۵ پاسخ

سلام گلم خوبید.
من گلدوزی یاد گرفتم و میتونم دیوارکوب تولد و سالگرد ازدواج و...گیرمو کش مو بند عینک رومیزی جانماز گلدوزی شده باقیمت مناسب درست کنم.ممنون میشم ازم حمایت کنید میخوام ازین هنر کسب درامد کنم.
کلی نمونه کار و خرید و رضایت مشتری مادران گهواره همینجا قسمت سوالام برای اطمینانتون هست

تصویر

چقدر کیف میکنم این چیزارو میشنوم،منم همیشه از زمانی که مدرسه ای بودم سعی میکنم کمتر نایلون استفاده کنم کاهی وقتا خرید کع میکنم اگه توی کیفم جا بشه میذارم توی کیفمو نایلونش رو نمیگیرم،زباله خشک و ترم رو جدا میکنم،چقدر فروشنده هایی هستن مثل من و از شنیدن حرفم ذوق زده میشن و انرژی میدن بهم برای ادامه دادنش

سلام عزیزم
دقیقا منم همین کار و میکنم
به ندرت برای دخترم اسباب بازی میخرم موافق اسباب بازی های متنوع نیستم خلاقیت بچه رو میگیره بیشتر با هم دیگه بازی میسازیم
دوستانم هم اسباب بازی های بچه هاشون که نو بودن و برامون آوردن و ما هم قول دادیم خوب نگهداری کنیم ببخشیم به نفر بعدی که این چرخه حفظ بشه

من اسباب بازی های پسر بزرگه مو نگه داشتم الان دونه دونه میارم واسه کوچیکه، دیگه نخریدم براش

