الان یهو یادم افتاد جای من بودین چیکار میکردین من الان 6ساله ازدواج کردم یه دختر سه ساله دارم از همون روز اول شوهرم پیشم نمبخابید حتی بغلمم نمیکرد حتی بوسیدن نه، 5ماه طول کشید تا تونستم رابطه برقرار کنم چون خودم ترس داشتم اینم یه ادم بی احساس فک کن به راست میرفت خشک خشک نمیشد، بعدا فهمیدم اصلا من پرده بکارتم ارتجاعی بوده سخت نبوده، شوهرم یه مرد عوضی که به خودش زحمت یه معاشقه هم نمیداد، یعنی من یه زجری کشیدم تو اون مدت از بچه دار شدنمون نگم که باز این خدا لعنتش کنه واریکوسل داشت عمل کرد دکتر گفته بود باید یک دو میان رابطه داشته باشین ولی شوهرم رعایت نمیکرد اینم باز 6ماه اسیر شدم فقط بخاطر بچه، بعدش که بچه دار شدم دیگ خودمم سرد سرد شدم یعنی نسبت به شوهرم سرد شدم شاید اگ ی ادم دیگ بود اینجوری نمیشدم، الان به نظرتون دیگ چه فایده داره پیشم بخابه یا رابطه داشته باشیم دیگ روزای گذشته مگه جبران میشه منم عادت کردم به اینکه نیاز به محبت نداشته باشم، شما تو موقیت من بودین چیکار میکردین طلاق میگرفتین؟ یا چطوری زندگی میکردین

۲۲ پاسخ

عزیزم الان دیگ نمیتونی ک طلاق بگیری بچه داری
تو باید ۶ سال پیش فکر خودتو میکردی

عزیزم یادت باشه زندگی هیچ کس گل و بلبل نیست..همه هم جار نمیزنن که ما فلان مشکل رو داریم...زندگی بدون بالا و پایین یعنی خاموشی...
اگه به طلاق فک میکنی..بنظرم راهکار ها رو امتحان کن...
اگه میتونی باهاش حرف بزن و توضیح بده
خودتو شیطون جلوه بده برا شوهرت قبل شروع رابطه ازش بوسه بخواه نوازش بخواه با شوخی و شیطنت
نذار اول کاری بره سر اصل مطلب
مطمئن باش کم کم خودشم از این کار لذت میبره...شروع کننده باش ندار همیشه اون شروع کنه...تو خلوت عشوه بیا و ازش ناز کردن بخواه نذار رابطه باشه فقط ازش عشق بازی بخواه.بهش بگو چرا نمیگی دوسم داره بخدا روزی هزار بار به شوخی میگم دوسم داری از زیر زبون مردا باید حرف کشید تا یاد بگیرن..همین زنای لاشی چیکار میکنن مردا جذب میشن فک میکنی مردا میرن سمت زنای بی آرایش و پوشیده؟؟ی زن لخت از کنارشون رد میشه تا جایی که میتونن دید میزنن. پس این تویی که باید بهش یاد بدی نازت کنه ..مردا خیلی خرن ...این زنای خبابونی خوب بلدن حرف بکشن و جذاب بازی در بیارن ...
یادت باشه این تویی که اجازه میدی چطور برآن احترام قائل باشن همیشه ازش ناز و کادو وگل بخواه بگو خوشحالم میکنه بگو حس افسردگی دارم نیاز به تو دارم نیاز دارم دوسم داشته باشی و بهم بگی ..بگو نیاز به بوس تو دارم ..نیاز به دس تو دارم....در آخر اگه نتونستی بیان کنی...از مشاور کمک بگیر ...
اینم بگم ما که بیان میکنیم باز ی چیزایی کم داریم و همه چیز اوکی نیست..
شوهر منم واریکوسل داشت و عمل کرد..اینا خودشون هم زمان رابطه درد دارن و یکم اذیت میشن ..پس شرایط رو تو فراهم کن نظر تا آخر عمرش فک کنه نیاز تو همین اندازه هست و تمام...کتاب بخر براش

