۵ پاسخ

اصلا خوشم نمیاد بگم نه من اینجوری نیستم. خسته میشم، خیلی. ولی همیشه برای داشتن هر دوشون خداروشکر میکنم. ناگفته نمونه همسرم واقعا درکش بالاست. تو بچه داری هم خانواده ها خیلی کمکم میکنن. بنظرم ما مامان ها، تنها چیزی که میخوایم اینه همسرمون بهمون محبت کنه، توجه کنه و درکمون کنه. بعضی روزهام یکی باشه بچه رو بسپاریم بهش یکم زمان برا خودمون بذاریم. من بیشترین حسی که تو روز دارم نگرانیه... نگرانی از آینده بچه ام و همه بچه های دیگه. گاهی میگم نکنه کار اشتباهی کردم تو این جامعه بچه دار شدم. ولی اخرشب ها که با همسرم میشینیم حرف میزنیم همیشه میگه ما داریم بهترین رو برای رزا انجام میدیم. داریم تموم تلاشمون رو میکنیم. پس نباید این فکرو کنی...

من این حس رو بیشتر نسبت به شوهرم دارم به بچم این حس رو ندارم.....

منم همین حسو دارم.یه راه بی بازگشت رو داریم میریم...
من ۱۴ اردیبهشت میرم سرکار؛از خونه یکم میرم بیرون ولی سرکار همش باید نگران باشم که آیا پرستارش ازش خوب نگهداری میکنه یا نه.آیا آوا باهاش راه میاد یا باز داره یه سره گریه میکنه...ساعت ۴ بعد از ظهرم برسم خونه باید بتونم در کنار نگهداری بچه شام و نهار فردا و غذای بچرو درست کنم...
دلم برای قبل بچه دار شدن پر میزنه

حس میکنم زندونیم😑

اره من حتی ب شوهرم میگم تو منو زندانی کردی

سوال های مرتبط