مامانایی که شیرخشک میدید به بچه ، شماهم دوروبریاتون اینجورین که چون شبرخشک میدید انگار مادر اون بجه نیستین راحت میتونه پیش بقیه بمونه یا بودن نبودنتون مهم نیست ؟ من خیلی دلم گرفته ، خیلی سعی کردم بچه شیر مادر بخوره ولی نکرفت دلم برای گریه هاش سوخت شیرخشک دادم شیر خودمم میدوشیدم میدادم تا خشک شد کم کم ، الان چه خانواده خودم چه همسر انتظار دارن بچه رو‌پیش اونا بذارم برم مثلا میگن بذار اینجا برو اتاق بخواب یا بیار خونه ما بذار برو استراحت کن بچه رو ما نگه میداریم ، میدونم از محبتشونه ها ولی نمیدونم چرا من حالم بد میشه از حرفاشون حس میکنم همش بچه ام ازم میخوام بگیرن ، نیلام هنوز خیلی وابسته نیست گاهی وقتا فقط بغل من میخوابه یا گریه اش بند میاد گاهی هم نه اصن انگار نه انگار من مامانشم ، شماهم همچین حس هایی دارید ؟ ببخشید طولانی شد یه حس اضطراب جدایی بدی دارم ازش جوریکه از خستکی دارم میمیرم ولی دوست ندارم از حلو چشمم دور باشه همش حس میکنم مابقی میخوان بچه امو بگیرن و براشون اینکه من مادرشم و بچه باید کنار خودم باشه جا نیفتاده و حالمو بد میکنه ن

۱۶ پاسخ

عزیز دلم چه شیرخشک چه شیر خودت تو مادر اون بچه ای مطمئن باش فقط تو بغل تو به آرامش میرسه بوی بدن تو اونو آرام میکنه... هر وقت هرکی حرکتی کرد بدون تنش و با آرامش بگو بچم فقط پیش خودم میمونه تو بغل من آرومه...

عزیزم🥺🥺
اطرافیان به من این حس رو القا نکردن ولی من خودم واقعا نابود شدم دلم میسوخت از اینکه شیرخشک میخوره و از طرفی اون وابستگیه نبود ولی الان که بزرگتر شده میبینم که فقط بغل من آرومه و از بغل بقیه خودش رو میندازه تو بغل من و دیگه بغل کسی نمیره و فقط از دست من شیرش رو میخوره آرامش پیدا کردم
مطمئن باش نیلای شما هم همینطوری میشه الان خیلی کوچولوئه و درکی از وابستگی نداره و حتی اگه شیر خودت رو هم می‌خورد باز هم مثل الان بود پس نگران نباش عزیزم

منم اینجوری ام مثل شما هرکاری کردم شیر خودمو نخورد مجبور شدم شیر خشک بدم الانم با دعوا بهش شیر خودمو با زور میدم ولی مادر شوهرم بعضی وقتا میگه بزار پیش من بخوابه درسته از محبتشونه ولی منم حس میکنم بچمو میخواد ازم بگیره انشالله همه ی بچه ها زیر سایه ی پدر و مادر بزرگ بشن همه ی بچه هارو خدا برای پدر و مادرشون نگهداره

منم بیشتر شبا دخترمو در حد یکی یا ۲ ساعت میبرم خونه مامانم و با شوهرم میریم بیرون میگردیم
و خیلی وقتا شده خانوادم گفتن بچه رو بیارید بزارید اینجا چند ساعت برید خونه استراحت کنید منم خیلی از این حرف ناراحت میشم ولی در حد یکی یا ۲ ساعت ک بزارید پیش خانواده ک مال خودتون باشید خوبه

چقد دلم خواست بچه من شیرخشکی میبود میگفتن برو بخواب😭

عزیزم‌ زیاد به این فکر نکن افسردگی میگیریا
منکه شیر خودمو هم میدم ولی کسی گفتنی بده پیشم بخوابه تو راحت بخواب باز ناراحت میشم فک میکنم دخترمو ازم میگیرم
یه چیز طبیعی هست ب خودت فشار نیار
چه شیرخشکی چه شیر مادر اون بچه بوی تورو گرفته
در ضمن انتظار نداشته باش عرض ی ماه بچت بشناستت

اونایی که قصدکمک دارن بزار برات غذا آماده کنن بزار کارای خونتو بکنن نه فقط بلدن بچه ببرن

نه عزیزم همچین حسی نداشته باش من خودمم دوتا دخترام شیر خشکین بزرگه تا 7ماه خورد بعدش بیخیال شد کمکیم میدادما یهویی بیخیال سینم شد خیلیییی تلاش کردم بگیر انقدر رفتم دکتر امپول اینا زدن کفتن شاید بد مزه شده هر روز دوتا امپول تا ی هفته با رابط سینه میدادم میخورد ولی چون شیرم کم شده بود رابط جواب نمیداد سینمم کوچولو بود نشد منم خیلی ناراحت شدم بعدش بیخیال شدم دختر کوچیکمم اول شیر خشک نمیخورد خیلی تلاش کردم شیر خشکی بشع شد حالا وقتی سینمو میخوره دعوا میکنع باهاش

