سوال های مرتبط

مامان یاسین👶🏻🩵🧸 مامان یاسین👶🏻🩵🧸 ۲ ماهگی
سوال: تجربه زایمان سزارین🩵
یعنی من هر موقع اومدم تجربه زایمان بذارم آقا یاسینم نذاشت الان تا خوابه سریع و مختصر بیام بگم؛ راستش من تا قبل از عمل یکم سزارین رو دست پایین می گرفتم😄 و فکر می کردم خب یه عمل سادس و نهایت با شیاف میشه تحمل کرد اما به محض ورود آمپول بی حسی همه چی برام عوض شد🤣 آمپول لی حسی اصلا درد زیادی نداشت اما انگار برق منو میگرفت و من متاسفانه خودمو سیخ میکردم و همین باعث شد سه بار سوزن و فرو کنه قشنگ نفسم بند اومده بود باهام حرف میزدن من نمی تونستم بلند جوابشونو بدم🙂 خدا خیرشون بده سوند رو بعد از بی حسی گذاشتن بعد که منو خوابوندن من هنوز حس می کرذم و پاهامو تکون میدادم داشتم مثه 🐶 ترسیده بودم حتی اون موقع که دلمو داشتن ضد عفونی می کردن من می فهمیدم میگفتم خانم دکتر من هنوز حس دارم توروخدا نبرید🥴😅 کم کم که سنگین شد پاهام صدای آب و تخلیه شدنش رو شنیدم و بعدشم صدای نازک پسرم که داشت گریه میکرد🥹🥰 آوردنش چسبوندن به صورتم گرمای وجودشو حس کردم☺️ خلاصه ادامه عمل من حالم اصلا خوب نبود همش حالت تهوع و تنگی نفس داشتم و تو سرمم دارو میزدن قشنگ دلمو فشار میدادن میفهمیدم اما دردی نداشتم.بعد که بردن تو ریکاوری انقدر من لرز کرده بودم داشتم میمردم از طرف دیگه پاهام حس نداشت ولی سنگینیشو حس میکردم خیلی اذیت بودم هی به پرستارا می گفتم پاهام درد میکنه درحالی که درد نمی کرد سنگین شده بود😮‍💨
خودم فکر می کنم حدود نیم ساعت ۴۰ دقیقه تو ریکاوری بودم بعد که داشتن می آوردن تو بخش اومدن دلمو فشار دادن
مامان الیاس و لیا🍇 مامان الیاس و لیا🍇 روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانای عزیز خسته نباشید
منم به نوبت خودم اومدم از تجربه ی سزارینم بگم البته دومین سزارینمه
خوب من از چند روز قبلش درد لگنم خیلی بیشتر از قبل شده بود و اتقباضات رحمیه شدیدی داشتم و نفخ زیاد از شب تا صبح داشتم
خوب اونروز وقتی که از خواب بیدار شدم به زور می تونستم پامو تکون بدم و راه برم زنگ زدم به شوهرم گفتم درد ناحیه ی لگن دارم و انقباضات رحمیه زیاد به دکترم زنگ بزن چیکار کنم خوب اونم زنگ زد دکترم گفت باید امشب ساعت ۱۲ بستری بشه فردا صبح اورژانسی سزارینش کنم . خوب وسایلامو که از قبل آماده کرده بودم برداشتیم و شب رفتیم ارومیه بستری شدم اون شب بیشتراز ۲ ساعت خوابم نبردخیلی گریه کردم به خاطر یه سری مسائل خودمو خیلی تنها حس کردم و خیلی هم دلتنگ الیاس کوچولوم بودم
خوب صبح شد و سوند اینا بهم وصل کردن درد سوند هم فقط مثل یه آمپول می مونه دردش زیاد نیست مامانا اونایی که می ترسن
بعدش منو بردن یه اتاق با ویلچر اونجا یه کم نشستم و اومدن گفتن بیا اتاق عمل خوب منم بلند شدم و رفتم رو تخت عمل بهم سرم اینا زدن و آمپول بی حسی اونم یه کم درد داشت ولی خیلی زیاد نبود دردش.. بعدشم سر شدم دکتر اومد عملم کرد و دختر نازمو بیرون آوردن و بهم نشونش دادن بوسش کردم دخترم خیلی ریزه وزنش کمه
