تجربه زایمان سزارین
پارت ۴
زیاد نموندش یه دو دقیقه نشونش دادن بهم و بردنش منم خیالم راحت شد همون اتاق عمل خوابیدم 🫠😂
خوابه خیلی بهم حال داد یه نیم ساعتی فکر کنم چرت زدم ولی خوب صداهارو می‌شنیدم همچنانا دکترم و اون یکی که کمکش بود داشتن میگفتن مادر خوابیده بعد از رحم دوشاخ بودن میگفتنو های میگفتن خسته شدم چقدر طول کشید گشنمه تمومم نمیشه و از این حرفا من فکر کنم یکساعت شایدم بیشتر اتاق عمل بودم خیلی طول کشید واقعا کارشون تموم شد ملافه هارو زدن کنار همه رفتن یه آقا و یه خانم لایه تخت اومدن منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه هنوز بی حس بودم منو بردن ریکاوری بچمو اوردن گذاشت رو سینم و بچم یکم شیر خورد یه ربع همینجوری رو سینم بود بدنمم از بعد تموم شدن عمل فقط داشت میلرزید فکم تند تند میخورد بهم نمی‌تونستم کنترل کنم یکم تو مخم بود یکم ماساژ رحمی دادن که اونم چون بی حس بودم اصلا درد نداشت چیزی حس نکردم ساعت ۲و نیم مارو از ریکاوری در آوردن و رفتیم سمت اتاق با چشم هعی دنباله شوهرم می‌گشتم اونم اصلا نبود هیجا حتی تو خودت اتاقم نبودن 😐
دو باره منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه اون و حس کردم درد داشت دیگه بی حس داشت می‌رفت یکم دیگه ماساژ رحمی داد و رفتن ۵ دقیقه بعد شوهرم با بغض اومد🫠

۳ پاسخ

مبارک باشه عزیزم بغضی شدم 🥹

اسم دکترتون چی بود عزیزم ؟؟

من اصلا ماساژ شکمی نداشتم

سوال های مرتبط

مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۵ ماهگی
#تجربه_زایمان3
بعد یه پسره اومد داخل و منو از این تخت به اون تخت گذاشتن
بردن منو ریکاوری…بغل تخت یه پسره گذاشتن که اونم بینیشو عمل کرده بود
اونم از درد به خودش ناله میکرد که تو اون حین واقعا من سردرد گرفتم از نالش🥴
فقط میگفتم کی میان منو ببرن…بعد پرستار اومد اونجا هم منم ماساژ رحمی داد
نگم از این ماساژ رحمیه که چقددددر بهم حال دادم حس سبک بودن داد بخدا روحم ارضا شد اونلحظه…بعد منو بردن دم در اتاق عمل و شوهرم اومد داخل و از این تخت منو گذاشتن رو اون تخت و بردن منو بیرون فقط چشمام داشت دنبال بابام میگشت که ببینم گذاشتن بیاد داخل یا نه🥺اولش ندیدمش بعد داشتن میبردنم تو اسانسور ک یهو بابام اومد انقدری خوشحال شدم🥲تو اون حالت بی هوشیمم بازم چشمم دنبالش بود…خلاصه منو بردن بخش…پسرمو اوردن گذاشتن رو سینم شیر بخوره🥹یه حسی داشت که نگم🥲این حسه اصلا قابل گفتن نیست اینقدددد که خوبه😍
بعدش اومدن بازم منو ماساژ رحم دادن که اینجا واقعا دردم گرفت🫠خیلی درد کرد
گذشت دو ساعت که بازم اومدن ماساژ رحمی دادن که اینجا دیگه جونم درومد انقد داد زدم…دیدن خون ریزیم زیاده با فاصله دو دقیقه یه پرستار دیگه اومد بازم ماساژ رحمی داد که دیگه من میخواستم از درد بمیرم فقط😑خلاصه گذشت و تایم راه رفتنم رسید
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۳ ماهگی
*پارت ششم*


منو بردن ریکاوری و به شدت اونجا چون سرد بود با اینکه پتو هم داشتم لرز کرده بودم...
بعد یه خانم اومد حالمو پرسید و یکم شروع کرد شکممو تا اونجا که میتونست چلوند و ماساژ داد در حد چند ثانیه.. چون هنوز بی حس بودم چیزی زیاد درد حس نکردم..

