۱۱ پاسخ

یه چیز بگم بهت
پدرت الان ب کمک نیاز داره تا غم خوردن براش
اگر میتونین کمی دستش رو بگیرین ک خدا هم دستتون رو میگیره
بعدشم وقتی ماشین برا خودش نیست صبح زود تا آخر شب اونم راه دور روزی۴۰۰ انصاف نیست و ب شدت کم هستش
می‌تونه بره نگهبانی وایسته یا سرایداری آپارتمان یا ویلا باغی
نمی‌دونم کجا میشینین ولی بگرد تو شهرتون ک کار بهتر براش پیدا بشه
این مبلغ واقعا کم هستش

روزی ۴۰۰ خیلی کم میده بره کار دگه انجام بده روز مزدی ازین بیشتره که اونم مسافتای به این طولانی

تو دیوار سرچ کن یه عالمه آدم ب راننده نیاز دارن. یه صاحب کار منصف تر واسش پیدا کنید. این آدم وجدان نداره روزی ۴۰۰ اخه

عزیزم صاحبکار خیلی کم میده
ولی خدای مام بزرگ غمت نباشه

عزیزممم❤️‍🩹

از صب زود تا آخر شب ۴۰۰؟؟

چقدرسخته واقعااا

میدونم ناراحت کنندس اما تو هر اتفاقی خیری هست دفع بلا شده خداروشکر نخورد به جونش گلم همیشه فکر کن بدتر از اینم میتونه باشه

مام ماشین داریم به راننده روزی ۱۱۰۰ میدیم

این چه انصافیه ۴۰۰ اخه چی میکنه
حداقل ی کارید باید قبول کنی اگه ضرر کنی. بتونی جوابگوهش باشی
ماشین مال خودشه؟

سلام کدوم شهر هستن پدرتون؟

سوال های مرتبط

مامان ماکان 🧿💜 مامان ماکان 🧿💜 ۴ سالگی
مامانا من دارم به چیزی فکرمیکنم میخواستم به شماهم بگم بابام دو روزه اومده خونمون بعد به پسرم مدام میگه بده عیبه زشته نکن
من خودم کارای بدو به پسرم میگم ولی انگار بابای من زیاده روی میکنه دارم فکرمیکنم من بچه بودم چقدر همه چیزو میگفتن زشته عیبه خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم گفتم مهمونه ولی واقعیت دوست دارم که بره فردا من به پسرم آزادی عمل میدم با اینکه یوقتایی عصبانی هم میشم دعواش میکنم ولی بابام بی نهایت همه چیو میگه عیبه زشته
من کلا یه بچه درون گرا بودم کلا تو خودم حرفامو همیشه ترسیدم بزنم نکنه غلط باشه نکنه زشت باشه نکنه کسی ناراحت شه وقتایی هم که حرف میزدم میگفتم نکنه حرفم بد بود یا الانم هنوز اگه یموقع یه حرفی اشتباه بزنم تا دو روز فکرمیکنم بهش حالم بده بی قرار میشم
من احساس میکنم خیلی بهم سخت گرفتن الان جوری شدم که اصلا دلم نمیخواد به پسرم بگم چیزی بده و عیب و زشته فکرکنم من ازین ور بوم دارم میوفتم
همیشه اعتماد بنفس نداشتم همیشه تو جمع دلهره داشتم استرس داشتم همیشه زیر ذره بین بابام بودم زیر ذره بین نگاه مامانم بودم هر لحظه نگاه میکردم بهشون کارغلط نکنم دیروز و امروز پسرمو بردیم پارک اصلا راحت نبودم هی میگه بابا نکن زشته پسرم دست میزنه موهاش میگه دست نزن من بدم میاد کسی دست به موهام بزنه پسرم پاشو گذاشت رو کتونی بابام گفت خیلی از دستت ناراحت شدم فردا میرم یجا پسرم تو پارک از خودش دفاع میکرد بابام بهش چشم غره رفت بیا اینور یعنی گفتم خدایا من چطور زیر سایه ترس بابام بزرگ شدم