من مالای خودمم هنوز نگه داشتم😍

سوال های مرتبط

مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ سالگی
مهد کودک
در ادامه تاپیک قبلی...
یک باور غلطی که در بین ایرانی ها از زمان قدیم وجود داره اینه که مهد جای مناسبی برای بچه ها نیست و بهتره در صورت نیاز بچه پیش مادر بزرگ ها و پدربزرگها بزرگ بشه تا مهدکودک!
درحالیکه مشخصا ثابت شده بچه هایی که وقت زیادی رو پیش مامان بزرگها هستن در آینده بچه های محافظه کاری هستن جسارت لازم رو به دست نمیارن؛ اون رشد اجتماعی مناسب رو بدست نمیارن.
چون به هرحال فرزندان ما پیش والدینمون امانت هستن؛ نهایت تلاش خانواده هامون بر اینه که از هر حرکتی کودک رو منع کنن که مبادا آسیب ببینه از طرفی هم بچه پیش والدین ما بچگی لازم رو نمیکنه. وقتی پیش کسانی قراره هرروز باشه که فاصله سنی خیلی زیادی از بچمون دارن بچه نمیتونه همبازی خوبی داشته باشه. بچه ها باید درکنار بچه های دیگه رشد کنن.
مهد خوب بسیار خوبه. و از طرفی مهد بد هم به همون اندازه آسیب زننده است.
ایلیا از بچگی راحت میتونست با همه ارتباط برقرار کنه و خجالتی و وابسته نبود ولی تو همین یک ماهی که به مهد رفته رشد اجتماعی فوق العاده تری داشته؛ بازی کردن با همسن و سالهاشو یاد گرفته؛ استقلالی به دست آورده که هرگز من نمیتونستم این فرصت کسب استقلال رو بهش بدم.
مهمتر از همه غذاخوردن ایلیا عالی شده بچه ای که قبلا حاضر نبود از قاشق و چنگال استفاده کنه. راضی نمیشد بدون وجود کتاب و سرگرمی و حتی گاها موبایل غذا بخوره الان خودش مشتاقانه سر میز میشینه و غذا میخوره با مهارت عالی در دست گرفتن قاشق و تمام اینهارو با دیدن بچه های دیگه از مهد یاد گرفته.
هدف من تشویق به مهد فرستادن نیست صرفا تجاربم هست درخصوص مهد و شاید لازم بود بذارم تا کم کم اون باور غلط نسبت به مهد که از قدیم با ماست از بین بره.
ادامه در تاپیک بعدی
مامان محیا(زندگی) مامان محیا(زندگی) ۱ سالگی
امشب همسری فیلش یاد هندوستان کرده میگه بچه دوم رو بیاریم 😑 نمیدونم کی مغزش رو شستشو داده که بچه ات از آب و گل دراومده الان نیاز به همبازی داره نمیدونم دچار افسردگی میشه در آینده تک و تنها میمونه، اینقدر حرف زد ها خیلی هاش یادم رفت میگم من اصلا به بچه فکر نمی‌کنم نظرم به تک فرزندی هستش چون نه روحی نه جسمی اصلا آمادگی اش رو ندارم برگشته میگه به نظر تو نیس که فقط این زندگی دوتامون هستش😒 چون تک و تنها دست تنها بچه بزرگ میکنم واقعا سخته من تازه چند وقتی هس که شب ها میتونم راحت بخوابم در طول روز اینقدر کار و فشار روانی رم هستش که شب از بدن درد و فکر و خیال خوابم نمی‌بره ،خودشم اصلااااااا کمک نمیکنه تو بچه داری مثلا میگم اون شیشه رو بشور بده بهم میگه من نمیتونم خودت پاشو، در این حد هستش، الان آقا میگه بچه منم گفتم بیا👍 خیلی تو این یدونه بهم کمک میکنی و کمک دستم هستی که فکر بعدی افتادی! خلاصه اون گفت من قبول نکردم دعوا شد و قهر کرده الان 😒
مامان جوجه‍ طلآیی🐣 مامان جوجه‍ طلآیی🐣 ۱ سالگی
دیشب یکی از سخت‌ترین شب‌های بچه‌داری رو گذروندم.
چند شبه آرادو از شیر شب گرفتم و دیگه هم تابش نمی‌دم و دارم بهش یاد می‌دم خودش بخوابه. ولی دیشب… با اینکه پنج شب از شروع این روند گذشته بود، فوق‌العاده بی‌قرار بود.
هر نیم ساعت با گریه شدید بیدار می‌شد و شیر می‌خواست. وقتی می‌دید خبری از شیر نیست، خودش رو به در می‌کوبید که باز کنم و بره بیرون. وقتی منصرفش می‌کردم، آب می‌خواست و وقتی لیوان آب رو می‌دادم، روی من می‌ریخت و جیغ می‌زد.

ساعت شش صبح از شدت بی‌خوابی و خستگی دیگه نتونستم تحمل کنم و سرش داد زدم 😔😭
خدایا خیلی خسته‌ام… کاش مامانم کنارم بود که اینجور شب‌ها کمکم کنه.
ولی راه دوره و من تنها موندم. شوهرمم صبح باید می‌رفت سرکار، مجبورش کردم بره اتاق دیگه بخوابه چون بی‌خوابی براش خطرناکه؛ یه اشتباه کوچیک تو کارش می‌تونه جون آدما رو به خطر بندازه.

دست تنها بودم و خسته.
نمی‌دونم این روزا کی تموم میشه…
نمی‌دونم گریه‌های آراد از دندون بود، از دل‌درد یا چیز دیگه. فقط می‌دونم خیلی بی‌قرار بود بچم.

اینجور وقتا هول می‌کنم، نمی‌دونم باید چیکار کنم. حس می‌کنم خیلی بی‌تجربه‌م و یه مامان بد. خیلی خودمو باختم، خیلی… 😔
گاهی حتی به این فکر می‌کنم که کاش بچه نمی‌آوردم که حالا هم من و هم آراد این همه زجر بکشیم.
مامان یاسین مامان یاسین ۱ سالگی