منم ده سال ازدواج کردم 3 سال ب سختی تونستیم کنار بیاییم حالا من 13 سالم بود مادرشوهرم ب آقام میگفت دست زنتو بگیر بغلش کن فک کنین تا این حد افتضاع الان دیگه بچه داری سعی کن دل و دینتو یکی کنی یاریش کن

شبا دلسا گریه میکر شوهرم ۲ روز جدا خوابید عادت کرده بود ی جیغی کشیدم گفتم دختر بابام نیستم فردا میرم مهریه مو میزارم اجرا میگفتی زندان اونجا راحت میخوابی
چرا اومدی منو گرفتی تو خونه بابامم تنها میخوابیم دای بعد اومد خوابید پیشمون

از اول نباید میذاشتی جدا بخوابه
الانم سعی کن کاری کنی کنار هم‌بخوابین مثلا بگو میترسم
کنارت هم باشین اون سردی از بین میره
ب همسرت گفتی از این اوصاع راضی نیستی
بگو اینطوری فاصله می افته بینمون

از سر کار که میاد فقط یه سلام..دیگه هیچ صحبتی باهم نداریم ...فکر کن طلاق گرفتی..باهاش زندگی کن...

منم مثل شمام.هزار بار بهش گفتم ..منم بیخیالش شدم مث خواهر برادریم باهم.....فقط بابچها زندگی میکنم نمیخام کسی برا بچه هام پدری کنه..

مثل من بخاطر پسرم تحمل میکنم تو هم صبوری کن و با بچت خوش باش از طلاق هیچی در نمیاد خواهرم

زهرا چند روز پیش تلگرام‌پيام دادم چک می کنی عزیزم

بنده خدا خوب مریضیش که مقصر خودش نبوده براش بوجود اومده

یعنی هرچندوقت یباد رابطه دارین؟؟

خانم گل چقدرررررر منی و منم تو.....
چند باری رفتیم مشاوره همش میگفت باشه باشه اما دریغ از کاری محبتی بوسی بغلی ..... چندین باری التماسش کردم نمیتونم تحملت کنم طلاقم بده اما میگه دوست دارم و جدا نمیشم ازت .بخدا که هیچی از دوست داشتن ازش درک نکردم .چندوقته خودمو زدم به بیخیالی و دلم به دخترام خوشه. تصمیم جدی دارم وقتی دخترام بزرگ شدن به طور رسمی و جدی ازش جدا شم

اکثرا اولش همین بودیم ،من شوهرم اصلا بلد نبود تا دوسال همش خون میاورد انقد. زور چپونی میکرد ،ماهم بعضی مشکلات داریم تو رابطه ولی دیگه باید ساخت و زد به بیخیالی بعضی چیزا درس نمیشه بعضی هم با زمان حل میشع ،گاهی یادمون میاد اعصابمون خورد میشه ولی بیخیال باش و ذهنتو درگیر مسائل دیگه کن

من باشم قبل طلاق اول میرم مشاوره
شاید واقعا با چند جلسه مشکل حل بشه
وقتی هم مشکلم حل شد گذشته رو فراموش میکنم و فکر میکنم زندگی مشترکم از زمانی شروع شده که مشکلمون حل شده
اگه خدایی نکرده حل نشد بعد فکر جدایی میفتم

عزیزم‌باکسی دیگه‌ای‌نیست؟؟؟

والا شوهر من همه اینا ک از همسرت انتظار داری رو داره چ بدونم معاشقه محبت دست و دلباز ولی نمیدونم از هورموناهاست یا جی منم بعد از بچه کلا سرد شدم

گفتی اون‌ کاری نکرده ؟
برا هر مسئله زناشویی

الان بچه داری همه چیز فرق داره باید آدم کوتاه بیاد الان تو بگو بیا پیشم میترسم خواب دیدم و ... نزار زندگی سرد بشه من بعد زایمانم سرد سرد شده بودیم دوباره من تلاش کردم همه چی درست کردم

اگه مشکلش همینه فقط بیخیال با بچت کیف کن هر کی یه مشکلی داره ،

نه بخاطر بچم

عریزم اگه الان دوست داره پیشت بخوابه وعین قبل نیس گذشته رافراموش کن رابطه جدیدی باهاش برقرارکن چون مجبوری بخاطربچت