عزیزم کاملا درکت میکنم حست خیلی طبیعی
و اصلا به شیر خشک ربطی نداره کلا بچه ها تا ۶ ماهگی به مادر وابسته نیستن
فکر میکنن مادرشون خودشونن
من شوهرم تا میاد پسرم برای جیغ میزنه دست و پا میزنه آرومه تو بغلش که من حسودیم میشه
ولی تو بغل من همش گریه میکنه نغ میزنه
یا فقط لبخند میزنه ولی واسه شوهرم قهقه
فکر کنم طبیعی باشه
بعد هیچ وقت این فکر رو نکن منم دارم شیر خشک کمکی میدم پسرم با شیر خودم سیر نمیشه دلیلی برای عذاب وجدان نیست ماهم به استراحت نیاز داریم من هفته ای دو روز میرم خونه مامانم میدم مامانم پسرمو نگه داره میرم یکساعت خیابون
یا میگرم با آرامش میخوابم
وگرنه داغون میشیم

الان این میگی عزیزم یکم بزرگتر شه میگی کاش یکی بیاد یکی دوساعت نگهش داره و من استراحت کنم بخدا من که خیلی خسته ام خیییلی خواهرمم بارداره مادرشوهرم شکمشو باید عمل کنه نمیتونه شوهرم یوقتایی نگه میداره من برم استراحت ولی کلافه میشه و منم دلم طاقت نمیگیره کاش ازین آدما منم دورو اطرافم داشتم و میدادم میرفتم استراحت...

مثلا خواهرشوهر گفت حاضرم دخترببرم بعد۲ماه بیارمش براتون وقتی یکم جون گرفت گفتمش نه ممنون مثلایه بارشوهرم به مادرش گفت ما آرزو داشتیم دخترداربشیم میخوای دخترببری نه نمیدیم هرکی هرچی گفت بگو نمیتونم ازش جدابشم یابخوابم سختمه اگه بحث کمک بیان پیشت کمکت کنن برو اتاق دیگه بخواب استراحت کن

منم مثل تو دیگ‌مادرشوهرم ایقد میگه ب بچه شیر خشک میدی روانیم کرده چ بهش بگم همسرم میگه مادرش نیستی چون بهش شیر خودتو ندادی میگن بچه شیر خشکی ایجور درمیاد پفکی میشه شیر خشک بهش ندی لاغر میشه هی خاهر ایقد حرف شنیدم دیگ هیچی برام‌مهم نیست خیلی خیلی خانواده شوهرم تیکه‌میندازن ولی چ بهشان بگی آره منم بعضی وقتا احساس میکنم دخترم بهم‌حس نداره احساس میکنم نمیدونه من مادرم

دقیییییقا

عزیزم من دوقلو دارم خیلیا چه شوخی چه جدی میگن دختربده یاپسربده کمکت کنیم ولی من به شوخی میگم باشه صبرکنید لباسامو‌جمع کنم خودمم باهاش بیام مادرشوهرم بارها گفت منم بارها این حرف تکرارکردم بقول خودت ازمحبتشونه ولی هیچکس مثل مادر نمیشه؛مادرشوهرم یه شب اومدپیشم دخترم پیشش گذاشته گرفته خوابیده مجبورشدم خودم به بچه برسم درواقع کمکی نکرد

عزیزم منم همین حال رو دارم احساس می کنم مادر شوهرم میخواد بچم رو از من جدا کنه

عزیزم چه مامان خوبی هستی

سوال های مرتبط

مامان پارسا مامان پارسا ۲ ماهگی
دوستان کسی بوده بچه ش فقط یکبار در روز شیر خودش رو می‌خورده ولی سینش خشک نشده و بعد از یک مدتی بچه دوباره به شیر مادر برگشته باشه؟
بچه با شیر خودم وزن نرگفت بعد از یک ماهگی... و در کل از همون اول فقط ۵ دقیقه می‌خورد و نیم ساعت بعد دوباره ۵ دقیقه و ...
زردی گرفت به شیشه دادیم خیلی دوست داشت.. ترسیدم که سینه رو نگیره دیگه بهش ندادم ولی شیر خودمو با غر و گریه و له له فقط پنج دقیقه میخورد... بعد از ۴۰ روزگی دکتر خیلی عصبانی شد و گفت وزنش کمه باید خشک بدی گفتم همینجوریشم با شیر من حالش خوب نیست مطمئنم اگر شیشه بدم یگه شیر منو نمی‌خوره
گفت اصلاً نخوره اصلاً مهم نیست... و همینطورم شد چون وزنش پایینه ما همیشه به شیر خشک میدیم روند مشخصی هم نداره
شیر خودمم می‌دادم وسطاش ولی الان که حدوداً ۱۰ روز از اون روز می‌گذره دیگه حتی اون یک ذره رو هم نمی‌خواد بخوره
من خیلی دوست دارم که هم شیر خودمو بخورم شیر خشک....
من با شیر دادن حالم خیلی خوب میشه
ولی متاسفانه از وقتی که کم شیر می‌خوره حالم م متناسب با اون بد شده نمی‌دونم چیکار کنم