۱۷ پاسخ

دخترم سه و هشتصد دنیا اومد پسر منم سه و هشتصد دنیا اومد ولی دخترم بعد اون دیگه وزن نگرفت

پس من چهار کیلو دنیا اومد چیز خاصی هم نخوردم تا آخر حاملگی هم حالت تهوع شدید داشتم خودم وزنم تو حاملگی زیاد بالا نرفت اما وزن پسرم خوب بود

دختر من ۲۶۰۰ بود با قد ۴۸ 😂
تا ۷ماهگی منم ویار داشتم معده ام میسوخت و تهوع داشتم
تازه ۲ماه آخر یه کم بهتر شدم که گفتن آب دور جنین کمه باید آب زیاد بخوری😂 منم یا خیار میخوردم یا هندونه و آب

دختر من ۳۶۰۰ به دنیا اومد با قد ۵۵
ولی عوضش الان نمیخوره جیگر منو درآورده

من ازاول بارداریم آجیل و میوه خوب میخوردم بعدشم ماه اخر چون نمیتونستم غذابپزم همش کباب میخوردیم پسرم ۳۷۰۰دنیا اومد باعثش کباب بود😂چون سونو اخرم بچه ۳کیلو بود تا ۴۰هفته تمام موند شکمم منم درحال کباب خوردن

ببین من بادام درختی و بستنی خیلی ب وزندهی بچه کمک کرد ۳۴۰۰ بدنیا اومد
ولی چ فایده ۱۵ ماهگی ۹۴۰۰ بود😑

من دخترم 3900 بدنیا اومد ماهای آخر بیش تر کباب و شیر موز و اینا میخوردم

آوا ۳۸۸۰ بود من ۴ مغز و میوه و قرص مولتی خارجی میخوردم منم ویارم خیلی زیاد بود تا توی اتاق عمل بالا آوردم

فک کنم بچه هیچکی اینجا هم‌وزن بچه من ب دینا نیومده😎😎پسر من‌وزنش ۱۳۰۰ بود بعدش شد یک کیلو😕😕

3 کیلو واسه نوزاد چه خوبه.

مگه جام قهرمانی دادن به اونایی که 3.5 کیلو بودن که شما جامونده باشین؟😀😀😀

منم دخترم ۳۱۰۰ به دنیا اومد. الان چندکیلو دخترتون؟

هامین ۳ کیلو بود اوایل که شیر نداشتم شد ۲۷۰۰ 😮‍💨

من پسرم ٢/٢٠٠دنيا اومد حساسيت به شير مادرم داشت نميدونستم شير بهش ميدادم فك ميكردم ميخوره شد ١/٧٠٠نميدوني تنهايي چه روزهاي سختي بود خداروشكر گذشت و خدا لعنت كنه باعث و بانيش رو خيلي ريز بود فك كن٢/٢٠٠با قد ٤٥🥲

🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️من خودم ۴۵۰۰ دنیا اومدم ولی دخترم ۳۴۵۰ اصلا چون تا آخر ۴ماهگی نمیدونستم باردارم وبه شدت حالم بدبود همچنان هم لاغره

وای چه عکس قشنگی😍😍
والا منم پسرم ۳۵۰۰ و خورده ای دنیا اومد اما اللن لاغر تر از ماهلین جونه
و اشتهاش صفره
ماه ب ناه هی لاغر تر شد
از اول شیر کم میخورد
فک کنم ب ژنتیکه

۳۵۵۰بدنیااومدپسرم
بستنی کباب خیلی خوردم

دختر من ۳ کیلو ۶۹۰ بود من مغزیجات شوهرم زیاد برام می‌آورد میخوردم پسته خام گردو بادام و ....

سوال های مرتبط

مامان ‌‌‌ایلیا مامان ‌‌‌ایلیا ۱ سالگی
روی صحبتم بیشتر با ماماناییه که تازه مادر شدن، مادرایی که مثل اون روزهای خودم حس می‌کنن توی یک باتلاق گیر افتادن و قرار نیست هیچ وقت از توش دربیان و هیچ کسی نه درکشون می‌کنه نه می‌تونه کمکی بهشون بکنه، مامانایی که با وجود این که جوری عاشق نوزادشونن که تا قبل از اون عاشق کس دیگه‌ای نبودن ولی خسته‌ن و بی‌نهایت احساس تنهایی می‌کنن، می‌خوام بگم خیلی از ماها این شرایط رو تجربه کردیم، حالا بعضی‌ها کمتر بعضی‌ها بیشتر، من خودم تا سه ماه اول فقططططط نشسته بودم داشتم بچه شیر میدادم چون شیرم کم بود و دائم زیر سینه بود پسرم و واقعا حتی حموم رفتن هم برام سخت بود چه برسه به کارای خونه و آشپزی، این در شرایطی بود که بارداریم هم برنامه ریزی شده نبود و درست تو شرایطی که من درگیر دفاع ارشدم و مقاله و شروع دکترا و این مسائل بودم پیش اومد، با این که هیچ وقت ناشکری نکردم بابتش ولی خییییلی خییییلی سخت گذشت، فکر می‌کردم دنیا دیگه برام تموم شده و همه اهداف و آرزوهامو باید ببوسم بذارم کنار، ولی اگر بخوام منصف باشم هر چی جلوتر رفت بیشتر تونستم به روتین زندگی خودم قبل از به دنیا اومدن بچه نزدیک شم،
ادامه تو کامنت