امروز قرار بود سری دوم جراحی محمد مهدی انجام بشه
فکر کن از دیشب بستری شد و از ۴ صبح ناشتا بود تا ده نیم یازده ظهر! این بچه دیگه لب هاش خشک شده بود و من به شدت از این قضیه عصبی شده بودن و ناراحت بودم و همزمان استرس هم داشتم. دکتر گفته بود ۴ ساعت ناشتایی کافیه و اینا ما رو کلی معطل کردن
اومدن بچه رو ازم گرفتن بردن توی اتاق عمل و چند دقیقه بعد صدام زدن بیا عمل کنسله!!!!! باید تاییده فلان دکتر هم باشه
یعنی کااااارد میزدی خونم در نمیومد گفتم یعنی چی؟! چرا اینو قبل عمل لهم نگفتید من کلی دوندگی کردم اینم روش چرا قبلش بهم نگفتید گفتن دیگه بالاخره نیازه بزار بیان ببرن بچه رو بخش اطفال تا مرخص بشه هیچی دیگه من شروع کردم😂
گفتم دست به بچه من نزدنید ها من از اینجا نمیبرمش برید دکتر و پزشک بیهوشی رو بگید بیان توضیح بدن این چه بی نظمی که این حجم از استرس رو من تحمل کردم بچم تا الان اذیت شده سره هیچی؟!
هیچی دیگه دکترا از وسط اتاق عمل اومدن بیرون کلی عذرخواهی کردن بعدش مجدد برای شنبه اول وقت بهمون نوبت داد 🤦 به هرکس میگفتیم برای شنبه بهمون نوبت داده تعجب میکرد میگفت این دکتر دیگه حداقل تا یک هفته الی دو هفته اینده اصلا وقت بعدی نمیده!
اینم از داستان دیشب تا امروز ما
خیلی خسته شدم به شدت کم خوابم و تنظیم همه چیزم بهم ریخته
به اینکه دوباره جمعه شب باید بستری بشیم و شنبه عمل هست فکر میکنم کهیر میزنم😩🥴

۸ پاسخ

حکمتی توش بوده ب این فکر کن،عمل چی هست؟

سلام عزیزم چرا دوبار عمل کردن با یکبار پایین نیومد؟
منم پسرمو یکسالگی عمل کردیم ولی الان همش حس میکنم داخل کیسه نیس رفتم پیش دکترش گفت هر دوتاش هست کوچیکع شما متوجه نمیشی میترسم الکی گفته باشه شماها ک عمل کردید حس میکنید بیضه هارو ؟

سلام عزیزم مگه بار اول که عمل کردی بیضه نیاوردن تو کیسه ؟؟ پسر منم شیش ماهگی عمل کرده

عزیزدلم کاملا درکت میکنم
منم پسرم بخاطر همین عمل بیضه اینقد گشنگی کشید اینقد معطل کردن تا بردن تو اتاق عمل ....انژیوکت و همه چیز بهش وصل کردن و بردنش .قبل از اینکه بره من ب دکتر بیهوشی گفتم مواظب پسرم باشیا (دکتر بیهوشی رو میشناختم )
خلاصه پنج دیقه نشد اومدن بیرون دکتر بیهوشی گفت کنسله .فلان لوله برایربیهوشی مخصوص نوزاد تمام کردیم شوهرم انباردار تجهیزات پزشکی هست گفتم خودم الان میرم میارم از انباری بعد پولشو میدم گفت نه حس بدی پیدا کردم چون توش نه اومده و بذاریم هفته دیگ😶😶😶😶 بعد رفتیم مطب دکتر خودش برای نامه عمل مجدد ،دکتر ب شوهرم گفته بود دکتر بیهوشی گفته بود مامانش خیلی استرس داشته انگار چیزی آزمون پنهون کرده بوده منم ترسیدم عملش نکردم.....خلاصه اینقد استرس کشیدم تا عمل بعدی
برای عمل بعدی دکتر بیهوشی خیلی عالی بود کاربلد
خلاصه اینهمه گفتم ک بهت بگم حکمتی داشته منم سرم اومده و خیلی اونموقع غر زدم و ناشکری کردم ولی بعدا حکمتش فهمیدم

آخی عزیزم درکت میکنم
چون مهدیار هم به خاطر عفونت چهار شب
بستری شد
انشاالله که به خوبی و راحتی عملش تموم بشه
مادر باید تحت هر شرایطی قوی باشه❤️

