سلام ماماناامروز برا اولین بار خودم تنها از ساعت ۵ آرتین بردم پارک با کالاسکه کلی دورش دادم جوری ک تو کالسکه خوابش آورد نیم ساعتم آوردمش خونه تو پارک ی بچه ۳ سالش بودا زورش ب بچه های دیگه نمی‌رسید گیرش داده بود ب آرتین آرتین میخواست سر سره بازی کنه جیغ میزد می‌گفته ن نباید تو بازی کنی مال کنه اینجا انگار وسایل ارثیه پدری این بچه بود بردمش سمت تاب اونجام اومد پشت سرمون منم اعصابم نمی‌کشید مادر هم فقط میخندید بذبچش ک داره زور میگه منم بش گفتم مگه مال تو اومد آرتین هل بده من تا حالا آرتین کنارش بچه نبوده نمی‌دونستم عکس العمل آرتین چطوره ولش کردم ببینم چکار می‌کنه دیدم خداروشکر نموند ک کسی بخواد بزنش پسر ک اومد هلش بده آرتینم دست گذاشت رو سینشو گفت نه سری بعد ک باز اومد هلش بده دیدم آرتین هلش داد پسر ک بش دستشو گرفته بود جلو سر سره ک آرتین نره آرتین میزد زیر دستش بش غر میزد ک بره سوار بشه دردش ب جونم خداروشکر ک من نباشم از پس خودش برمیاد

۸ پاسخ

چقد ازین مادرها که خوششون بچشون وحشیه بدم میاد

ولی نزار هل دادن رو یاد بگیره
حق گرفتن متاسفانه بین مامانا اینه که زد بزنیش هل داد هلش بدید
اونوقت همین بچه بزرگ‌میشه تو مدرسه جایی میخواد سریع برای دفاع از خودش هل بده
حتمن بهش بگو که به شما بگه و شما سریع وارد بشید

و منی که نمیدونم چیکار کنم پسرم بتونه از پس خودش بربیاد چون دیدم که که اینجور مواقع میاد عقب و کوتاه میاد درصورتی که تو خونه خیلی زور میگه و از پس خودش برمیاد

از این ناراحت شدم ک آرتین هل دادن رو از اون یاد گرفت از ی طرف خوشحال شدم ک اجازه نداد بش زور بگه

چه خوب خداروشکر پسرت از پس خودش برمیاد

چقد حرصم گرفت از بیشوری مادرش
خداروشکر گل پسرمون از پس خودش برمیاد

واه واه چ بچه بی تربیتی
چ مادر‌ احمقی داشته ک هی میخندیده
کدوم پارک بردیش؟

عزیزم . خدارو شکر که بچه مستقلی هستن. آن شالله که صد سال سایت بالا سرش باشه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان آرکان👶💕 مامان آرکان👶💕 ۱ سالگی
از شیر گرفتن بچه اونم یکروووووزه ‌؟؟از هی میخواد از شیر بگیره بیاین 😇😂
من خیلی وقت بود ک تو فکرم بود بهداشت هم گفت ک وزنش کم شده از شیر بگیر ک غذا بخوره چون اصلا لب ب غذا نمیزد دیگ دیروز صبح پاشد هر چقد ک دلش می‌خواست ممه خورد بعدش دیگ پاشدم ب نوک ممه ها پودر زنجفیل زدم گفتم دیگ نباید ممه بخوری بزرگ شدی با هم پاشدیم رفتیم بیرون ی شیشه شیر جدید گرفتیم با شیر پاستوریزه امدیم خونه ۱۲۰تا پر کردم دادم بهش گفتم اینو باید بخوری هی ی ساعت یکبار هم بهش خوراکی ناهار عصرونه میدادم ک گشنه نمونه یبار آمد گفتم بخور ببین اه شده خورد دهنش سوخت گررریه کرد دیگ سمتشون نیومد خلااااااصه ب خوبی پیش رفت نگران خواب شبش بودم ک رفتیم پارک یکم بازی کرد شام هم بهش ماکارونی ماست دادم خورد شب یکم دیر تر خوابید خداروشکر تا صبح ب نظرم خیلی تو غذا خوردنش فرق کرده الان ک میبینه ممه نیس قشنگ غذاشو میخوره ماشالله گوش شیطووون کرر

