قسمت دوم
حال همین حسن که درگیر زردی دخترم بودم سینه های خودم متورمممم شده بود ی جورایی بی حس شده بودن انقد دیگه سفت بودن
من هر روشی بگید امتحان کردم انقددددد گریه میکردم میدیدم شیر خشک میخوره دخترم بعد همه میگفتن اگه عادت کنه به شیر خشک دیگه شیر مادر نمیخوره

بماند که خیلی از این ماما ها و پرستارا اولش منو سرزنش میکردن که چرا شیر خشک دادی بچه ولی وقتی وضعیتم و چک میکردن حق و میدادن بهم

خلاصه من این چند روز به جای اینکه استراحت میکردم
یکسره در حال ماساژ دادن سینه بودم و دکترم بهم ازیترو و مترونیدازول داد گفت سینه ات ماستیت شده. باید جلوگیری کنیم که ابسه نکنه
شب ۶ام دیگه سینه ام واقعاااا جایی نداشت انقد بزرگ شده بود و من چندین بار رفتم بیمارستان شیرمو بدوشم سینه چپم خوب شده بود ولی راست نه
دیگه دکترم ارجاع داد منو به جراح
ولی من همچنان میرفتم بیمارستان و شیرمو میدوشیدم و اونجا پرستار و ماما ها خیلی کمکم کردن با ماساژ هایی که انجام دادن (هرچند واقعااااا عذاب کشیدممممم)ولی مجاری شیر دهیم باز شدن و تقریبا ۳.۴روز من صبح و شب میرفتم شیرمو میدوشیدم
تو خونه هم با بخار گندم و ماساژ میدادم
تا اینکه مشکلم حل شد حالا مونده بود دخترم که ترم شیر خشک بدم
چون عادت کرده بود اونم با سختی انجام شد و بخیر گذشت واقعا روزای اول با چالش زیادی روبرو شدم
همش گریه میکردم حالم اصلا خوب نبود
این تجربه امو گفتم اگه مامانی مثل من هست بدونه تنها نیست و صبوری کنها

