یکی دوبارم گریه کرد آوردش یکم شیرش دادم البته همه کارو خودش کرد بعدم منو بردن بیرون و از روی تخت جا به جام کردن و رفتیم بیرون میلرزیدم همراهیامو دیدم محمدم ک بازم بغض داشت و تو گوشم گفت مامان یزدان من مرسی😍
دیگه رفتیم تو بخش و از همسرجان خواستن کمک کنه بازم جا ب جایی تخت و بعدم پرستار بخش اومد با یزدان و آموزش شیردهی و چقد پرسنل عالی بودن همه مهربون همه صبور واقعا از بیمارستان ناجا همچین انتظاری نداشتم و نگران بودم تو انتخاب بیمارستان از همون اول ک رفتم برای تشکیل پرونده چقد باهام حرف زدن شوخی کردن تا لحظه ای ک مرخص شدم فقط دونفر اون وسط اعصاب نداشتن🤣ک از اونجایی ک منم پاچه گیرم پاچه ی اونارو گرفتم و دیگه کاری ب کارم نداشتن🤣
مامان اورهان👶🏻💙 مامان اورهان👶🏻💙 ۱ ماهگی
مامان کیان مامان کیان ۳ ماهگی
پارت ۴:
نمیدونم چطوری توصیف کنم ی حس عجیبیه ک حاضرم هزار بار دیگه به اون لحظه برگردم عالی ترین حس بود 🥺
اومدن صورت پسرمو چسبوندم به صورتم و من بوسش میکردم و قربون صدقش میرفتم چقد داغ بود صورتش🥲
ببینین من ساعت ۱۰ و۲۰ دقیقه وارد اتاق عمل شدم ۱۰ ونیم بچم بدنیا اومد یعنی هرچی از تبحر و دست سبک دکتر عزیزم بگم کم گفتم 🤌
بعد پسرم و بردن و دکترم شکممو بخیه زد و فرستادنم ریکاوری
اونجا نیم ساعت بیشتر نموندم خداروشکر حالم اوکی بود فقط یکم میلرزیدم خیلی کم
ساعت ۱۲ من اومدم توی بخش و یکم بعد بچمو اوردن کنارم عین ماه بود
اثر بی حسی من خیلی زود رفت و من پامو تکون میدادم یعنی اینکه گفتن تو بی حسی تا چندین ساعت حس نداری برای من دروغ بود
هرچند ک دردام با شیاف قابل کنترل بود
فقط نگم از اون لحظه ای ک اومدن شکممو فشار دادن یبار تو ریکاوری یبارم توی بخش ک من هردوبار رو حس میکردم و درد داشتم اون ماساژ رحمی توی بخش منو کشت یعنی جیغ میکشیدم خونم با ی شدت زیاد ازم میریخت ،درسته به نفع خودمونه این ماساژ ولی مرگو جلو چشام دیدم
مامان هایلین مامان هایلین ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت 3
بعد از تموم شدن عمل منو بردن ریکاوری نمیدونم چرا میلرزیدم انگار از هیجان بود از ی طرفم سردم شده بود پرستار اومد یه لوله گذاشت زیر پتوم که گرما میداد و بهترشدم یکی دو ساعتی تو ریکاوری بودم که بعدش ک اومدن ببرنم بخش پرستار اومد و ماساژ رحمی داد که اصلا درد نداشتم چون هنوز بی حس بودم اصلا از ماساژ رحمی نترسین واقعا هیچی نبود راستی اینم بگم ک من پمپ درد هم گرفتم اولش نمیخواستم بگیرم ولی دکتر پیشنهاد داد ک بگیری بهتره منم پمپ درد گرفتم اما با وجود پمپ درد هم ی کوچولو درد داشتم ک قابل تحمل بود حالا نمیدونم اگر پمپ درد نمیگرفتم دیگ چه حد دردی داشتم.بعد از ماساژ رحمی منو بردن بخش و دخترمم اوردن پیشم دیگ اون لحظه هیچی از خدا نمیخواستم چون خدا بزرگ ترین نعمتشو بهم داد و من فقط دعای روی لبم اینه ک خدا ب همه چشم انتظارا این لحظه رو هدیه کنه و توی اتاق عملم این دعارو کردم.اینم از تجربه ی من از زایمان سزارین ک کاملا راضی بودم و تا اینجا راضی هستم اگر سوالی دارین درخدمتم شاید نکته هایی باشه ک من جا انداخته باشم بپرس ازم
مامان مهراد و تو دلیم مامان مهراد و تو دلیم ۱ ماهگی
سلام مامان های صبور
تجربه زایمان؛
روز دوشنبه ۹تیر ماه بود رفتم پیش دکتر نوار قلب جنین انجام دادم انقباض ثبت کرد ماما گفت باید سزارین بشی چون درد داری با اسرار گفتم روز سه شنبه ۱۰تیر ماه صبح زود میام تا سزارین بشم با رضایت خودم اومدم خونه صبح روز بعدش سزارین شدم
خیلی ترسیدم خیلی
خرید های باقی مونده رو انجام دادم خونه رو تمیز کردم شب هم حمام کردم
صبح ساعت ۷رفتیم بیمارستان تا منو اماده اتاق عمل کردن شد ساعت ۹ منو بردن اتاق عمل خیلی ترسیدم
دکتر بیهوشی خواست امپول بزنه بی صدا گریه کردم همه پرسنل دلداریم دادن
امپول که زد از کمر به پایین سر شدم بعد ۵دقیقه صدای بچمو شنیدم خیلی حس خوبی بود
دیگه اتاق عمل که تموم شد تو ریکاوری بودم بعدش منو دادن شد ساعت ۱۰و۱۱ بعدش ساعت ۲به بعد حالم بد خیلی گرمم بود و عرق میکردم
واسه چند لحظه حالم بد شد
مامانم همراهم بودن میگفت حالت بد شده همه پرستارا اومدن شک بهت دادن تا برگشتی چشمامو باز کردم دور و برم پر دکتر و پرستار بود هی صدام زدن
خداروشکر بخیر گذشت
بعد ۲روز مرخص شدم امروز صبح اومدم خونه
خداروهزار مرتبه شکر الان بهترم
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۲ ماهگی
*پارت ششم*