بعد دخترمو بردن و هنوز من اتاق عمل بودم وکارم تموم نشده بود و عمل منم با لیزر بود خوب بعدش بردنم اتاق ریکاوری و اونجا کم کم سریه بدنم داشت تموم می شد و دردای منم شروع شدن و پمپ درد هم گرفتم بعد ۲ ساعت رفتیم بخش خلاصه ببخشید خانما طولانی شد
دردای منم کم کم شروع شدن و با پمپ درد و شیاف قابل حل بود و کلا دوشب بستری شدم و دیروز هم مرخص شدیم و الانم خونه ی خودمم واقعا خونه ی آدم یه چیز دیگست خدایی 😍😍❤️❤️
مامان shahan💙 مامان shahan💙 ۲ ماهگی
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 ۲ ماهگی
پارت دوم#
زایمان سزارین

من نشستم رو تخت یه دکتر بیهوشی اومد که آمپول بی حسی بزنه گفت اصلا تکون نخور کل کمرمو بتادین و ضد عفونی کرد بعدش دوتا آمپول زد به کمرم که یکم درد و سوزش داشت
بعد دختره بالا سرم بود با دستش هولم داد گفت زود دراز بکش خلاصه دراز کشیدم آوردن پرده زدن جلو صورتم و دستگاه فشار و اکسیژن وصل کردن بهم من کم کم حس میکردم پاهام داره داغ میشه و بی حس بعد یه چیز مهم دیگه که من که گفتم بعد از بی حسی سوند بزنن اونا هم تو اتاق عمل یادشون رفته کلا نزدن😂😂😂😂😂
دیدم دکترم اومد شروع کنه ولی حس میکردم یه کار داره
می‌کنه واااای که من تو همه ی این لحظه ها کلا استرس و
ترس و دلهره داشتم
هیچ دردی نمی‌فهمیدم ولی می‌فهمیدم دارن هی تکونم میدن شکممو
بعد یه فشاری میدن بالای شکممو که بچه در بیاد که دو بار فشار دادن نی نی دراومد😜😍🧿
بعدش تو حین عمل من دو بار نفس تنگی گرفتم که اکسیژن زدن واسم بعدش دیدم هیچ دوستم انگار داره کش میاد داشتن میدوختن تو شکمم حس خالی و سبکی بود دو بار هم فشار دادن شکممو دوختن تموم شد دکترم اومد تبریک گفت خسته نباشید گفت به همکاراش و رفت بعدش پرده رو برداشتن منو بردن ریکاوری یه ساعتی موندم اونجا که بازم نفس تنگی داشتم بعدش نی نی رو گذاشتم رو سینم بردن بخش که بدترین چیز ممکنی که من تجربه کردم فقط لرزش بعد از عمل بود یعنی داشتم اینقدررررررررر می‌لرزیدم و دندونامو بهم میکوبیدم دندون درد گرفته بودم یعنی تا یکی دو ساعت بعد از عمل من فقط می‌لرزیدم که گفتن اثر آمپول بی حسیه خلاصه بعد از ریکاوری منو بردن بخش که من خیلی بی حال بودم همچنان می‌لرزیدم بعد همسرمو مامانمو دیدم منو رو تخت بخش خوابوندن
پارت سوم
تاپیک بعدی#
مامان علیهان بالام 🩵 مامان علیهان بالام 🩵 روزهای ابتدایی تولد
قسمت 2