بعد دوتا نوزاد انگار تو ریکاوری بودن صدای یکی آرومتر بود صدای یکی جیغ وحشتناک که فهمیدم اون جیغ جیغو بچه منه🤣🤣

آوردن گذاشتنش رو سینم و سینمو یکم مک زد و یکم آروم شد بعد دوباره بردش...

حدود ۱ ساعت تو بخش ریکاوری بودیم که بعد اومدن و منو دیگه ببرن بخش..
همون قسمت خروجی دوباره یه خانم دیگه اومد منو ماساژ رحمی داد که دروغ نگم اون وحشتناک درد داشت چون بی حسی رفته بود
البته از اتاق عمل پمپ درد هم داشتم دردی حس نمیکردم تا اینکه شکممو ماساژ دادن..

بعد بچه رو روی سینم گذاشتن و من اونجا تازه اشک شوق ریختم که واقعا این بچه و زحمات ۹ ماهه ی منه روی سینمه🥹🥹🥹

همینطور که منو میبردن یهو همسرم و مامانمو و بابامو بالا سرم دیدن و کلی مبارک باشه و قربون صدقه منو بچه رفتن منم هم میخندیدم هم اشک میریختم😅

دیگه منو بردن تو اتاقم و بچه رو هم گذاشتن توی تخت شیشه ای کنارم که هر از گاهی بهش شیر بدم..

منم هی نگاهش میکردم باورم نمیشد این فسقلی از شکم من درومده🥹🥹

خلاصه هی پرستارا میومدن بهم سر میزدن، یکی برام غذا میاورد، یکی سرم میزدم، یکی کارهای لازم بعد عمل اومد بهم گفت، یکی کمکم می‌کرد راه برم...
از برخورد پرسنل واقعا راضی بودم و رسیدگیشون خیلی خوب بود🌸🌸
مامان ملوری🦢 مامان ملوری🦢 روزهای ابتدایی تولد
#تجربه سزارین

