۱۵ پاسخ

مادرشوهر منم از این گی ها زیاد میخوره

منم دختربزرگم دنیااومده بودمیگف مادرشوهرم که دخترتو میبرم پیش خودم هروقت ازپوشک گرفتی من هچی نمیگفتم چون میدونستم چیزالکی میگه

بعددخترم بزرگ شد اونجاطاقتش نمیومد حوصلش سرمیرف

بیخیال بزاربگه مطمعن باش بچه مادرشو ول نمیکنه بره بامادربزرگ

چن سالشه مادرشوهرت؟

شاید باورت نشه ولی پدر شوهر من تا الان اصلاااا دخترمو بغل نکرده🙃🙃🙃🙃🙃

مادرشوهر منم تنهاست هرازگاهی میگه یکی از اینا رو بزرگ شد باید بدید پیش من باشه
منم مودبانه بهش گفتم مگه میشه دوقلوها رو جدا کرد اونم دیگه نمیگه

مادر شوهرم منم از وقتی حامله شدم تا الان چند بار گفته مادر رهگذر هست،دخترم شیر خشک میخوره،اوایل می‌گفت یکم بزرگتر بشه،مبرمش کنار خودم شیشه شیر هم بهش میدم،،ولی دخترم اینقدر وابسته خودم شده،،ارزوش شده چند دقیقه دخترم بره تو بغلش،نگاش می‌کنه جیغ میزنه،به هیچ عنوان پیشش بند نمیشه

خدایی مادرشوهرت خیلی بی ادبه 🤦
مامان بابای منم همیشه میگن اگه شیر خشک میخورد نمی‌دادیم بهت اینقد که دوسش دارن ولی مطمئنم شیر خشک هم میخورد دیگه حوصله بچه رو ندارن 😄

وای عجب آدمیه ها .شوهرت هیچ نمیگه؟

مادرشوهر و پدر شوهر منم میگن ولی ی جوری رفتار میکنم ک فک نکنه هر کار دلش خواست بکنه فعلا ک تونستم اینارو ادب کنم ب نفع خودم

چه بی ادبه مادرشوهرت

پدرشوهر منم همیشه مثل مادر شوهر تو میگه یاسین برا شما نیست ک بزرگ شه خودش میاد پیشم

مثل بگی همین‌شصتت توکونت😂😂😂ببخشید بی ادب شدم حرصم گرفت😅

توام 🖕🏻نشون میدادی میگفتی اره ریدم برات 😏

متاسفم واقعا بااین‌طرز فکر🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

چه بیشعوری مادرشوهرت
بگو بچه میخوای بیار خودت

بزار بگن خب هر چی ام بگن مطمعن باش آخرش مال خودته مادرشوهر و پدرشوهر منم میگن بی خیال

سوال های مرتبط

مامان آرکان مامان آرکان ۱۰ ماهگی
امروز ناهار خونه مادرشوهرم بودیم، مادر بزرگ و خاله های همسرمم اومدن ( خاله هاش مجردن و معلم ان)
هرچی می‌خوردیم یه خاله اش به زور می‌گفت به آرکان هم بدین میدید ما نمیدیم خودش میداد، فک کنین شربت خوردنی می‌گفت بزار یذره بدم گناه داره! سر سفره می‌گفت ماست رو نگاه می‌کنه انگشتشو میزد به ماست بده بهش!!! از چایی خودش میخواست بده بهش!!! اصلا یه کارای خاصی میکرد حالا خوبه خدارحم کرده مادرشوهرم اصلا اینجوری نیست بخواد هم چیزی بده میپرسم بدم؟ یا میگه اگه صلاح بود بده
نمی‌فهمم این چرا این جوری میکرد اصلا عجیب اعصابم خورد شد حالا من که مادرشم اصلا تو لیوان خودم یا قاشق خودم بهش چیزی نمیدم
حالا اینش عجیبه بستنی سنتی آوردن میدونستم باز داستان شروع میشه گفتم من نمی‌خورم بخورین میام میخورم رفتم اتاق بچه رو بخوابونم اونم که نخوابید گریه کرد مجبور شدم بیام بیرون!!!
انگشتشو کرده تو بستنی میده به آرکان من جوری عصبانی شدم رفتم بچه رو از بغل شوهرم کشیدم بعد به شوهرم با عصبانیت گفتم تو چرا اینجا اینجوری شدی خب مگه خونه خودمون می‌دیم گفت نه گفتم پس چرا اینجا پایه رفتارهای اینا شدی زود جبهشو تغییر داد ولی با این حال من خیلی کفری بودم بعد که رفتن هرچی از دهنم دراومد پشتش به مادرشوهرم گفتم اونم گفت دلش میسوزه میگه گناه داره منم گفتم دایه مهربان تر از مادر شده پس!!
اینم بگم بچم حساسیت به پروتئین گاوی داره بستنی و ماست هم که سنتی بود دیگه فک کنین چه نورعلی نوری بود
مامان دخملی 🎀❤️ مامان دخملی 🎀❤️ ۷ ماهگی