۲۳ پاسخ

اگه خدایی نکرده یکی بچرو می‌برد چی تنها تو ماشین بچه و ماشین میبردن چی ؟؟؟

همه شوهرا احمقن و بیشعورن

وای خدا رحم کرد یه صدقه بده

وای شانس اورده بیچاره بچه.

بچع رواصلانباید تنهاگذاشت توماشین. خیلی خیلی خطرداره

من وقتی پسرمو می‌سپارم به شوهرم انقد بهش می‌سپارم اینکارو نکن اونکارو بکن زود زود هم زنگ میزنم یادآوری میکنم مردا زیاد قابل اعتماد نیستن شوهر منم یه بار پسرمو تنها گذاشته بود درا رو قفل کرده بود طفلی ترسیده بود همش گریه کرده بود

سلام به همه مامانای دلسوز و مهربون .😍
اینکه بگیم بچه رو به پدر نسپاریم کار اشتباهی هستش🫤.و اینجوری قبول میکنید بار تمام مسئولیت های یک کودک به دوش شما باشه .بجای حذف و یا یادآوری های مکرر در رابطه با فرزند پروری و مراقبت از کودک به پدر؛ توی این مسیر براشون فیلم های آموزشی یا حتی حوادث تلخی ک برای یک کودک میفته رو بفرستید.یا اینکه تمام اون چیز هایی رو که میددنید خطرناک هستش رو بصورت اینکه ی داستان تعریف کنید برای مثال(امروز از یجا دیدم ی بچه مدادی توی دستش بود داشت بپر بپر بازی میکرد ی یهو بچه افتاد مداد رفت توی دهنش ،چشمش ،بدنش )و هزاران مورد ساده دیگه ای که یک مادر میتونه درک کنه چقدر میتونه خطرناک باشه.
اینجوری تو مادر عزیز زنگ خطر رو در ذهن پدر فعال کردی .مامانای قشنگ آقایون به صورت مستقیم هیچی تو کَتشون نمیره .شما با شبیه سازی اون رو توی مغزش بشونید.

گلم دیگه بچه رو نده به شوهرت چون فک کنم ذره ای عقل نداره بنده خدا

وای چرا این مردا اینقدر بی فکرن

یا حسین چقدرخدارحم کرده، دلم یجوری شد،،خداروشکربخیرگذشته،صدقه بده

چرا مردا اینجورین سالم تحویل بچه رو معلول تحویل میگیری

حالا شوهر من خداروشکر اینجوری نیست بچه لسپارم دستش از من بهتر مراقبت می کنه خیلی حواسش بهشون هست

وای یا خدا چه کاره خطر ناکی کرده خیلی خدا رحمش کرده 😭

وای حالم بد شد فشارم افتاد میامتو خوندم خدا رحم بچت کرده صدقه بده مردا خیلی بی فکرن اصلا چیزی بنام مغز ندارن

متاسفانه آقایون خیلی در بچه داری ضعیف عمل میکنند‌همسر منم یبار پسرمو تو پارکینک داخل ماشین گذاشت ودرم قفل کرد بچه کاری نمیتونست بکنه یعنی.میخواست زود برگرده تا اون با آسانسور اومد بالا دیدم پسرم نیست گفتم چرا تنهاش گذاشتی گفت الان میخوایم بریم پایین دیگه من با سرعت نور از آسانسور رفتم پایین دیدم بچه ام داره گریه میکنه که من جیش داشتم خیلی به بابا هرچی گفتم نشنید رفت بالا میترسیدم ماشینو جیش کنم نمیدونستم باید چیکار کنم.کلا شاید ۲ دقیقه تنها موند همونجا بهش گفت این آخرین بارت باشه خود ما ادم بزرگم یجا باشیم که قفل باشه دیوانه میشیم یهو کسی نیاد سراغمون

اصلا به شوهرا نمیشه اعتماد کرد..پسرم هر موقع با پدرش میره بیرون انقد سفارش میکنم آخرم استرس دارم از بس بی خیالن

شوهرمن واقعا احمقه ولی میدونه اگ بچم کاریش بشه اتیشش میزنم هروقت بچه رو سپردم بهش چهاتاچشمم کرایه کرد مواظب بود ولی واقعامردا برای بچه داری قابل اعتماد نیستن

وای نگو بمیرم الهی حالا شوهر من از بس استرس داره و نگرانه بخدا یک ثانیه ازش چشم بر نمیداره

چرا شوهرا درک ندارن خدااااا
مگه ماشین روشن بوده که شیشه داده بالا؟

مردا اسکول و احمقن

وای یاد یه خاطره بد افتادم پارسال همین موقع ها بود هوا هم بشدت گرم یه مرده بچه گذاشته بود تو ماشین گوشیشم گذاشته بود پیشش بچه شاید یسا یسال و خورده ای بود داشتیم رد میشدیم دیدیم صدای گریه بچه میاد نزدیک ماشین شدیم انقد بچه گریه کرد گریه کرد داشت از شدت گرما و بدون اکسیژن غش میکرد انقد زنگ زدیم ۱۱۰مددکار چمیدونم اتش نشامی از طرف ۱۱۰و پلیس راه انقد زنگ زدن ب خانوادش شوهرمم هرکار کرد با چندتا اقا دیگ نتونستن درو باز کنن تا یه خانمی رسبد گفت برادرم پلیس سریع هم اومد برادرش ما دیگ‌دورمون شد رفتیم ولی هنوز هنوزه یه تیکه ذهنمون اونجا گیر کرده

بگردم دورش طفلی چقد اذیت شده حالا😔😔

اخی عزیزم بلابدور دیگه نزار باشوهرت بره

شوهر من ک یبار بچه رو گم کرد😒

سوال های مرتبط

مامان نازنین‌‌زهرا💗 مامان نازنین‌‌زهرا💗 ۴ سالگی
ی چیزی تعریف کنم از جمعه شب
حضرت صبرررر

با بچه ها اول رفتیم خونه مامانبزرگشون که خونه نیستن باغچه آب بدیم و بچه ها کلی آب بازی و گل بازی کردن و بعد مغازه لوازم قنادی و امامزاده
و اصل داستان
رسیدیم دم فروشگاه که روبروش پارک بود رفتیم یکم خرید کردیم بچه ها تشنه بودن آب خریدیم بدون دردسر دخترم ۵ سالم آب خورده پسر ۲ سالم آب خورده من خوردم بالاخره که رفتیم پارک و از آب سردکن باز پرش کردیم و این آب رو نیمکت بوده و بچه رفتن بازی
دخترم ی دوست پیدا کرده و گفتم دیگه بریم خونه یکم غر زده و باز تاب بازی و فلان و رفتیم بریم سمت ماشین
دم پارک بطریو از دست داداشش کشیده اونم گریه گفتم میریم تو ماشین بهت میده
رفتیم تو ماشین دخترم گفته مال خودمه خودم خریدم
پسرم گریه
باباش دید دخترمون اون بطریو گرفته دستش نمیده رفت ی اب معدنی دیگه خرید داد دست پسرم
حالااون اومده بطری قبلیه رو داده به زور جدیده رو میخواد بگیره
این گریه اون گریه
جیغ داد
تا خود خونه
اخر از سوپری دم خونه باز ی بطری جدید خریدیم🤕



نمیدونم چرا دقت کردم میبینم هرروزی که ما وقت بیشتری گذاشتیم تفریح بیشتری کردیم یا مثلا فروشگاهی جایی بیشتر تحویلش گرفتیم براش خرید کردیم این دختر بیشتر اعصابمونو خورد کرد