زایمان من اختیاری بود با اینکه زایمان دوم بود ولی زیر میزی دادم
روز زایمان خیلی استرس داشتم با همسرم و خواهرم رفتیم بیمارستان چون مادرم بچه هامون و نگه داشته بود اول همسرم کارای بستری رو انجام داد بعد من رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم بهم سرم زدن خیلی از سوند میترسیدم ولی درد نداشت فقط حس بدی بهم میداد مثل کلافگی رفتم طبقه بالا اتاق عمل خیلی ترسیده بودم سردمم بود بعد از پرسیدن چندتا سوال مثل گروه خونی و نداشتن بیماری بردنم اتاق شماره ۲ البته من فیلمبردارن داشتم و مدام از همه جام داشت فیلم و عکس میگرفت🤣نشستم روی تخت اتاق عمل اومدن برام امپول بی حسی بزنن یه لحظه حس کردم برق از توی پام رد شد به ثانیه نکشید بی حس شدم اون حس بد سوندم از بین رفت واقعا اونقدر درد و ترسی که میگفتن نداشت سریع خوابوندنم روی تخت یه پرده کشیدن جلوم از ترس شروع کردم به گریه کردن ولی همه دلداریم میدادن که نترس چیزی حس نمیکنی واقعا هم چیزی حس نکردم فقط انگار یکی داشت شکممو ناز میکرد حس خوبی داشتم یه دفعه صدای گریه دخترم اومد وای بهترین لحظه عمرمو برای بار دوم تجربه کردم اوردنش پیشم کلی بوسش کردم بعد از بخیه شکممو دوبار فشار دادن که بازم دردی حس نکردم بعد بردنم ریکاوری بعد از ۱۰ دقیقه بردنم توی اتاقم تا ۸ ساعت باز ناشتا بودم فقط سرم بهم میزدن بعد از ۸ ساعت گفتن مایعات فقط بخور بعدم اومدن سوندمو کشیدن من بلند شدم راه رفتم اولین بلند شدن واقعا یکم درد داشت ولی قابل تحمل بود
مامان پندار مامان پندار ۵ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین) پارت چهارم
من مثل بید میلرزیدم از ترس سوزنش نمیگم زیاد درد داشت یا درد نداشت اونم ب آستانه درد آدم بستگی داره من واقعا امپولارو ک زدن واقعا اذیت شدم درد داشت برای من دیگه زدن پاهام گرم گرم شد دراز کشیدم یه پرده کشیدن دیگه فقط صدای حرف زدنشونو می‌شنیدم یدفعه صدای گریه ای پندارم اومد انگار دنیا رو دادن بهم بهترین حس بود برام یدفعه دکتر گفت وای مامانش ب این تپلی نی نیش چقد کوچولوه😂😂😂😂آوردنش چسبوندنش ب لپم لپای نرم خیلی حس خوبی بود دیگه چون زود ب دنیا اومده بود سریع بردنش منم حالت تهوع گرفته بودم بهشون گفتم گفتن سرتو بچرخون بالا بیار دیگه یه حالت خوابالودگی بهم دس داد خوابم برد یدفعه بیدارم کردن گفتن کمک کن جا ب جات کنیم منو بردن ریکاوری همش تو فکر شوهرم بودم گفتم آلان از اتاق عمل برم بیرون کسی منتظرم نیست اون هنوز خودشو نرسونده یدفعه بردنم رو بیرون ک ببرنم بخش یهو صدای شوهرم و خواهرمو شنیدم قیافه ای من اون لحظه😍😂دیگه رفتیم بخش پرستار اومد ماساژ داد شکممو چون بی حس بودم چیزی حس نکردم چون فشارم بالا بود ۲۴ ساعت سوند بهم وصل بود و اجازه نمیدادن از تخت بیام پایین و دردام با شیاف قابل تحمل بود بعدش اولین راه رفتن واقعا سخت بود اینم از تجربه ای زایمان من امیدوارم خوشتون اومده باشه و غلط،املائی های منو نادیده بگیرین😜😘
مامان آیسا💖✨ مامان آیسا💖✨ ۲ ماهگی
تجربه زایمان #2✨
دیگه دکتر رسید از اتاق عمل زنگ زدن سریع بیارینش ،، منو با ویلچر بردن اتاق عمل تو تریاژ برام سوند وصل کرده بودن که اونم درد داشت،، دیگه رفتم رو تخت نشستم بهم گفت خم شو برا آمپول ،، ببینید اصلاااا بخدا درد نداشت دردش مثل همون آمپول معمولیه شما هیچی نمیفهمین ،، آمپول ک زد من دراز کشیدم بعد چند ثانیه پاهام سر و سنگین شد که نمیشد تکونشون بدی،، دکتر با دستیار عمل شروع کردن بعد ۵ دقیقه صدا دخترم پیچید تو اتاق ساعت ۱ و نیم به دنیا امد،، هم دکتر هم پرسنل اتاق عمل میگفتن دخترت خیلی واسه تاریخ ۴.۴.۴ عجله داشته نتونست ازش بگذره 😂😂
