۸ پاسخ

باید همون لحظه که اینو گفت با ناراحتی برمیگشتی دیگه تکرار نمی‌کرد...من بودم نمی‌رفتم و با صدای بلند که بقیه بشنون میگفتم بچه رو بیار وقت خوابشه

من خونه باباش طبقه پایینه س هفتس نرفتم خونشون خودشون زنگ. میزنن حالمونو میپرسن
چون خواهر شوهرم باشوهرش همیشه اونجان متنفرم برم اونجا😂

به من مادر شوهرم می‌گفت دخترتو برتر خودت برو گفتم ندبدون بچم جایی نمیرم میخواست دخترمو بده دختر جاریم که هشت سالشه و ریزه میزی انگار پنج سالشه بازی کنه من بچمو زدم زیر بغلم گفتم هرجا دخترم باشه من هستم الان تان

ول کن بابا سگ محلش نده

عزیزم شوهرمنم ده سال ازم بزرگه امروز گف غذا درست کن ببریم خونه ننم منم درست کردم با بچه که خیلی سخت بود گفتم اشکال نداره رسیدیم اونجا با دخترم که شش سالشه دعوا کرد گوشیشو نداد بازی کنه منم گفتم چرا نمیدی بامنم قهره ننش هم یه عالمه نصیحت با طعنه ومتلک گف الان خودمو سرزنش میکنم میگم چرا غذا پختم بردم اوناهم ارزش قائل نشدن چرا این دستم نمک نداره اخه الانم بامن قهره سر دخترم گفتم بدرکک

یچیزی بهت تعریف کنم.. یبار شوهر من گفت بچه رو ببرم خونه مادرم.. با لحن خوب بهش گفتم اصلا نباید تنها و بدون من که مادرشم ببری جایی..الان تو بدون من ببری بعد عادت میکنی بعدا بچه هم عادت میکنه بدون من بره هرجا.. بعد کم کم بدون تو بره هرجا.. اونوقت تکلیفمون چی میخواد بشه؟! پس لطفا از الان بچه رو بدون مادر پدر بیا جایی نبریمش.. دیگه همون شد و الان بچه رو بدون من نمی‌بره هیچ جا

خوب گفتی یکم ناراحتی کن ولی زیاد کش نده مردا همینجور بی فکر زیاد حرف میزنن

خدا من همچین لحضه ای نمیتونم خودم نگه دارم اشکم می‌ریزه. بعدم بچم میگیرم میرم دیگه هم. خونه مادرش نمیرم

سوال های مرتبط