پسرم نه ماهشه دقیق تا خود نه ماه ذلیلم کرد
نق نقو بود کولیک داشت،شبانه روز خدا گریه میکرد با اینکه صدبار چکش کردم،خواب نداشت،نه روز میخوابید نه شب
خلاصه خون به جیگر شدم تا نه ماهش شد و خوب شد هم خابش هم نق زدناش و گریهاش
تو اون دوران کارم شده بود گریه و....
الان که خوب شده شوهرم زود یادش رفته میگه یکی دوماه آینده یه بچه دیگه بیاریم،اصلا نمیتونم فکرشم میکنم حالم بد میشه
میگه پشت سر هم بیاریم دیگه تمومش کنیم .باهم بزرگ بشن
اما میدونم بچه شیربه شیر واقعاااا سخته
هرچی حرف میزنم اصن قبول نمیکنه
شرایط مالیمون هم بد نیس شکر
اینقد پسرم اذیت میکرد که همهههههه بهم میگفتن دیگه بچه نیاری تا بزرگتر بشه و به خودت استراحت بده
به شوهرم گفتم یادت رفته چقد اذیت شدیم چقد تا صب بیدار بودیم و...

سلام گلم خوبی؟ خب خداروشکر و الحمدلله ک دوران سختت سپری شد واقن از صمیم قلب خوشحال شدم پیامتو ک دیدم.
اینو بهت بگم ک وقتی مرد بچه بخاد باز هم کارخودشو میکنه .فقط باهاش صحبت کن بگو باشه میاریم ولی یکم زمان بده ریکاوری بشم.بعدشم بد ب دلت راه نده ان شاا...بچه دوم برات راخت تر باشه من خیلیا دیدم ک سر دومی خداروشکر بچه اروم بوده.
چیزی ک الان مهمه اینه ک فعلا ذهنتو الان ک تازه اروم شده مشوش و مشغول نکن.رو شیرت تاثیر میزاره.فقط باهاظ$صحبت کن بگو دو سال دیگه اقدام کنین

اول اینکه ماشالله چشم بددور انشالله همینجوری بمونه،بعدم اول تصمیم خودت مهمه ولی خودتو پیر نکن،شوهر منم دوس داره ولی بنظر منم یهو میشم سی سال با ب اعصاب روان داغونو زندگی ای ک هیچی ازش نفهمیدم،بااینکه بچه پشت هم خییییلی بدرد هم میخورن همجوره عالیه ولی مادر خیلی اذیت میشه

پسره منم نه ماهشه هنوز گریه هاش و نق نقاش خوب نشده دیگه خسته شدم از زندگی سیر شدم 😭😭😭😭😭

اووووف از دست این مردا ...معلومه یادشون میره چون حامله ک نمیشن ببینن چقد حاملگی و زایمان سخته شوهر من باز میکه کیان دوسالش شد بیاریم ...ولی من نمیخوام..بچه خیلی دوسدارم ولی خب میگم ک چی ..من ک ن اعصاب درست حسابی دارم ن وقتشو ن حوصلشو چرا بچه بیارم گناه داره ...

وای بگو ول کن توروخدا
منم دیگه نمیتونم به بچه فکر کنم و یک بار دیگه اون همه سختی پشت سر بزارم انقدر سختی کشیدممممم که جونم رفت تا به اینجا رسیدم و همچنان بچه ام آروم نشده زیاد
جدای از اینا من بعد زایمان افسردگی خیلی شدید داشتم در حد فاجعه🤕اگه بچه می‌خوابید گریه میکردم که چرا خوابید حتما یه جیزیشه ،نمیخوابید باز همینجور ۲۴ ساعته گریه میکردم و فک میکردم الان این بچه دور از جونش یه چیزیش میشه هر روز میبردمش دکتر ،حتی دکترم از دستم خسته شده بود اصلا دست خودم نبود حالم بد بود به همه چی گیر میدادم از استرس غذا نمیخوردم فک کن تو ۱۰ روز نزدیک ۱۵ کیلو کم شدم

نه نه من خودم از لحاظ روحی اصن نمیتونم کم کم تا ۸ سال دیگ ب بچه فک کنم

تو هم فعلا دست نگه دار ،درسته که بچه ها با هم فرق دارن و ممکنه دومی آروم باشه و اذیتت نکنه ولی خودت هم روحی و هم جسمی نیاز به استراحت داری ،شوهرت رو قانع کن که حداقل تا ۲،۳ سالگی پسرت صبر کنه

پسرمنم مثله پسر تو تا ۶ ماه کولیک داشت،خدا بود ومن بودم و پسرم و یه دختر ۴سال و نیم ،شوهرم چون راننده بود خیییلی کم خونه بود،کمکی نداشتم و خودم می‌فهمیدم که افسردگی گرفتم،ولی کسی نبود که به دادم برسه واقعا خدا کمکم کرد الآن که بهش فکر میکنم میگم چقدر اوت روزا خدا دوستم داشت و کمکم کرد تا بلایی سر خودم یا بچه نیارم😪😪۳،۴ سال بعدشم دلم میخواست یه بچه دیگه بیارم ولی به خاطر مشکل تیروئید دکتر گفت فعلا نباید باردار بشی،منم دیگه بیخیال بچه شدم گفتم همین دوتا کافیه ولی خدا بعد از ۸سال ناخواسته دوباره یه فندق بهم داد🤩 و با اینکه گاهی وقتا خیلی اذیت میشم هربار که نگاش میکنم میگم خدایا شکرت که حرفم رو نشنیدی و کار خودتو کردی😅😍😍

اینم بگم تا۶ماه کولیک داشت