۱۰ پاسخ

هیچی امروز از صب لب به غذا نزده فقط دوسه تا قاشق ماست خورده و صب هم یه شیشه شیر تو خواهم همین خیلی اذیتم میکنه

وای دقیقا پسر من

اون بچه که نمیفهمه
شما باید بهش کمک کنید
اگر شیشه س سر شیشه رو قیچی کن
شیر رو رقیق کن بدمزه بشه

دوسالو پنج ماهه هنوز شیر میخوره؟؟؟

عزیزم دختر منم فقط شیر دوس داشت
غذا میخوردا اما خیلی کم
من کلا بیخیالش شدم
هر وقت شیر میخاست من هرروز کمتر میدادم بهش
اگه میخاس همون یزره رو میدادم
بعد کنارش میشستم با اشتها غذا میخوردم
سالاد درست میکردم میگفتم وای چ خوشمزس
ی عروسکشو میزاشتم کنارم باهاش مثلا حرف میزدم
میگفتم ببین غذا میخورم قوی میشم توام بخور قوی میشین
بعد قاشق میبردم دهن عروسکه و دست میزدم ک آفرین غذاتو میخوری
رفته رفته دخترم باور کن غذا خور شد
اولش من غذاشو میزارم جلوش بازی میکنه و میخوره بعد خودم چند قاشق میدم دستش
الان درسته باز شیر میخوره ولی غذاشو میخوره

میتونی شیرشو کم کم رقیق کنی تا به آب برسی و در برابر گریه ش مقاومت کن حواسشو پرت کن بزار گشنگی بکشه کم کم میاد سمت غذا البته اگه ذاتا بی اشتها نباشه مثه دختر من ..دخترم فقط یه کم کباب بهتر از چیزای دیگه میخوره بال کبابی مزه دار میکنیم براش کباب میزنیم یه کم میخوره یا گوشت بز که نرمه

تنها راهش تحمل کرد گریه هاشه به مدت دوروز باید تحمل کنید انقدر کریه میکنه تا خسته بشه باید شیرم بی مزه کنید زده بشه ضرر داره انقدر زیاد هم برای کم‌خونیش هم خوراکش براش سوپو اش بپز راحت تر بتونه بخوره کم‌کم غذاشو سفت کن براش با گوشی فیلم بزار بخوره

اگه با شیشه میخوره سرشیشه اش رو قایم کن، موقع شیر خواستن بگو ،سرشیشه ات نیست بیا دنبالش بگردیم، بگردید بگو نیست، بعدش یکم بعد یادش میره، هر وقت خواست بگو که نیست
چند روز شیر نده اصلا، بعدش که کامل یادش رفت ، روزی به لیوان بده

یا اگه با شیشه نمیخوره و با لیوان میخوره , بطری خالی شیر بزار جلوش بگو وای شیر تموم شده، حالا چیکار کنیم ، یکم بازیش بده یادش بره

همون یک لیوان رو بده بیشتر نده.به شیر عادت کرده.غذا هم بذار جلوش رو زیر انداز خودش گشنش میشه میچرخه میخوره

عزیزم
یه چند روز شیر نخرین
اگه گفت بگین نداریم

سوال های مرتبط

مامان پرنس های من مامان پرنس های من هفته یازدهم بارداری
اومدم غرررررر بزنم سبک بشم 😪
این بچه پدر پدر پدرمو آورده جلو چشمم نه غذا میخوره نه حرف گوش میده از ظهر پامیشه فقط نق میزنه و گریه میکنه و آویزون منه تا ساعت چهار و پنج صبح هرچی مدارا میکنم تو روز نمیزارم بخوابه اصلا تاثیری نداره واقعا درمونده شدم هر شب از کجا تا کجای تهران میکوبیم میریم براش کباب بخریم که اطمینانی باشه بزور دو لقمه میخوره یه بچه ضعیف و نق نقو و همیشه مریض که هیچی حالیش نیست واقعا اسمش ناشکریه یا هرچی خستم کرده یعنی هممون و خسته کرده دیشب ب حدی ب دیوانگی رسوند منو که کوبیدم تو سرم که نزنمش تا بخوابه سکته داد منو و شوهرمو ، امروز از ساعت یک پاشده یه شیشه شیر خورده الان براش غذا آوردم عین دیونه ها گریه میکنه و با حرص دستاش و دندوناش و فشار میده که نخوره منم نشستم گریه کردم از دستش خب چه مرگته کوفت کن دیگه اینقد ضعیفه همش مریض میشه بخدا قسم آرامش و خوشبختی زندگیمون و گرفته این همه بچه دیدم هیچکدوم ب بدی این نبودن ولی بگو خونه رو خراب کن و بهم بریز و وسیله بشکن اندازه ده نفر رو داره بخدا یه ذره اعصاب ندارم تو تایم امتحانام اما امان از یذره آرامش بچه ی دوم آوردن بزرگترین اشتباه زندگیم بود 🤌 رفتیم ختنه سورون پسر خالم اینقد اذیت کرد اونجا همه فک میکردن از یه سیاره دیگه اومده بچه ۱۰ ساله رو گاز می‌گرفت واقعا شرمنده شدم بخاطر داشتن همچین بچه ای با اینکه تو خونمون همه چیز آرومه و هیچ مشکلی نداریم این بچه شده عذاب برام حس میکنم دوسش ندارم یعنی هیچ حسی بهش ندارم دیگه 😭😭😭😭😭😭