وای چقدر سخت
جقدر اذبت شدین
تاییدیه چه دکتری رو می‌خواست مگه؟ حتما یه خیریتی توش بوده که عقب بیفته

انشالله خیره

عزبزم‌چه عملی،

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
بچم داشت خفه میشد ازاین همه چرک و خلط نه میتونست قورت بده نه توف مونده بود یه کوپه خلط وچرک کفی مونده بود دهنش حلقش از دماغش ریخت بیرون از دهنش تند تند زدم پشتش تنهام بودم یعنی جونم به لبم اومد یعنی خدا لعنتشون کنه عوضیا ۶ روز الکی بستری کردن هیچی دارو خوراکی برای سرفه اش ندادن فقط سرم سوراخ سوراخ کردن بچه مو فقط ادعا دارن یه دکتر اطفال نیاوردن سرفه اش رو دارو بده دیروز با حال خراب ترخیص کردن دوباره خودم رسیدم خونه مجدد بردم دکتر اطفالش کاش بستری نمی‌کردم اصلا ، اصلا من نمی‌خواستم بستری کنم اون روز گفتم بچم سرما خورده ببرم دکتر وقت ام آر آی میکیرم میارم اشغال دکتر به شوهرم گفت ببرید خونه فوت می‌کنه قلبش مشکل داره عوضیا بستری کردن هیچی به هیچی فقط الکی چندروز مثل زندانی ها تو اتاق ایزوله موندیم داشتم خفه میشدم تو اون اتاق خدا نگذره از هرچی پرستاره گوه زبون نفهمه انکار خداست که عمر آدمارو یدونه عوضیا دیگه بچمو بمیره هم نمیبرم بستری کنن بچه من خوب که نشد بدتر هم شد دوباره برام عذاب شد دیروز بردم دکتر اطفال شربت داد اسپری داد الان خفه میشد من چیکار میکردم دست تنهایی کجا می‌رفتم هوووف من نصف جونم دراومد تا خلط اومد ریخت بیرون حالم اینقدر بد شد اومدم خونه مامانم بمونم شب رو خدایا من هر لحظه دارم کلی استرس میکشم بسه دیگه فرجی کن حتما من باید بمیرم خدایا همه جونم جسم و روحم درد می‌کنه اه 😩😩😩😩😫😫😫😫😫😫😫😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭💔
مامان 🩷 "میرال" ❤️ مامان 🩷 "میرال" ❤️ ۱ سالگی
چشمتون دیشب منو نبینه..میرال رو بردم دکتر..نشستیم..به شوهرم گفتم تو سرکار بودی برات غذا اوردم برو توو ماشین بخور تموم کردی بیا گفت میرال اذیتت میکنه گفتم نه برو خیالت راحت.. خلاصه یک دقیقه ی اول میرال خوب بود دورش همش بچه کوچیک بود .. هم سنش، کوچیک تر و بزرگتر..از صندلی رفت پایین رفت سراغ بچه کوچیکه که پستونک دهنشه پستونک رو از دهنش در میورد دوباره میزاشت دهنش یا به مامانش میگفت بچه رو بده بغلم هیچی اوردم پیش خودم دید بچه داره شیر میخوره رفت سراغش به مامانش میگفت بچه رو بخوابون من بهش شیر بدم.. تا پیش خودم میوردم گریه میکرد و جیغ زد که بزار برم.. به وسایل همه دست میزد.. از صندلی ها میرفت بالا و دونه دونه روشون راه میرفت.. رفت بالا میز منشی همه چیو بهم ریخت😔
اینقدر عصبی شدم ها ولی به روو خودم نمیوردم.. از کت و کول همه میرفت بالا..باباش اومد بردش توو راه رو یعنی اون طبقه رو گذاشت روو سرش ..منشی رو خواهش کردم که فقط ردم کن رفتیم داخل .. دکتر روو صندلی چرخشی نشسته بود گیر داد باید بچرخونمت و دورت بزنم با صندلی.. چوب برداشت میگفت باید مثل دکتر معاینه کنم دهنشو .اینا فقط جزئی از کاراش بود.. جالب اینجاست که همه ی بچه ها ساکت و آروم بغل خانواده هاشون بودن بجز دختر من عین چی اون وسط میچرخید و فضولی میکرد 😔 یعنی بچه ی من تشخیص نمیده و اونا مشکلی ندارن که آرومن؟؟
بعد یه خانمی با حالت شوخی بهم گفت بچت به کی رفته بیش فعالیش؟
گفتم بچم زیادی کنجکاو و هوشیاره حتی دکتر هم گفت