منو بردن ریکاوری و به شدت اونجا چون سرد بود با اینکه پتو هم داشتم لرز کرده بودم...
بعد یه خانم اومد حالمو پرسید و یکم شروع کرد شکممو تا اونجا که میتونست چلوند و ماساژ داد در حد چند ثانیه.. چون هنوز بی حس بودم چیزی زیاد درد حس نکردم..

بعد دوتا نوزاد انگار تو ریکاوری بودن صدای یکی آرومتر بود صدای یکی جیغ وحشتناک که فهمیدم اون جیغ جیغو بچه منه🤣🤣

آوردن گذاشتنش رو سینم و سینمو یکم مک زد و یکم آروم شد بعد دوباره بردش...

حدود ۱ ساعت تو بخش ریکاوری بودیم که بعد اومدن و منو دیگه ببرن بخش..
همون قسمت خروجی دوباره یه خانم دیگه اومد منو ماساژ رحمی داد که دروغ نگم اون وحشتناک درد داشت چون بی حسی رفته بود
البته از اتاق عمل پمپ درد هم داشتم دردی حس نمیکردم تا اینکه شکممو ماساژ دادن..

بعد بچه رو روی سینم گذاشتن و من اونجا تازه اشک شوق ریختم که واقعا این بچه و زحمات ۹ ماهه ی منه روی سینمه🥹🥹🥹

همینطور که منو میبردن یهو همسرم و مامانمو و بابامو بالا سرم دیدن و کلی مبارک باشه و قربون صدقه منو بچه رفتن منم هم میخندیدم هم اشک میریختم😅

دیگه منو بردن تو اتاقم و بچه رو هم گذاشتن توی تخت شیشه ای کنارم که هر از گاهی بهش شیر بدم..