فقط مشکلی که دارممم اینه ک سینه هام داره میترکه از درد شیر جمع شده مونده حسابی هم بزرگ شدن اصلا نمیتونم دست بزنم نفسم میره چ برسه ک یکم بدوشم چیکار کنم ؟؟بعدم اینکه چند وقت زول میکشه ک خشک بشه شیر؟
مامان پارساو آیلین مامان پارساو آیلین ۱ سالگی
سلام خوبین ی مشورت میخاستم ازتون من میخاستم بعد تعطیلات عید برم کلاس خیاطی دخترم خیلی اذیت میکنه مدام گریه میکنه ادمو ذله میکنه دیشبم خونه مادربزرگم بودیم همینطوری مدام گریه میکرد شیر هم نمیخورد غذاهم بهش داده بودم خاله هام و مامانم همشون باهم تو همین حین ک بچه گریه میکرد میگفتن شیرش بده نمدونم بچه گناه داره یکی میگف غذاش بده یکی میگف گناه داره بچه چجوری دلت میاد گریه کنه
اینم ک از صب ک بیدار میشه تا اخرشب همش گریهذمیکنه بخدا ک منم جونی نمیمونه برام خلاصه وقتی دیدم همشون باهم هی پشت سرهم و بی وقفه حرفاشونو تکرار میکنن عصبی شدم گفتم میشه ساکت بشین ادمو خسته میکنین خودم میدونم چجوری ارومش کنم یبار گفتین تموم کنید دیگه ....بعدم بردم تو حیاط چرخوندمش تا خابید ..خلاصه امروزم ک رفتیم تفریح بیرون خیلی اذیت کرد غر زد مجبور شدم موقع ناهار ببرمش دورو اطراف بچرخونم خودم اخر از همه غذا خوردم الان از خستگی سرم داره میترکه اخر ک میخاستیم بریم تو ماشینا دخترم بغل مامانم بود منم دستم کلی وسیله بود دخترمم گریه میکرد بیاد بغلم گفتم ببین دستام پره نمیتونم مامانم گف بچمه رو اذیت میکنی همش گریه میکنه😑منم گفتم وسیله دارم خوب گف بده من بگیرش وسایلارو دادم بچه رو گرفتم گفتم ازین ب بعد ماهی یبار میام خونتون ب خنده گفتم البته اونم گف اره نیا کلاس خیاطی هم لازم نیس بری بشین بچتو نگه دار من نمیتونم نگه دار ...دلم خیلی شکست شما جای من بودین میبردین بچه رو پیشش بزارین کلاس برین یا ن.انقد سراین کلاس رفتن ذوقمو کور کردن ک دیگه دلم نمیکشه برم
مامان علی مامان علی ۱ سالگی
دیروز یکی از بدترین روزای زندگیم بود😭.
پسرم از صبحش اسهال استفراغ داشت و یکم‌بی‌حال بود. ولی ظهر حالش خوب شده بود شب خونه آبجیم دعوت شدیم دیدم حالش بهتره بچه رفتیم
شوهرم هنوز‌نیومده بود تو اتاق بچها بازی میکردن رو دستگاه تردمیل ،،،منو و پسرمم همونجا بودیم‌علی خوشش میومد بچها‌رو نگاه می‌کرد چشم ازش بر نمیدارم همیشه مراقبشم ولی ی لحظه دستشو گزاشت ته تردمیل دوتا انگشش یکم زخم شد پوستش ی کوچولو کنده شد زخمش خیلی خیلی کوچیک و خفیف بود در حدی ک‌ اصلا من‌ندیدم گریه میکرد یک ساعتی ب گریه انداخت و دستشو می‌گرفت دوباره بالا هم می‌آورد بدنش یکم‌داغ شد زنگ زدم ب شوهرم ک‌بیا دنبالم بریم دکتر تا شوهرم اومد هنوز نرسیده بود تو خونه بچها داد زدن گفتن دست علی رفته لای تردمیل،،،خلاصه اومد و هرکاری کردیم بچه ساکت نشد دستشو می‌گرفت گریه میکرد رفتیم‌بیمارستان عکس بگیریم فقط خدا میدونه ک چی ب من گذشت دیشب😭شوهرم کلی سر صدا و مگه تردمیل وسیله بازی بچه یه تو حواست کجا بوده چرا مراقبش نبودی و چرا از من‌پنهون کردی چرا نگفتی انگشتش زخم‌شده حالا ب جان پسرم من زخمشو نیدیدم این قد زخمش کوچیک و سطحی بود اصلا ب زور دیده می‌شد خلاصه بیمارستان شلوغ تا نوبتمون شد فقط بحث کرد و غر زد منم‌گریه کردم عکس گرفتیم دکتر‌گفت چیز خاصی نیس احتمالا ضرب دیده اصلا نمیزاشت درست عکس بگیرن
دارو هاشو گرفتیم و اومدیم خونه از صبح یکم بیقراره میل ب هیچی نداره اسهال هم هست و گاهی یکم داغ میشه انگشتشم میسوزه انگار
این قد دیشب شوهرم دلمو شکست با حرفاش ک حدی نداره هیچ وقت حرفاشو فراموش نمیکنم😭