دیگه چون خونریزی داشتم یکم پروسه بخیه اینا طول کشید ،، حالت تهوع ام داشتم ،، فشارمم یهو بالا پایین میشد هی حالم بد میشد بهم انواع سرم و آمپول میزدن ..تا اینکه تموم شد و رفتیم ریکاوری.. ماساژ رحمی تو اتاق عمل انجام شد .. تو ریکاوری ام دوبار فشار دادن ک من متوجه نشدم بعد یه ساعت تقریبا ساعت ۳ شب رفتیم بخش،، اینم بگم من پمپ دردم داشتم..بخایی حساب کنی تا ساعتا ۱ ظهر من هنوز بی حس بودم دردی متوجه نمیشدم
بعد اونم با پمپ درد و شیاف واقعا قابل تحمل بود ،، موقع راه رفتنم نمیگم خیلییی راحت بود
ولی خب اونقدر سخت نبود که نشه تحملش کرد..
مامان آدرین مامان آدرین ۱ ماهگی
شب قبل از زایمانم یه شام خیلی سبک مثل سوپ خوردم و بهم گفتن مایعات از ۱۲ شب به بعد هیچی نخورم و چون من لووتیروکسین می‌خوردم گفتن با حجم خیلی کمی آب قرصمو بخورم صبح ساعت ۵ رفتیم بیمارستان
بهم سرم زدن و فرم سلامت روانی و اطلاعات پدر مادر رو پر کردیم
با دستگاه ضربان قلب بچمو چک کردن که ضربانش پایین بود و خیلی نگرانم کرد که بعد دنیا اومدنش مشخص شد بند ناف یک دور دور گردنش و یک دور دور شکمش گیر کرده بوده
ساعت ۸:۳۰ دکترم اومد و منو بردن به سمت اتاق عمل
بیشتر از استرس ؛ ذوق داشتم از اینکه بچمو چند دقیقه دیگه میدیدم
وارد بخش اتاق عمل که شدم منو بردن یه اتاق به اسم اتاق استراحت حدود ۱۵ دقیقه اونجا دراز کشیده بودم بعد با ویلچر منو به سمت اتاق عمل بردن بعد از چک اولیه ضربان قلب و فشار خون و وصل کردن سوند پزشک بیهوشی اومد و آمپول اسپاینال رو به نخاع تزریق کرد
دردش وحشتناک بود فقط باید نفس عمیق بکشی و هرگز تکون نخوری بی حسی که وارد نخاع میشد همزمان درد وحشتناکی رو تو نخاع حس میکردم بلافاصله از نوک انگشت پاهام احساس گرما کردم تا رسید به کمرم
کم‌کم بیحس شدم و کاملا بی جون افتادم روی تخت در عرض ۵ دقیقه که دکترم اومد صدای گریه بچمو شنیدم
اصلا هیچی حس نکردم فقط تکون تکون می‌خوردم روی تخت
و یکم هم‌ حالت تهوع در حین عمل بهم دس داد بخاطر خونریزی بود که داشتم
پرستاری بود که تماما کنار من بود و ضربان و فشار و نبضمو چک‌میکرد و بهم گزارش میداد که الان در چه مرحله ای از عمل هستیم و چقدر از عملم مونده
نی نیم که دنیا اومد آوردن گذاشنش روی سینم و با صدای من بچم آروم شد و حس قشنگ بین مون رد و بدل شد اونجا بود که انگار از من یه آدم دیگه متولد شد😍
مامان دو قلو ها مامان دو قلو ها ۶ ماهگی
#پارت دهم .توی مسیر اتاق عمل بابتمو مامانم امدن و بهم گفتن نگرلن نباش پسرم اشک میریخت و خواهرام صلوات میدادن و شوهرم باهام تا دم در اتاق عمل امد اونجا سرمو بوسید و من رفتم داخل و بعد کلی سوال و نوشتن جوابا و کلی از این تخت به اون تخت منو بردن رو تخت عمل و دکتر بیهوشی یا لبخند امد و کلی یربه سرم گذاشت و منو خم کردن و امپولو به نخام زدن و گفتن نگران نباش الان پاهات گرم میشه و من حس کردم پاهام دارن سر میشن یهو یه فشاری از نوک پام تا قفسه سینه ام حس کردم یه حس خیلی بد تنگی نفس بهم دست داد و حس کردم دارن از پاهام منو سمت بالا می کشن و بعد پارچه سبز رنگو جلوم زدن و منکه فقط می خواستم سلامت بودن بچه هامو بفهم با نفسای عمیق خودمو اروم کردم دکترم با دستیاراش امدن و دکترم با مهربونیش ارومم کرد و دستیارش کنارم ومند و دکتر بهم گفت نترسیا می خوام فقط معاینت کنم و عمل رو شروع نمی کنم ولی چند دقیقه بعد صدای پسرمو شنیدم و فهمیدم که شکممو بریدن و بچه رو در اوردن پسرمو اوردن کنار صورتم و بوسیدمش و بعد دیدم باز شروع کردن به کشیدن و اینبار دکخترمو در اوردن ولی اون ساکت بود ترسیده بودم ولی بعد از دن به پاش صدهی گریه اش امد دخترمم اوردن و بوسیدمش و دکتر بهم گفت یکم بخواب ولی من اصلا خوابم نمی امد و اونا منو بخیه زدن و دوختن و پرستارا بچه هدرو بردن که لباس ببوشونن
مامان علیسان و الارا مامان علیسان و الارا ۱ ماهگی
تجربه سزارین دوم بیمارستان دولتی ۲۹ بهمن
پارت سوم