منم هی نگاهش میکردم باورم نمیشد این فسقلی از شکم من درومده🥹🥹

خلاصه هی پرستارا میومدن بهم سر میزدن، یکی برام غذا میاورد، یکی سرم میزدم، یکی کارهای لازم بعد عمل اومد بهم گفت، یکی کمکم می‌کرد راه برم...
از برخورد پرسنل واقعا راضی بودم و رسیدگیشون خیلی خوب بود🌸🌸
مامان ماهورا مامان ماهورا ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۴
زیاد نموندش یه دو دقیقه نشونش دادن بهم و بردنش منم خیالم راحت شد همون اتاق عمل خوابیدم 🫠😂
خوابه خیلی بهم حال داد یه نیم ساعتی فکر کنم چرت زدم ولی خوب صداهارو می‌شنیدم همچنانا دکترم و اون یکی که کمکش بود داشتن میگفتن مادر خوابیده بعد از رحم دوشاخ بودن میگفتنو های میگفتن خسته شدم چقدر طول کشید گشنمه تمومم نمیشه و از این حرفا من فکر کنم یکساعت شایدم بیشتر اتاق عمل بودم خیلی طول کشید واقعا کارشون تموم شد ملافه هارو زدن کنار همه رفتن یه آقا و یه خانم لایه تخت اومدن منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه هنوز بی حس بودم منو بردن ریکاوری بچمو اوردن گذاشت رو سینم و بچم یکم شیر خورد یه ربع همینجوری رو سینم بود بدنمم از بعد تموم شدن عمل فقط داشت میلرزید فکم تند تند میخورد بهم نمی‌تونستم کنترل کنم یکم تو مخم بود یکم ماساژ رحمی دادن که اونم چون بی حس بودم اصلا درد نداشت چیزی حس نکردم ساعت ۲و نیم مارو از ریکاوری در آوردن و رفتیم سمت اتاق با چشم هعی دنباله شوهرم می‌گشتم اونم اصلا نبود هیجا حتی تو خودت اتاقم نبودن 😐
دو باره منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه اون و حس کردم درد داشت دیگه بی حس داشت می‌رفت یکم دیگه ماساژ رحمی داد و رفتن ۵ دقیقه بعد شوهرم با بغض اومد🫠
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۳ ماهگی
#پارت_چهار_تجربه_زایمان_سزارین
وقتی بخیه زدن پرده رو برداشتن و دوتا سه تا پرستار مرد و زن اومدن و بلندم کردن و گذاشتنم رو تخت و بردن بخش ریکاوری
همین که بردن من من اینقدر سردم بود که کل بدنم می‌لرزید و دندونام میخورد به هم
به پرستار گفتم و روم پتو کشید 🥶
بازم سردم بود
یه پرستار دیک اومد یکم شکمم رو ماساژ داد هیچی نفهمیدم گفتم تا میتونی ماساژ بده که تو بخش نمی‌ذارم دست بهم بزنید 🤣
گفت زیاد هم لازم نیست
رفت بچمو آورد سینمو ماساژ داد یکم شیر اومد گذاشت دهن پسرم
وایییییییی نگم از اولین باری که سینمو گرفت
چقدر حس خوبی بود 😭
اینقدر گشنش بود که سینمو ول نمی‌کرد ولی پرستار گفت کافیه
بازم لرز تو بدنم بود که این بار گفتم برام دستگاه آورد گذاشت بالا سرم ولی واقعا اینقدر سردم بود که هیچ جوره گرم نمیشدم 😩گفتم بخاطر اثر داروهاس
پسرمو بردن گفتن بعدا میایم دنبال توام
ولی دلم میخواست بگم نبرینش 😅
بعد بیست دقیقه نیم ساعت هم اومدن دنبال خودم
وقتی بردنم بخش یهو شوهرم اومد بالا سرم باخنده گفت پسرمونو دیدی😍پرستار ترسید بیچاره 🤣
گفتم آره شبیه خودت بود 😐🤣
خلاصه بردنم تو اتاق خودمم همه دورم بودن همش میگفتم پس چرا هامین رو نمیارن نکنه چیزی شده
که یهو پرستار اومد تو گفت بفرمایید اینم گل پسرت 😍
واییییی من همش در تلاش بودم ببینمش
نوبت به شیر دادن رسید
خیلی مرحله سختی بود چون اطرافیانت بلد نیستن خوب بگیرنش که سینتو بخوره توام دراز کش افتادی رو تخت
پرستار گفت یکم بدوش بریز تو قاشق بده بهش
خلاصه اونقدر شیر نداشتم مجبور شدم بعد چند ساعت بهش شیر خشک بدم 😢