۳ پاسخ

اخی واقعا بده خیلی سخته منم تقریبا تو همین وضعیتم

عزیزم
خداروشکر ک گذرونی اون دورانو
ایشالا منبعد راحت باشه

مرسی عزیزم فدات

سوال های مرتبط

مامان محمد مصطفی🐣🐥 مامان محمد مصطفی🐣🐥 ۱ ماهگی
تجربه سزارین مامان اولی ۳
من برا بیمارستان شیر خشک نبرده بودم بدون اینجا همه میگفتن بیمارستان اجازه نمیده
شب اول هرچی سعی کردم به بچه شیر بدم نداشتم پرستارا اومدن هرچی فشار دادن شیری ترشح نشد و بچه گشته بود همش گریه میکرد اونجا بهم گفتن بهش شیر خشک بده ساعت ۴ صبح بود و همه جا هم بسته بود دیگه
برا همین پیشنهاد میکنم شما بگیرید داشته باشید که مثل من اسیر نشید تو اتاق ها دنبال شیر خشک از مامانا باشید
من خیلی درد داشتم ولی بلند شدم بتونم راه برم تا بتونم مدفوع کنم
و مرخص بشم
فردای زایمان همسرم کارای ترخیص انجام داد دکتر اومد برا معاينه گفت بچه زردی داره باید بستری بشه زردیش ۹ بود
ابن تجربه منه شاید کمکتون کنه
من چون بی تجربه بودم با این عدد زردی بستری شد بچه خودمم موندم ابن کار باعث شد بهیم عفونت کنه چون ۵ روز تپ بیمارستان بودم نشد به بخیم برسم و آب نخورد از طرفی رو‌ صندلی خوابیده بودم و جوری بود که همش فعالیت داشتم خیلی به بخیم فشار اومد
در صورتی که بچه های با زردی ۱۸ بستری میشدن
دیگه بعد چند روز با رضایت شخصی مرخص شدم چون بیمارستان اصلا دارویی نمی‌داد به بچه و فقط میگفت داخل دستگاه باشه بچم هم اصلا داخل دستگاه نمی‌رفت و گریه میکرد
دیگه اومدم خونه و شروع کردم سنتی درمان زردی انجام دادن
مامان آیلی مامان آیلی ۴ ماهگی
بعد از ظهر دوباره رفتم مطب دکترم و باز برام تحریکی انجام داد گفت تا به ۳ برسم .دردام انقد زیاد شد که نمیتونستم دیگه از درد راه برم از شدت درد گریه میکردم چند بار باز رفتم بیمارستان ولی به دردام مسخره میکردن هر چقد میگفتم دارم میمیرم از درد اصلا توجه نمیکردن .دیگه واقعا احساس ناامیدی میکردم فکر میکردم دیگه میمیرم از درد حدود ساعت ۸ شب بود که دردام ۱۰۰ برابر بود از شدت درد تو خونه جیغ میزدم همسرم از دردای من پاهامو ماساژ میداد و باهام گریه میکرد مامانم هم کمرم رو ماساژ میداد و همش دلداریم میداد ولیهیچ پیشرفتی نداشتم همش چشمامو می‌بستم و به دخترم فکر میکردم که به دنیا اومده و با همین فکر دردا رو با داد و جیغ رد میکردم اون شب رو باز تا صب باز تو خونه درد کشیدم صب رفتم بیمارستان به امید این که دردام زیاد شده شاید ۳ سانت شدم ولی باز گفت ۲ سانتم هیچ کسی تحویلم نمی‌گرفت منم همونجا زدم زیر گریه فکر میکردم دیگه من اصلا زایمان نمیکنم انقدی درد میکشم که میمیرم احساس ناامید میکردم و فکر میکردم دیگه خدا تنهام گذشته
مامان مهندسِ بقیع💚 مامان مهندسِ بقیع💚 ۳ ماهگی
خلاصه یه دور راه رفتم و خوابیدم بعد اجازه دادن خوراکی بخورم
یه لیوان نسکافه و خرما خوردم
هم چنان درد قسمت بخیه رو داشتم
توصیه من به مامان‌های سزارینی اینه که تا میتونید خرما و خوراکی و مغزیجات بخورید وقتی اجازه دادن
میدونم عمل کردید درد دارید شاید اشتهاتون کم بشه
اما مثل من نکنید هی چیزای مقوی بخورید
کمپوت گلابی رو با یه قاشق عسل قاطی کنید بخورید خیلی خوبه
اینجوری تحمل دردتونم‌بیشتر میشه
شیفت شب یه پرستار دیگه ام اومد منو ماساژ رحمی داد و رفت
بعد شیاف گذاشتم تا دردم کمتر شه
دیگه آخر شب شد تا اومدم چشم روهم بزارم و بخوابم نوزادایی که تو اتاق بودن به نوبت شروع میکردن گریه کردن
و اصلا خواب از چشم ما رفت
پرستار بخش نوزادان رسیدگیش خیلی خوب بود مرتب میومدن و بچه ها رو میزاشتن رو سینه و به مامانا کمک میکردن بچه ها شیر بخورن
اونوقت من زیاد شیر نداشتم
یه مامانی رو به روم بود چون بچش سینه رو نمی‌گرفت به بچش آب قند میدادن😐
یکی از اقواممون فلوشیپ طب مادر جنین هست
و گفته بود روزای اولی که مادر شیر ندازه
مخصوصا مادرای سزارینی
به بچه شیر خشک بدید که هم زردی نگیره هم سیر شه
آب قند چی بود میدادن به بچه😐
بعد ما از همون روز اول وقتی پرستارا نبودن دزدکی به بچه شیر خشک می‌دادیم
یهو یکی از پرستارا در اتاق رو باز کرد و دید
و سه ساعت نشست به روضه خوندن...😐
آی این شیر خشک از آرد و نشاسته درست شده
بچت دلدردی میشه
بچت فلان دردی میگیره و...