۶ پاسخ

چرا اجازه میدی دخالت کنن
و مهم تر از اون چرا ناراحت میشی؟ به تخم چپ پسرت دایورت کن از این گوش بگیر از اون گوش بده بیرون

اصلا ب حرف هیچکس اهمیت نده.هرکی بت چیزی گفت بگو خودم صلاح بچمو بهتر میدونم.هرکی میخواد باشه.اجازه نده دخالت کنن

عزیزم اونا هیچ‌وقت لال نمی شن یه چیز جدید برا فضولی پیدا می کنن. تو باید خودتو تغییر بدی و بزنی تو دهنشون

بخاطر حرف دبگران خودتو عذاب نده ..مثل گاو همیشه نظر میدن بیخیال الانم به پوشک بچه ی من گیرداذن ..منم میرینم دهنشون ..خودم هروقت دلم بخواد میگیرن

یعنی تو این سن شیر شب و روز چند نوبت میخوره؟
شیر خوردن حالا اونقدر مهم نیست اما با نی و لیوان بده

وا چرا برات مهمه بزار بگن درباره بچه من هرجی میگن مثلا میگن از شیر بگیر میگفتم خودم هر وفت صلاح بدونم اقدام میکنم دیگه دهنشونو میبستن

سوال های مرتبط

مامان علیرضا🌻🧡 مامان علیرضا🌻🧡 ۲ سالگی
از همون زمانی که به یه شناخت از خودم رسیدم عاشق ازدواج و تشکیل خانواده بودم عاشق بوی نوزاد عاشق دست و پاهای کوچولوشون زمانی که تازه ازدواج کرده بودم و هنوز قصد بارداری نداشتم
اگه جایی نوزاد یا بچه بامزه ای میدیدم با ذوق نگاش میکردم و اشک تو چشمام جمع میشد که نکنه من این حسو تجربه نکنم تو دوماهی که اقدام بودم و نمیشد سخت ترین روزهای زندگیم بود هر روزم پر از استرس و دلشوره خدا خیلی دوسم داشت که علیرضا رو زود بهم داد
اومدن علیرضا تو زندگیم مثل ی معجزه بود علیرضا با بودنش خیلی چیزارو بهم داد خیلی چیزارو یادم داد
تو این دوسالی که کنارمه ی آدم دیگه شدم یکی که واقعا از خودش راضیه خودشو دوست داره
علیرضا بهترین خوب ترین هدیه خدا به من بود
امروز مبینم همه روز مادرو تبریک میگن ازشون تشکر میکنن
من میخوام از کوچولوم تشکر کنم که با اومدنش دنیا رو بهم داد ممنونم علیرضا تا دنیا دنیاست جونمم بخاطر میدم 💋♥️
دعا میکنم تمام کسایی که آرزو ی کوچولو تو زندگیشون رو دارن مادرشدن رو تجربه کنن 🌻🤎
مامان گل بهاری مامان گل بهاری ۲ سالگی
چند روز یکی از اقوام جوان مون فوت کرد خیلی روحی بهم ریختم الانم چند روزه دخترم تب داره تو 24 ساعت شاید 3 ساعت هم نخوابیدم، از اون طرف نتونستم برم سر کار به خاطر دخترم مجبورم تایم که تو روز دخترم خواب دورکاری کنم، خانواده ام هم ازم دورن، خانواده شوهرم هم که اصلا باهاشون ارتباط ندارم بر فرض که رابطه داشتیم برام بچه نگه نمی‌داشتن دخترم هم همش چسبیده بهم اینا رو گفتم که بدونین چقدر تحت فشار روحی و جسمی هستم
شام خورده بودیم دخترم هم که لب به غذا نمیزنه وسایل سفره رو یکم جمع کرده بودم یه شیشه شور درش باز بود خودم و شوهرم داشتیم ازش می‌خوردیم دختر کوچیکم هی چسبید بهم نمیفهمیدم چی میخواد کاری که هرگز نکرده بود یهو سر شونه ام رو گاز گرفت اصلا دلم از حال رفت جیغ زدم یهو خواست پام رو گاز بگیره داد زدم رو به شوهرم که چرا بلند نمیشی بچه رو بگیری اونم هم زمان که بلند شد داد زد یه بچه دوساله است دیگه و پاش و زد به ظرف شور همه رو ریخت تازه طلبکار هم هست به خدا جای دندن دخترم کبود شده و خون میاد منم یه پتو و بالشت برداشتم رفتم یه اتاق دیگه خوابیدم دخترم با شوهرم تنها باشن
هی این یک هفته تحمل کردم گفتم شوهرم کارش سنگین شب بخوابه گناه داره، حالا امشب بالاسر بچه مریض بشینه
فردا هم تولدش میخواستم فردا صبح برم براش کیک بخرم، ناهار بریم بیرون، عصر هم بریم براش به سلیقه خودش، کفش و شلوار و پالتو بخرم، اصلا دلم نمیخواد حتی دیگه بهش تبریک بگم چه برسه خرید کادو و کیک و....
دخترم
مامان نویان مامان نویان ۲ سالگی