آرتیا داشت از تی وی سگ های نگهبان تماشا میکرد
من داشتم اهنگ ای دین تو هایده و گوش میکردم
مهدی دستمو گرفت داشتیم تانگو میرقصیدیم
آرتیا چشمش افتاد ب ما بچم آنقدر زار زد گریه کرد .قشنگ دوساعت گریه کردا آصا نگام نمی‌کرد
مهدی دستشو گرفت باهم تانگو رقصیدن الانم رفتم رو تختمون دوتایی خوابیدن هنوزم بغص داشت اولین باره این واکنش نشون داد
مگ پسرا مامانی نبودن ؟

پسر منم اجازه نمیده باباش حتی دستمو بگیره میگه فقط مال منه بابا😑😑

من دخترم برعکس ذوق میکنه منو باباش همو بغل کنیم یا ببوسیم اصلا کیف میکنه ها😂

پسر منم باباییه همش میگه بابا پیش‌اون میره چیزی میخورمم میگه بابا

تبریک میگم عزیزم تو هم یه پسر بابایی داری مثل من..به شوهرم دست میزنم میگه نزن..همش جذب اونه تا من..چرا آخه🥴🥴

چرا خب اون برا که شوهرت نزدیکت بوده اون کارو کرده منم وقتی شوهرمو بغل میکنم خودشو میندازه وسطمون پسر توام میخاسته تورو ی جور جدا کنه از باباش غیرتی بوده روت 😅

چ‌خوشگله‌ماشالاااا