بعد صدا کردن رفتم خیلی استرس داشتم تا رسیدم دم در اتاق عمل گریه گرفت ولی با گریه واسه همه دعا کردم مخصوصا برا اونایی که دلشون میخواد مادر بشن رفتم اتاق عمل کمک کردن نشستم رو تخت که همه کادر ها آقا بودن ولی بسیار خوش اخلاق تو اتاق عمل ازم پرسیدم اسم اقا کوچولو چیه با حرفاشون حواس منو پرت کردن سوزن بی حسی رو زدن ولی هیچی نفهمیدم هیچ هیچ اصلا ن درد داشت نه چیزی بعد دیگه دراز کشیدم پرده رو کشیدن جلوم بعد 15دیقه صدای گریه شو شنیدم که قلبم داشت میومد دهنم ک دکترم گفت یه ارزو کن بند ناف شو برش بزنم واقعا خیلی حس خوبی بود 🥹واسه همه ی چشم انتظارا ارزو میکنم بعد نی نی اوردن پیشم گذاشتن صورتشو رو صورتم نی نی اروم شد
بعد دیگه بردنش منم بردن ریکاوری
ماجرای من از ریکاوری شروع شد 🥲که دیدم دستگاه داره هشدار میده آژیر میزد من اونجا بود ک فهمیدم نی نی یه مشکلی داره هر چقدر خودمو تکون دادم پاشم ببینم چه خبره ولی کلا بی حس بودم همه پرستارا بالا سر پسرم بودن من داشتم سکته میکردم که از تخت گرفتم سرمو بلند کردم دیدم دارن بچه مو میبرن که من حالم بد شد 🥲1ساعت ریکاوری رو 3ساعت نگه داشتن منو واقعا خیلی حالم بد بود افتاد فشار شدید گرفتم فشارم شد 4
بعدش دیگه اوردن بخش هیچ دردی نداشتم حسم که رفت بعدش دیگه فقط از درد پریودی کمتر درد داشتم چند ساعت بعد گفتن پاشو راه برو کن من بازم درد نداشتم خلاصه خیلی اسون بوددد
مامان آرکان💙 مامان آرکان💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارینم روبگم
12 آذر بود که ساعت 6و30دقیقه راهی بیمارستان شدیم و ساعت 7 رسیدیم بیمارستان و کارای بستریم رو کردن و گفت دکتر گفت ساعت 8و15 دقیقه مریض رو بیارین اتاق عمل و منی که خیلی استرس داشتم رفتم دراز کشیدم سوند رو وصل کردن چه دردی هم داشت لامصب 🥲
بعد ک وصل کردم منو بردن اتاق عمل و نشوندنم رو تخت و گفتن نترس بعد این که دکتر بیهوشی اومد یکم ترسیدم و پرستارا از هردو طرف منو گرفته بودن ک نترس چیزی نمیفهمی بعد این که امپول رو زد یکم درد داشت قابل تحمل بود بعد اون گفتن خانم زودی دراز بکش و من دراز کشیدم و بدنم کم کم بی حس شدم و تو. دلم آشوب بود و با خودم میگفتم الان شکمم رو برش میزنن و چطور میتوتم دردارو تحمل کنم🥲بعد اینکه یه فشار محکم به شکمم دادن تا بچه رو بیارن بیرون خیلی دردم گرفت و یهو صدای بچم تو اتاق پیچید🥹و اون گریه میکرد منم همزمان با اون اشک میریختم و دکتر اورد نشونم داد گفت اینم گل پسرت 🥹بعد اینکه خشکش کردن اوردن نشوندن رو صورتم با اون دستای کوچولوش دماغم رو گرفته و آروم شد ولی اشک شوق دوباره مادر شدن امانم نمیداد🥲همه اون دردا و استرس ها از یادم رفت و بچه رو بردن تا لباساشو تنش کنن و منم بعد ده دقیقه بردن ریکاوری و بعد چند لحظه بچه رو اوردن و گفتن گشنشه و سینمو دادن ک بخوره وای که چقدر درد داشت 🥲
بعد یه ساعت منو بردن بخش و کم کم دردهام شروع شد خیلی بد بود الا اون اولش ک از، تخت میای پایین نفس آدم میگیره 🥺من تا 8 روزگی خیلی درد داشتم ولی می ارزید به داشتن همچین گل پسری فداش بشم من🥹🫀🧿خلاصه که سزارین خیلی سخته تا طبیعی
امیدوارم همتون نی نی هاتونو بسلامتی بگیرین بغلتون🥰👶🏻