سلام شبتون بخوشی 🥰

بچم و شوهرم خوابن منم در کمال آرامش دراز کشیدم و سر تو گوشی

کلا قبل ازدواجم شبارو دوستداشتم دوستداشتم الانم شوهرم بیدار بود و باهم چایی و تخمه میخوردیم ولی چون صبح زود باید بره کار شبا ۱۰ یا ۱۱ میخابه

سرشبی رفتیم خونه خواهر شوهر سر بزنیم بچم بازی میکرد خوب بود یهو پسر عمش اومد ۲۷ سالشه تا از در وارد شد پرید سمت بچم و بقلش کرد همون وقت بچم از گریه سیاه شد شوهرم فوری رفت گرفتش
لباس سیاهم تنش بود براشم غریب بود طفلی خیلی ترسید

اومدیم خونه انقدر گریه کرد تا خوابید الانم هی تو خواب گریه میکنه دوباره میخابه 🥴
اینم از خاصیت خونه خواهر شوهر
کلا خانواده خودم احتیاطی هستن و خیلی رعایت بچمو میکنن ولی اونا ن

کاش ترس و یادش رفته باشه بچم گناس

بحث خاصیت نیست اما قرار نیست همه مورد قبول رفتار کنن.

ما هرجا بریم اول همه شوهرم پسرمونو بغلش میگیره میبره تو و به همه میگه لطفا صبر کنید کوهیار خودش جمع رو ببینه بشناسه بعد بیاید سمتش
انقدر گفتیم که دیگه کسی بدون اجازه امون از بغلمون نمیگیره یا یهویی سمتش نمیاد

بعضیا اصلا توجهی ندارن
اصلا قصد هم ندارنا ولی توجه به کوچیکی بچه نمیکنن

وای بمیرم بچه ترس تو جونش مونده
بخدا منم از الان فکرم درگیره خواهر شوهرم از ایناس ک بچرو میماله بهم هعی بوس میکنه لپ میکشه از پاها بوه منگیش میگیره بهش فکر میکنم میخوام گریه کنم بعدا چکار کنم از ذستش

چرا واقعا مراعات بچه رو نمیکنن
خب مگه قلب کوچیکش چقدره
این حجم از ترس رو تحمل کنه🥺🥺

وایی عین همینوتو نوزادی داداشم اتفاق افتاد دیگه بجز مادر بزرگم تا یک سالگی نرفت