برو شکایت کن مهریه تو بگیر

سوال های مرتبط

مامان نینی مامان نینی ۳ سالگی
بعضی از آدما خیلی بیشعورن
من پسر اولم ۳ سالشه خودم ذخیره تخمکم کم بود و صلاحدید پزشک و تصمیم بین خودم و همسرم باردار شدم که الان یه ماهه زایمان کردم
از روزی که متوچه شدیم بچه دومم هم پسره دیگه حرف و حدیثی نمونده که رو دلم نذاشته باشن
خدا میدونه چیکار باهام کردن جالب اینجاست که همه حرفا هم از سمت خونواده همسرم بوده
مادربزرگ همسرم علنا بهم گفت به چه دردت میخوره؟ حالا باز اگه دختر بود یه چیزی پسر به درد نمیخوره
در صورتی که من و همسرمم فقط گفتیم خدایا سالم بده
مسلما ماهم اگر دومی دختر میشد از لینکه هر دو جنسیت رو خدا بهمون داده بود خوشحال تر بودیم ولی الانم چیزی از عشقمون به بچمون کم نمیشه
امروز کسی اومد منزل ما که به محض رسیدن گفت بعرس رو برو تعیین جنسیت بلکه دختر بشه دخترا بهترن
مادرشوهرمم گفت اره باید بره چند سال دیگه
اخه به شما چه ربطی داره مگه تاثیری تو زندگیتون داره؟
مگه بچه ها برده دست ما هستن؟
من خالم ۳ تا پسر داره
بخدا پسراش از منی که دختر هستم بیشتر به درد مامانشون میخورن
بخدا هیببچ فرقی نیست اینقدر دل مامانا رو نشکنید
حالا اگه من دوتا دختر هم داشتم همین داستان بوداااا
مامان نازدونه مامان نازدونه ۳ سالگی
دخترم وقتی دنیا اومد همه چیزش عالی حتی زردی نداشت یه دختر سفید و تپل که همه عاشقش بودن تا قبل از ۱۱ ماهگی همه چیز قشنگ بود زندگی با همه سختیای بچه داری شیرین بود اما من ته دلم دلشوره داشتم میگفتم سه ماهه سینه خیز میره پس چرا راه نمیره اطرافیان میگفتن تو فامیل همه دیر راه میفتن دو تا دکتر اطفال بردم درست راهنمایی نکردن گفتن همه چیز خوبه روزی که برای چکاب بهداشت یه سالگی رفتم روز خیلی سختی بود فرم و پر کردم بهیار گفت اوضاع خوب نیست باید ببریش فلان جا من هنگ کردم به شوهرم زنگ زدم اومد اون متقاعدموت کرد که بریم مرکز تکامل شروع سختیامون اونجا بود نکنه بدش این بود شهرمون کاردرمانی نبود مجبور بودیم بریم شهر دیگه و خوب بعد از چند جلسه اوکی شد و ۱۵ ماهگی راه رفت همون موقع رفتم پیش یه دکتر فوق تخصص مغز و اعصاب گفت نوار مغز بگیر منم گرفتم یه سری دارو داد گفت اینارو مصرف کن
منم اومدم دیدم مشکل بچه فقط راه رفتن بود که حل شد پس مشکلی نیست اونارو ریختم دور غافل ازینکه...
خیلی باهاش بازی می‌کردم توجه نداشت اهمیت نمی‌داد منم به اطرافیان میگفتم میگفتن درست میشه اما بازم همه چیز و زندگی نرمال تا تولد دوسالگی دخترم باز رفتم بهداشت و باز گفتن خوب نیست حتی یادمه مامانم خواهرم گفتن این فرما برای بچه دو ساله انتظار زیادی داره اما اینباردیگه جدی گرفتم نگران تشخیص اتیسم بودم زندگیم جهنم شده بود دو تا دکتر بردم گفتن اتیسم نیست تاخیر تکاملی باید ببری کاردرمانی ذهنی من حتی نمیدونستم یعنی چی