مامان آراز کوچولو مامان آراز کوچولو ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
سلام به همه اول از همه میخام خداروشاکر باشم برای سلامتی و وجود پسرم
اومدم براتون از سزارین شدنم بگم امیدوارم بدرد بخوره و یادگار بمونه برای خودم این متن
چهاردهم اردیبهشت هزار و چهارصد و چهار ساعت چهار صبح راهی بیمارستان شدم و وقتی رسیدم اولین نفر برای زایمان بودم
منو وارد بلوک زایمان کردن بهم سرم زدن و سوند وصل کردن البته ک سوند درد داشت و گفتم برام اتاق عمل بزارن گفتن پرسنل اتاق عمل مرد زیاد هستن و منم نخواستم و خلاصه گذاشتم
بعد لباس هامو عوض کردم و با ویلچر منو وارد بلوک اتاق عمل کردن و گذاشتن روی تخت و بردن داخل اتاق عمل
دستگاه هارو بهم وصل کردن فشارمو می‌گرفتن منم خیلی میترسیدم و دعا می‌خوندم ک فقط پسرم سالم باشه
موقعی ک خوابوندنم رو تخت اتاق عمل قبل اینک دکترم بیاد حس خیسی کردم و کیسه ابم ترکیده بود
شانس آوردم ک اون تاریخ واقعا سزارین شدم و تو خونه و راه این اتفاق نیفتاد برام
خلاصه دکترم اومد دلم آروم تر شد
دکتر بیهوشی هم بلافاصله اومد یه آقای مسن مهربون که همشهری هم درومد
منو بلند کردن نشوندن و آمپول بی حسی رو‌ داخل کمرم زدن واقعا دردناک بود
بلافاصله پاهام شروع به گرم شدن و داغ شدن بی حس شدن از نوک پام تا زیر سینم شد دراز کشیدم و پرده کشیدن جلوی چشمام و کمی حس میکردم روی شکمم چیزی میکشن
بعد از چند ثانیه دکترم بهم گفت مامان بالارو نکاه کن ک حس سبکی داخل شکمم کردم انکار وزنه ازم کنده شد و پسرمو آوردن بالای پرده و دیدمش و اشکم سرازیر شد
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۱ ماهگی
#پارت پنج: پارت اخر
خلاصه مارو بردن اتاق عمل و این دفه از شانس خوبم شب قبلش شیو کرده بودم و تمیز تمیز بودم😁😁
ولی اینکه چطوری اون لحظه اونقدرا ریلکس بودم خودمم در تعجب بودم 😳منو بردن سر تخت و امپول توی کمر رو بهم تزریق کردن ک اصلا دردش زیاد نبود اگه کمرت رو شل بگیری اصلا چیز زیادی حس نمیکنی و بی حسی قشنگ اثر میکنه🥰
بعد از انجام بی حسی منو بستن ب تخت و اون وسط من همش التماس دکتر میکردم بهش گفتم قبلا ک ای پی انجام دادم دکتر نزاشت سر بشم و باعث شد درد زیاد بکشم بزار سر بشم بعد ک خدا خیرش بده گزاشت کلی روم اسر کرد و بعد گذشت چند دقیقه گفتن ک بچه به دنیااومد(از برش و این چیزا چیزی حس نکردم ک بگم درد داشتم فقط زمانی ک فشار داد ب شکمم ک بچه رو در بیاره یه حس بدی بهم دست داد ک اگه ادم ریلکس باشه و استرس نده چیزی نمیشه ) اون وسط صدای گریه بچه نمیومد من استرس گرفتم و همش میگفتم چرا بچم گریه نمیکنه تا کلافه شدن و یکی از پرستارا نمیدونم چیکار بچم کرد ک جیغش رفت هوا گفت حالا راحت شدی😂😂😂
اون لحظه ک صدای گریش رو شنیدم و بچه رو اوردن گذاشتن کنارم و به صورتم چسبوندن انگار تمام دنیا رو بهم دو دستی هدیه دادن 😍
خلاصه بعد زدن بخیه خاستن منو از اتاق عمل ببرن بیرون التماس دکتر کردم ک ماساژ شکمی رو الان بهم بدن ک باز خدا خیرش بده توی ریکاوری پرستار فرستاد و منو ماساژ شکمی دادن ک زیاد دردی حس نکردم و بعد گذشت نیم ساعت منو بردن توی بخش ک دردام شروع شدن ک خدا خیرشون بده سریع اومدن بهم مسکن زدن و دردام ساکت شد 😁😁
خلاصه من از زایمان سزارین خیلی راضی بودم حتی اگه برگردم ب عقب باز انتخابش میکنم 😍😍
امیدوارم همتون ب سلامت زایمان کنید و بچه هاتون رو ب سلامت بغل کنید ❤❤
مامان رایان👼🏻✨ مامان رایان👼🏻✨ ۱ ماهگی