بالاخره ساعت ۱۰ شد و بردنم اتاق عمل
کادر اتاق عمل خییلی بااخلاق بودن اصلا انتظار نداشتم اینقدر مهربون و با خلاق باشن اصلا حس ترس نداشتم تنها حس بدی که بود برای آمپول بی حسی بود
اومدن فوری آمپول بی حسی رو زدن و منو خوابوندن رو تخت کم کم پاهام گرم شد و بی حسی اومد تا بالای معده ام اونموقع بود که احساس حالت تهوع داشتم و حس میکردم شدیدا خوابم میاد
گفتم خوابم میاد گفتن بخواب اشکالی نداره
ولی زود خوب دم و دوباره حس حالت تهوع اومد سراغم بهم آمپول زدن و زود خوب شدم
بعد حدودا ۲۵ دقیقه دخترم بدنیا اومد 😍صداش بهم حس آرامش میداد
یه پرستار اومد بعد تمیز کردنش گذاشت زیر تاپی که تو بسته بستری بود و پوشیده بودم خیییلی حس خوبی داشت با بچه بردنم اتاق ریکاوری اونجا یه پرستار اومد و سینمو گذاشت تو دهن بچه و کمکش کرد تا شیر بخوره
نیم ساعت همونطوری روی شکمم خوابیده بود و شیر می‌خورد البته شیر که نه همون آغوز بود
بعدشم بردنم بخش و همراهم و صدا کردن بیاد منو بزاره روتخت
......
مامان آقا فرهان🧸⚽️ مامان آقا فرهان🧸⚽️ ۱ ماهگی
پارت دوم
ساعت ۱۱زنگ زدن که منو ببرن اتاق عمل و با ویلچر منو بردن اونجا چندتا سئوال پرسیدن و باهام حرف زدن تا استرس اگه دارم برطرف بشه تا نوبت من شد رفتم داخل اتاق که بنظرم خیلی جالب بود دکتر بیهوشی اومد و بهم اطمینان داد که آزارم نمیکنه و ازم خواست که همراهیش کنم با کمک پرستار خم شدم و آمپول بی‌حسی زده شد و باید بگم مثل زدن سروم بود آمپولش فقط یه لحظه تو نخاع حس تیر کشیدن میده و به دقیقه نمی‌کشه که بی حس بی حس میشی درازم دادن و ماما شکممو ماساژ داد تا کامل عصب شکمم بی حس بشه بعد جلومو پارچه گذاشتنو دکتر اومد و شروع شد اون تایم یه ماما کنارم بود تا من نترسم و چک می‌کرد تا حالم بد نشه
سر ساعت ۱۱و۲۵دقیقه موقع ساکشن کردن کیسه آب شکمم یهو رفت پایین و صدای بچم در اومد🥹
و بهم نشونش دادن و گذاشتن رو تخت و اومدن سراغ من تا جفت خارج بشه بعد اون یه لحظه تهوع گرفتم که سریع آمپول زدن که خوب خوب شدم بعد انجام کارا پسرمو آوردن و گذاشتن رو صورتم یعنی بهترین حال جهان بود برام بوی بهشت صورت نرم و گرمش اصلا نمیتونم خوب بودن اون لحظه رو با کلمات توصیف کنم
مامان نورِ زندگی🤍 مامان نورِ زندگی🤍 ۲ ماهگی